گنجور

 
۵۰۱

مجد همگر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۹

 

... به گاه لطف دمش چیست واهب الارواح

به وقت قهر کفش کیست خاضع الاعناق

کمال حلمش با باد ضم کند آرام ...

مجد همگر
 
۵۰۲

مجد همگر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۳

 

... زمانه گفت زهی آفتاب سایه فکن

کفش صحایف آمال را زند ترقین

دلش وظایف ارزاق را کند روشن ...

... وگرنه تیر کمان قد شود به خدمت تو

قدر بدوزد کلک و کفش به تیر محن

مه ار جوی ز هوای تو کم کند در دل ...

مجد همگر
 
۵۰۳

مجد همگر » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۳

 

... داند امیر کو نه سزای امامت است

آنکو کفش به جود چو ابر بهاری است

در سایه اش هزار چو من زینهاری است ...

مجد همگر
 
۵۰۴

مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۴۴

 

... دربند کدام دلبر شیرین است

دادم به کفش آینه گفتم بنگر

کآنکس که دل مرا ربوده ست این است

مجد همگر
 
۵۰۵

مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۳۴

 

... از دیده ز دل سرشک گلگون آورد

دل را به کفش ندادم به خوشی

تا لاجرمم ز دیده بیرون آورد

مجد همگر
 
۵۰۶

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۶

 

... ستاده ام به غلامی گرم قبول کنی

و گر نخواهی کفش غلام برگیرم

مرا ز دست تو گر منصفی و گر ظالم ...

سعدی
 
۵۰۷

سعدی » بوستان » باب دوم در احسان » بخش ۱۸ - حکایت

 

... که درویش را توشه از بوسه به

به خدمت منه دست بر کفش من

مرا نان ده و کفش بر سر بزن

به ایثار مردان سبق برده اند ...

سعدی
 
۵۰۸

سعدی » بوستان » باب چهارم در تواضع » بخش ۱۴ - حکایت

 

... اگر صالح آنجا به دیوار باغ

بر آید به کفشش بدرم دماغ

چو مرد این سخن گفت و صالح شنید ...

سعدی
 
۵۰۹

سعدی » بوستان » باب هفتم در عالم تربیت » بخش ۲۱ - گفتار اندر پرورش زنان و ذکر صلاح و فساد ایشان

 

... وگرنه بنه دل به بیچارگی

تهی پای رفتن به از کفش تنگ

بلای سفر به که در خانه جنگ ...

... ثبات از خردمندی و رای نیست

گریز از کفش در دهان نهنگ

که مردن به از زندگانی به ننگ ...

سعدی
 
۵۱۰

سعدی » مواعظ » مثنویات » شمارهٔ ۳۱ - حکایت

 

... بسم این جایگه صباح و مسا

رفتم اینک بیار کفش و عصا

او درین گفت و تن ز جان پرداخت ...

سعدی
 
۵۱۱

سعدی » مواعظ » مفردات » شمارهٔ ۶۲

 

صاحبدل نیک سیرت علامه

گو کفش دریده باش و خلقان جامه

سعدی
 
۵۱۲

سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۴۴

 

پیرمردی لطیف در بغداد

دخترک را به کفشدوزی داد

مردک سنگدل چنان بگزید ...

سعدی
 
۵۱۳

سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۱۸

 

هرگز از دور زمان ننالیده بودم و روی از گردش آسمان در هم نکشیده مگر وقتی که پایم برهنه مانده بود و استطاعت پای پوشی نداشتم به جامع کوفه در آمدم دلتنگ یکی را دیدم که پای نداشت سپاس نعمت حق به جای آوردم و بر بی کفشی صبر کردم

مرغ بریان به چشم مردم سیر ...

سعدی
 
۵۱۴

سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۲۷

 

... که بود کز حصار سنگ آید

چندان که مقود کشتی به ساعد برپیچید و بالای ستون رفت ملاح زمام از کفش درگسلانید و کشتی براند بیچاره متحیر بماند روزی دو بلا و محنت کشید و سختی دید سیم خوابش گریبان گرفت و به آب انداخت بعد شبانروزی دگر بر کنار افتاد از حیاتش رمقی مانده برگ درختان خوردن گرفت و بیخ گیاهان برآوردن تا اندکی قوت یافت سر در بیابان نهاد و همی رفت تا تشنه و بی طاقت به سر چاهی رسید قومی بر او گرد آمده و شربتی آب به پشیزی همی آشامیدند جوان را پشیزی نبود طلب کرد و بیچارگی نمود رحمت نیاوردند دست تعدی دراز کرد میسر نشد به ضرورت تنی چند را فروکوفت مردان غلبه کردند و بی محابا بزدند و مجروح شد

پشه چو پر شد بزند پیل را ...

سعدی
 
۵۱۵

سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۸۲

 

حلم شتر چنان که معلوم است اگر طفلی مهارش گیرد و صد فرسنگ برد گردن از متابعتش نپیچد اما اگر دره ای هولناک پیش آید که موجب هلاک باشد و طفل آنجا به نادانی خواهد شدن زمام از کفش در گسلاند و بیش مطاوعت نکند که هنگام درشتی ملاطفت مذموم است و گویند دشمن به ملاطفت دوست نگردد بلکه طمع زیادت کند

کسی که لطف کند با تو خاک پایش باش ...

سعدی
 
۵۱۶

سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۱۳ - جواب خضر موسی را علیه السلام که چون ملاقات من مقدور تو شد اکنون باز گرد و پیش امت خود رو که خیرا لزیارة لحظة

 

... نشود از جفای او غمگین

زهر را از کفش چو شهد خورد

سنگ او را به جای لعل خرد ...

... ناگهان خضر سوی کشتی رفت

تبری در کفش به صورت زفت

زد بر آن بادبان و کشتی او ...

سلطان ولد
 
۵۱۸

سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۱۶۸ - در بیان آنکه موحدان در هر چه نظر کنند احد را بینند

 

... گاه دونت کند گهی والا

لحظه ای از کفش نیی بیرون

هر زمان از ویی تو دیگرگون ...

سلطان ولد
 
۵۱۹

همام تبریزی » مثنویات » شمارهٔ ۲ - در نعت سیدالمرسلین (ص)

 

... آمده سنگ ریزه در تسبیح

در کفش همچو ذاکران فصیح

خاک لشکر شکن ز بازویش ...

همام تبریزی
 
۵۲۰

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۲

 

... بگذار تا نماز کند اقضی القضات

برنه پیاله ای به کفش تا سلام داد

بسیار در محامد رز شعر گفته اند ...

حکیم نزاری
 
 
۱
۲۴
۲۵
۲۶
۲۷
۲۸
۵۶