گنجور

 
رهی معیری

تا قیامت می‌دهد گرمی به دنیا آتشم

آفتاب روشنم نسبت مکن با آتشم

شعله خیزد از دل بحر خروشان جای موج

گر بگیرد یک نفس در هفت دریا آتشم

چیست عالم آتشی با آب و خاک آمیخته

من نه از خاکم نه از آبم که تنها آتشم

شمع لرزان وجودم را شبی آرام نیست

روزها افسرده‌ام چون آب و شب‌ها آتشم

اشک جان‌سوزم اثرها چون شرر باشد مرا

قطره آبم به چشم خلق اما آتشم

در رگ و در ریشه من این همه گرمی ز چیست؟

شور عشقم یا شراب کهنه‌ام یا آتشم؟

از حریم خواجه شیراز می‌آیم رهی

پای تا سرمستی و شورم سراپا آتشم