وجد بال شاهباز جان ز هم وا کردن است
پایکوبی زندگی را در ته پا کردن است
جوش بیتابی زدن در آتش وجد و سماع
شیره جان را ز درد تن مصفا کردن است
محمل جان را به منزل بی قراری می برد
بادبان کشتی دل دست بالا کردن است
در طریق عشق سستی سنگ راه سالک است
ساحل این بحر خونین دل به دریا کردن است
مذهب و مشرب به هم آمیختن چون عارفان
در فضای مهره گل، سیر صحرا کردن است
صرف دنیا کردن اوقات عزیز خویش را
ماه کنعان را به سیم قلب سودا کردن است
هیچ کاری برنمی آید ز پای آهنین
قطع راه عشق در قطع تمنا کردن است
در هوای سیم و زر دل را پریشان ساختن
بهر کاغذ باد، مصحف را مجزا کردن است
سیر بازیگاه عالم طفل طبعان می کنند
چشم حق بین را چه پروای تماشا کردن است؟
پی به کنه خویش بردن کار هر بی ظرف نیست
خودشناسی بحر را در قطره پیدا کردن است
مرگ از قطع تعلق ناگوار طبعهاست
فقر زهر نیستی بر خود گوارا کردن است
خودپسندی در به روی خود برآوردن بود
بیخودی پیش از سفر خود را مهیا کردن است
جمع کردن از پریشانی حواس خویش را
از پی صید معانی دام پیدا کردن است
تا درین ماتم سرا چون گل نظر وا کرده ایم
عشرت ما خنده بر اوضاع دنیا کردن است
سینه را از درد و داغ عشق گلشن ساختن
پیش ما صائب زمین مرده احیا کردن است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
حق پرستی، قطره را در کار دریا کردن است
خودشناسی، بحر را در قطره پیدا کردن است
بی وجود حق ز خود آثار هستی یافتن
ذره ناچیز بی خورشید پیدا کردن است
ترک دنیا کرده را باطن مصفا می شود
[...]
امتحان خلق دل پامال سودا کردن است
عشق عبرت کردن آزار تماشا کردن است
چشم خونگرمی ز هر افسرده خونی داشتن
نبض آتش ز آستین موج پیدا کردن است
خواب راحت دیده ای نام تحمل می بری
[...]
حقپرستی پیش ما ترک تمنا کردن است
فرصت امروز صرف کار فردا کردن است
بهر شهرت گوشه گیریهای ارباب ریا
خویش را چون بوی گل در پرده رسوا کردن است
در خمار باده استغنا زدن بر می فروش
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.