گنجور

 
۵۰۱

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۷۰

 

... صافی دل گوهر بحر وجود آدمی است

ساحل این بحر را خلق ملایم رهبرست

بال پرواز مرا بسته است موج آرزو ...

صائب تبریزی
 
۵۰۲

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۱۹

 

... مرکب آزاد مردان می شود دنیای پوچ

از سبکروحی خس و خاشاک را کف ساحل است

مردم آزاده دست از تن پرستی شسته اند ...

صائب تبریزی
 
۵۰۳

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۲۰

 

... در کنار جسم جان را از کدورت چاره نیست

خاک می لیسد زبان موج تا در ساحل است

حسن را خودداری از اظهار مانع می شود ...

صائب تبریزی
 
۵۰۴

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۲۱

 

... از سبکروحان به اقلیم فنا پر راه نیست

موج تا بر خویش جنبیده است محو ساحل است

دل چه می داند که قدرش چیست در دیوان عشق ...

صائب تبریزی
 
۵۰۵

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۲۶

 

... جان عاشق در تن خاکی چسان گیرد قرار

موج دریا دیده را بستن به ساحل مشکل است

نیست آسان در بدن جان را مصفا ساختن

زنگ ازین آیینه بردن در ته گل مشکل است

نیست غیر از مرگ ساحل مور شهد افتاده را

بر گرفتن دل ازان شیرین شمایل مشکل است ...

صائب تبریزی
 
۵۰۶

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۶۰

 

... خو به عزلت کن که در بحر پر آشوب جهان

گوشه گیری کشتی خود را به ساحل بردن است

معنی نازک به آسانی نمی آید به دست ...

صائب تبریزی
 
۵۰۷

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۶۱

 

... در طریق عشق سستی سنگ راه سالک است

ساحل این بحر خونین دل به دریا کردن است

مذهب و مشرب به هم آمیختن چون عارفان ...

صائب تبریزی
 
۵۰۸

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۶۹

 

... نیست ممکن سر برآوردن به سعی از کار عشق

ساحل این بحر خونین دست بر هم ماندن است

زاهدان خشک را با عشق گشتن همسفر ...

صائب تبریزی
 
۵۰۹

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۸۶

 

... در گذر از پیکر خاکی که کشتی در محیط

تا نیارد رو به ساحل از شکستن ایمن است

چون به هم پیوست دلها سد آهن می شود ...

صائب تبریزی
 
۵۱۰

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۰۹

 

... فیض بحر رحمت از خاکی نهادان نگسلد

تا به ساحل موج این دریا به هم پیوسته است

وصل هجران است اگر دلها ز یکدیگر جداست ...

صائب تبریزی
 
۵۱۱

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۱۴

 

... در سبکباری بود باد مراد این بحر را

کف خس و خاشاک را بسیار ساحل گشته است

قامت خم گشته را اصلاح کردن مشکل است ...

صائب تبریزی
 
۵۱۲

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۱۶

 

... می کشد میدان که دریا را در آغوش آورد

موج ما گاهی گر از دریا به ساحل رفته است

صید من کز ناتوانی بر زمین بسته است نقش ...

صائب تبریزی
 
۵۱۳

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۲۴

 

... دانه بی حاصلم در شوره زار افتاده است

گوهر از گرد یتیمی ساحل انشا می کند

ورنه آن دریای رحمت بیکنار افتاده است ...

صائب تبریزی
 
۵۱۴

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۲۵

 

... پرده خوابش کند در چشم کار بادبان

هر که را بر ساحل از دریا نظر افتاده است

می کشم چون بید مجنون خجلت از بی حاصلی ...

صائب تبریزی
 
۵۱۵

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۵۶

 

... سر به سر پست و بلند این جهان زیبنده است

می شود ساحل ز جزر و مد دریا قدردان

بخل و احسان هر دو از پیر مغان زیبنده است ...

صائب تبریزی
 
۵۱۶

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۵۷

 

... ما عبث در سینه دریا نفس را سوختیم

گوهر مقصود در دامان ساحل بوده است

ما ز هجران ناله های خویش می پنداشتیم ...

صائب تبریزی
 
۵۱۷

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۶۶

 

... گوشه عزلت ز صحبت ها مرا دلسرد کرد

خاک ساحل توتیای چشم طوفان دیده است

دل که چون سی پاره از کثرت پریشان گشته بود ...

صائب تبریزی
 
۵۱۸

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۹۴

 

... من که چون گوهر ز آب خویش دریایی شدم

ساحل خشک و محیط بی کنار من یکی است

می رباید کوه را چون کاه صایب سیل عشق ...

صائب تبریزی
 
۵۱۹

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۳۹

 

شوق چون ریگ روان منزل نمی داند که چیست

موج این دریا لب ساحل نمی داند که چیست

در فضای دشت با صرصر سراسر می رود ...

صائب تبریزی
 
۵۲۰

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۸۵

 

... چون هوا یک لحظه افزون در حبابی بیش نیست

نیست از طوفان خطر کشتی به ساحل برده را

از جهان ما را توقع انقلابی بیش نیست ...

صائب تبریزی
 
 
۱
۲۴
۲۵
۲۶
۲۷
۲۸
۶۰