گنجور

 
۵۰۱

ملا احمد نراقی » معراج السعادة » باب چهارم » فصل - عقل، تاجر راه آخرت

 

... و بعد از آن در خصوص هفت عضو خود که چشم و زبان و گوش و دست و پا و شکم و فرج است به نفس خود سفارش کند و وصیت نماید و آنها را به او سپارد زیرا آنها رعایا و خدمتکاران نفسند در تجارت و بدون آنها تجارت نفس صورت نمی گیرد پس سفارش کند آن را به محافظت آنها از معاصی که به آنها تعلق دارد و به کار بردن آنها در آنچه از برای آن خلق شده اند و سفارش بلیغ نماید به نفس خود در خصوص به جا آوردن طاعاتی که هر شبانه روزی باید کرد و اینها همه سفارش و عهدی است که هر روز با نفس باید کرد و لیکن بعد از آنکه به کثرت شرط و مراقبه عملی عادت آن شد یا به ترک معصیتی عادت کرد که دیگر مظنه ترک آن عادت یا ارتکاب آن معصیت در حق آن نمی رود احتیاج به سفارش و شرط در آن عمل نیست

و باید در آنچه احتمال خلاف از نفس می رود عهد و پیمان از او گرفت و هر شغلی از مشاغل دنیویه یا دینیه در دست او باشد که باید آن را به جا آورد از ریاستی و تجارتی یا حکمی یا تدریسی یا امثال اینها که هر روز مهم تازه و کار جدیدی از برای او در آن شغل هم می رسد باید در حین شرط با نفس آن شغل را به نظر درآورد و نفس را وصیت ایستادن به جاده حق در همه جزییات آن شغل نماید پس سفارش بسیار به نفس کند در خصوص اینکه هر امری که در آن شبانه روز می خواهد بکند عاقبت آن را نیک ملاحظه کند و این عمده سفارشها و بالاترین همه است

مردی از حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم طلب وصیتی و نصیحتی نمود حضرت تا سه مرتبه به او فرمود اگر من تو را نصیحتی کنم به جا خواهی آورد و هر دفعه آن شخص عرض کرد بلی پس حضرت فرمود که هر وقت اراده امری می کنی در عاقبت آن تأمل کن اگر نیک باشد بکن و الا ترک کن و پیرامون آن نگرد پس در این خصوص عهد و میثاقی موکد از نفس بگیرد و چون این خطاب به انجام رسید از اول اجزای مرابطه فراغ است ...

ملا احمد نراقی
 
۵۰۲

ملا احمد نراقی » معراج السعادة » باب چهارم » کیفیت محاسبه نفس

 

... مخفی نماند که نفس سرکشی را به زیر بار این عقوبتها و زحمتها کشیدن به دو چیز آسان می شود

اول ملاحظه اخباری که وارد شده است در فضیلت ریاضت نفس و مجاهده با آن و ثواب طاعات و خیرات همچنان که از امام جعفر صادق علیه السلام مروی است که فرمودند خوشا به حال بنده ای که با نفس و هوا و هوس خود جهاد کند و هر که لشکر هوای خود را بشکند به رضای پروردگار ظفر می یابد و هر که عقل او بر نفس اماره اش غالب شود به جهد و طاعت پس به تحقیق که به فوز عظیم فایز گشته است و پرده ای تیره تر و موحش تر از نفس و هوا میان بنده و خدا نیست و هیچ حربه ای از برای قتل و قطع این دو مثل خشوع و گرسنگی و تشنگی روز و بیداری شب نیست پس اگر کسی چنین کند و بمیرد در زمره شهدا است و اگر زنده ماند و بر این جاده مستقیم باشد عاقبت او به رضوان اکبر می رسد و سید انبیا صلی الله علیه و آله و سلم که باعث ایجاد ارض و سماء است این قدر نفس مطهر و مقدس خود را زحمت می داد که از بسیاری ایستادن به نماز قدمهای مبارک او ورم می کرد و می فرمود أفلا أکون عبدا شکورا یعنی آیا من بنده شاکر خدا نباشم و مقصود آن سرور این بود که امت او به او اقتدا نمایند

پس هان هان که در هیچ حالی از ریاضت و مجاهده نفس و سعی در طاعات و عبادات غافل نشوید ای جان برادر اگر لذت عبادت پروردگار را بیابی و حلاوت مناجات به آفریدگار را بچشی و برکات و انوار آن را ببینی اگر اعضای تو را پاره سازند یک دقیقه از آن غافل نگردی ...

ملا احمد نراقی
 
۵۰۳

ملا احمد نراقی » معراج السعادة » باب چهارم » مطالعه احوال صالحان

 

... یکی از اصحاب سید اولیا و سرور اصفیا علیه آلاف التحیه و الثنا می گوید که روزی نماز صبح را در عقب آن بزرگوار گزاردم چون آن حضرت سلام داد به دست راست گشت و اثر حزن و ملال بر رخسار مبارک آن برگزیده ملک متعال هویدا بود و چنین نشستند تا آفتاب طلوع کرد پس دست مبارک خود را حرکت دادند و فرمودند که و الله هر آینه دیدم اصحاب محمد صلی الله علیه و آله و سلم را که امروز یکی مثل ایشان نمی بینم داخل صبح می شدند پریشان مو و غبار آلود با چهره های زرد شب را به بیداری به سر برده گاهی در سجده و زمانی ایستاده چون نام خدا می بردند بر خود می لرزیدند چنان که درخت در روز با باد تند می لرزد و اشکهای ایشان چنان جاری می شد که جامه های ایشان را تر می نمود و اویس قرنی که یکی از اصحاب جناب امیرالمومنین علیه السلام بود شبها را نخفتی یک شب گفتی این شب رکوع است و آن شب به رکوع ایستادی تا صبح و یک شب گفتی که این شب سجود است و به سجده می رفتی تا طلوع صبح ربیع بن خثیم گوید که به نزد اویس رفتم دیدم نماز صبح را خوانده و نشسته مشغول دعا بود با خود گفتم در گوشه ای بنشینم تا از دعا فارغ شود پس مشغول دعا بود تا ظهر داخل شد برخاست و نماز ظهر را ادا کرد بعد از آن مشغول تسبیح و تهلیل شد تا نماز عصر و بعد از نماز عصر به اوراد مشغول شد تا نماز مغرب و عشا را بجا آورد و به عبادت اشتغال نمود تا طلوع صبح و نماز صبح را خواند و نشست به دعا خواندن که اندکی چشم او میل به خواب کرد گفت خدایا پناه می برم به تو از چشمی که پر خواب می کند و در آثار رسیده که مردی با زنی تکلم کرد و دست بر ران او گذاشت و دفعه هشیار شده ندامت به او روی داد دست خود را بر آتش نهاد تا همه گوشت آن برفت و دیگری به زنی نگاه کرد همان دم آگاه شد چنان مشتی بر چشم خود زد که کور شد و شخصی دیگر نگاه به نامحرمی نمود پس با خود قرار داد بست که تا زنده است آب سرد نیاشامد پس آب را گرم کردی و نوشیدی یکی از بزرگان به غرفه ای گذشت از کسی پرسید که این غرفه را کی ساخته اند پس با خود عتاب کرد که ای نفس تو را سوالی که از برای تو فایده ندارد چکار و به عقوبت این سوال یک سال متوالی روزه گرفت و دیگری پرسید که فلان شخص چرا خوابیده است و به این سبب یک سال خواب را بر خود حرام کرد ابو طلحه انصاری باغی داشت روزی در آنجا نماز می کرد در آن حال مرغی شروع به خواندن کرد و دل او مشغول آواز آن شد گفت باغی که مرا از حضور قلب در نماز باز دارد به کار من نمی آید آن را فروخت و قیمت آن را تصدق کرد شخصی مشغول امری شد تا جماعت نماز عصر از او فوت شد به این سب دویست هزار درهم تصدق نمود شخصی دیگر نماز مغرب را تأخیر کرد تا دو ستاره نمایان شد بدان جهت دو بنده در راه خدا آزاد کرد و یکی از اکابر دین روزی هزار رکعت نماز می کرد تا پاهای او خشک شد بعد از آن هزار رکعت را نشسته کردی و چون از نماز عصر فارغ شدی جامه خود را بر خود پیچیدی و گفتی به خدا عجب دارم از خلق که چگونه غیر تو را بر تو اختیار کردند و عجب دارم از خلق که چگونه به غیر از تو انس گرفتند و عجب دارم از خلق که چگونه دل ایشان به یاد تو روشن نمی شود گویند بزرگی عمر او نزدکی به صد سال رسید و در این مدت پای خود را به جهت خوابیدن نکشید مگر در مرض موت و دیگری چهل سال پهلو بر بستر خواب ننهاد تا یک چشم او آب آورد و بیست سال چنین بود اهل و عیال خود را از آن مطلع نساخت و دیگری تازیانه در برابر خود آویخته بود چون در عبادت سستی در خود می یافت آن را برمی داشت و به پای خود می زد و دیگری در زمستان بر بام خفتی و تابستان در اندرون خانه تا او را خواب نبرد و به جهت عبادت بیدار شود شخصی را یک پای خشک شد و به یک پای به وضوی مغرب نماز کردی تا صبح شخصی می گوید که حاج در محصب فرود آمده بودند یکی از اهل الله با زن و دختران خود در نزد ما فرود آمد هر شب از اول شب به نماز به پای می ایستاد تا وقت صبح و چون سحر می شد به آواز بلند فریاد برمی کشید که ای کاروانیان همه شما در این شب خوابیدید پس کی کوچ خواهید کرد و چون صدای او بلند می شد هر که در محصب می بود از جای بر می جست بعضی به گریه می افتادند و جمعی به دعا مشغول می شدند و طایفه ای به تلاوت قرآن می پرداختند تا صبح عبدالواحد رازی گوید که سالی با جمعی به سفر دریا رفتیم چون به میان دریا رسیدیم باد کشتی ما را به جزیره ای انداخت در آنجا غلام سیاهی را دیدیم نشسته میمونی را قبله خود ساخته و معبود را ضایع گذاشته گفتیم ای غلام میمون خدایی را نشاید گفت پس خدا کیست گفتم الذی فی السماء آیاته و فی البر ملکه و فی البحر سبیله لا یعزب عن علمه مثقال ذره یعنی خدا کسی است که مملکت او آسمان و زمین را فروگرفته و علم او به همه چیز احاطه کرده گفت آخر این خدا را نامی نیست گفتم هو الله الذی لا اله الا هو الملک القدوس السلام المومن المهیمن العزیز الجبار المتکبر من این می گفتم و غلامک می گریست آنگاه اسلام آورد و با ما داخل کشتی شد و در همه روز مشغول عبادت بود چون شب درآمد هر یک از ما بعد از أدای واجب روی به خوابگاه خود نهاد غلام به نظر تعجب بر ما نگاه کرد و گفت ای قوم خدای شما می خوابد گفتم حاشا لا تأخذه سنه و لا نوم گفت بیس العبید انتم یعنی بد بندگانی بوده اید آقای شما بیدار است و شما می خوابید پس آن غلام همه شب تضرع و زاری می کرد چون صبح دمید حال او بگردید و جان به جان آفرین سپرد شب وی را خواب دیدم در قصری از یاقوت سرخ بر تختی از زمرد سبز نشسته و چند هزار فرشته در برابر وی صف زده و روی سیاه او سفید چون ماه چهارده شبه شده

بلی راهروان راه آخرت چنین بوده اند و جاده عبادت را به این طریق پیموده اند نه مانند غفلت زدگان بی خبر پس ای برادر گاهی احوال ایشان را مطالعه کن و حکایات ایشان را ملاحظه نمای و زنهار و زنهار از هم صحبتی اهل این عصر پای کش و به رفتار ایشان نظر مکن که در میان ایشان کسی نیست که دیدار او تو را سودی بخشد و کلام او تو را به یاد خدا افکند

آه از این صفراییان بی هنر ...

ملا احمد نراقی
 
۵۰۴

خالد نقشبندی » اشعار کردی » شماره ۷ (موناجات)

 

... ناقه به ریاوه ر جه سه نگ خارا

یه سکه نده ر جاده ر نه ته خت دارا

نه ره م که ر به لوطف به مووسای عیمران ...

خالد نقشبندی
 
۵۰۵

قائم مقام فراهانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۲ - در مدح و اندرز ولی عهد

 

... ور قهر کند یا نه کند بنده مطیع است

جز جاده کوی تو نه دانم نه شناسم

راهی به خدا ملک خدا گرچه وسیع است ...

قائم مقام فراهانی
 
۵۰۶

قائم مقام فراهانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۲۶ - در موعظه به نایب السلطنه و نا به سامانی اوضاع آذربایجان

 

... جهدی بکن و جان جوی نه جان بکن و نان جوی

نه جاده زنجان جوی نه قاصد سرچم باش

دینارت اگر نبود رو شکر کن و دین آر ...

قائم مقام فراهانی
 
۵۰۷

قائم مقام فراهانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۳۱ - قطعه ای است هنگام تبعید در خراسان

 

... از گفته خویشتن پشیمانم

جز جاده کوی تو نمی دانم

با این همه وسع ملک سبحانم ...

قائم مقام فراهانی
 
۵۰۸

قائم مقام فراهانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۳۴ - در تشویق ولی عهد برای راندن سپاه روس از ایران

 

... بر دست گهی خامه و استاده به یک پای

در پیش گهی جاده و بنشسته به یکران

بنوشته گهی نامه اسرار به خلوت ...

قائم مقام فراهانی
 
۵۰۹

قائم مقام فراهانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۳۵ - قصیده ای است در شکایت از هم وطنان نادان

 

... این به حصاد زروع و ضبط طواحین

ریشک رشکین گرفته جاده بالا

سبک مشکین فتاده جانب پایین ...

قائم مقام فراهانی
 
۵۱۰

قائم مقام فراهانی » منشآت » نامه‌های فارسی » شمارهٔ ۳۹ - این نامة را قائم مقام از خراسان به وقایع نگار نوشته است

 

... که سر بکوه و بیابان تو داده ما را

جاده خراسان را شما پیش پای ما گذاشتید و حال می فرمایید پول پارسال هنوز نرسیده است بلی شما لطف کنید ان شاءالله تعالی ما را برحسب دلخواه باز آرید پنج را پنج الف بگیرید ما کجا این جا کجا مرغ مسکین چه خبر داشت که گلزاری هست الحمدلله کارهای این جا همه خوب است مگر این که نقد و غله هیچ بهم نمیرسد اگر اکراد بگذارند در هرات و سرخس سیورسات فراوان هست لاش و فرا هم استدعای ساخلو کرده اند و تعهد نقد و غله میکنند لکن هم حضرات کرد بد عادت کرده اند هم کاغذهای شما بسیار دلنشین شده است تا تقدیر چه باشد این کاغذ آخری شما هم با آن که هیچ کس این طور گمان نمیبرددلنشین شد و فی الواقع از غرایب بود اما حکم شد که در این باب اول ملک شما را ببیند والسلام

قائم مقام فراهانی
 
۵۱۱

قائم مقام فراهانی » منشآت » نامه‌های فارسی » شمارهٔ ۴۴ - خطاب به پسر امان الله خان والی سنندج محمدحسن خان

 

عالیجاه نتیجه الولاه العظام چاکرزاده ارادت فرجام محمدحسن خان نایب الایاله کردستان بداند که چون عالیجاه فدوی بلااشتباه عمده الولاه الفخام امیرالامراء العظام امان الله خان والی از بدایت کار چاکری و خدمتگزاری الی الان در هر حال هیچ دقیقه از دقایق خدمتگزاری و جانثاری غفلت و اهمال نکرده و گاه و بی گاه در طاعت آستان خلافت آنچه در قوة بندگی و ارادت داشت بفعل اورده است لهذا بر ذمت همت والا نیز واجب است که در هر باب از لوازم مرحمت درباره عالیجاه معزی الیه غافل نبوده جزیی و کلی امورات و اوضاع او را همواره بنظر التفات و اهتمام ملحوظ داریم و هرگاه لازم افتد اصلاح مشفقانه و توجه بی کرانه مبذول سازیم و این مطلب مشهود و معلوم است که امر اولاد و اجفاد او از سایر امور اهم و اقدم و اهتمام در اصلاح آن انسب والزم است و امروز زبده اولاد و عمده اخلاف عالیجاه معزی الیه آن عالیجاه است که هم بحسب سن اکبر است هم بپایه و منصب برتر هر چندی از التزام آستان شاهنشاهی کسب سعادت کرده و همه وقت زیاده از دیگران مشغول انجام خدمت و مشمول اقسام تربیت بوده یک دو بار در اردوی سلطانیه و اوجان هم بحضور والا مشرف شده وضع قابلیت و استعداد او در نظر مرحمت گستر مقبول و مستحسن آمده و از روز نخست پرتو التفات و عنایتی کامل بساحت حال او انداخته ایم و او را مستعد خدمت و قابل تربیت شناخته شایسته نمیدانیم که خانه زادی مثل آن عالیجاه که سلفا بعد سلف زاده صلب ارادت و پرورده حجر عبودیت باشد در عنفوان شباب مانند نهالی نورس که بی تربیت باغبان نشو و نما نماید ببار آید وعاقبت مظهر هیات اعو جاج گردد و بتغییر و تبدل ناچار احتیاج افتد اگرچه منصب جلیل ایال کردستان از میامن الطاف بالغه سبحانی نظر بمزید خدمت و حقوق قدمت والد آن عالیجاه نسلا بعد نسل و فرعا بعد اصل در دودمان او ثابت وبرقرار خواهد بود و آن عالیجاه بحکم فرمان همایون شاهنشاهی برتبه وراثت و مصب نیابت معزز و مباهی است ولیکن چون اولاد عالیجاه منحصر بفرد است باید آن عالیجاه از این نکتة آگاه باشد که در پیشگاه حضرت همایون مدار قرب و اعزاز و قرار اختصاص و امتیاز بافزودن اسباب کمال است نه افزونی سن و سال و بزور کیاست ملک و ریاست میتوان گرفت که محض وراثت بهتری پایه برتری است نه مهتری و اکملیت موجب فضیلت خواهد بود نه اکبریت

بالجمله نواب والا که بمقتضای التفات فطری پیوسته احوال آن عالیجاه را از کسان سرکار و واردین آن حدود پرسیده ایم و کماهی اوضاع و امور او را بسمع دقت و اهتمام شنیده و سنجیده لایق نمیدانیم که با آن که آن عالیجاه بحد رشد و تمیز رسیده و قابل قبول حضرت و رجوع خدمت گردیده باز بعادت اطفال و شیوه جهال معتادباشد و از جاده ایالت براه بطالت میل کند و مردم دور و نزدیک هنوز او را مانند طفلان نوآموز طالب باز و یوز و عاشق اسب تازی و شیفته قوش و تازی دانند اگرچه رسم شکار مشقی است که از عهد قدیم معمول ارباب جلادت بوده اما هر کاری را در روزگار اندازه و قراری مقرر است که تجاوز از آن مکروه طباع و ناپسند اسماع خواهد بود و غالبا هر چه مکرر ودایم است در نظرها ناملایم اقدام صید و سواری و مشق دشمن شکاری چندان خوب است که مشقش توان گفت نه عشقش توان خواند

آن عالیجاه را امروز که اول وقت تحصیل و آغاز تکمیل کار است هزار گونه مشق دیگر در پیش است که مشق سواری در پیش آن بسیار جزیی است و بعد ازین دیگر فرصت این مشق ها که کار طفلان نوآموز است نخواهد داشت اگر عشقی دارد باید همین عشق خدمت باشد و اگر مشقی میکند مشق صدق و ارادت باید ...

قائم مقام فراهانی
 
۵۱۲

قائم مقام فراهانی » منشآت » دیباچه‌ها » دیباچه چهارم

 

... اسباب معیشت دنیا به منزله وجه کفافی است که سلطان در وجه خدم مقرر دارد تا شرط خدمت به جا آرند و شکر نعمت گزارند ولی از جمله طبقات چاکران معدودی حاصل چاکری را تقدیم خدمت دانند نه تحصیل نعمت و باقی چاکران انعامند نه شاکر منعم و جالب جاهند نه طالب شاه چه میل و اعراض و قبول و انکارشان را پیوسته به تغییر منصبی و تاخیر مطلبی و توفیر مرسومی و وعده معلومی بسته بینیم و دانیم که چون به جمع کفاف چالاک گردند از هتک سر عفاف بی باک شوند و باشند که بحب جاه و مال بغض اقران و امثال اندیشة کرده چنان در یکدیگر افتند که به یک بار از خدمت و مخدوم غافل مانده حاصل چاکریشان جز غرض خویش و طمع خام نباشد

کذلک حضرت منعم حقیقی که نعمت هستی بخشیده اوست و خلعت خلقت پوشیده از او خوان نعمت دنیا مشخون بمواید الوان داشت که زمره خلق را واسطه عیشی مهنا و راتبه رزقی مهیا گشته نقد هستی صرف حق پرستی کند و خداشناسی نه خودپرستی و ناسپاسی ولی از جمله طبقات بندگان قلیلی به قسم خویش شاکر و قانعند و به حکم عقل راضی و تابع و باقی بنده نفسند و تابع حس که چون برین خوان گذرند و مواید الوان نگرند پای شکیبشان مانند مگس در شهد هوس فرو مانده پس چنان مست باده غفلت و محو شاهد شهوت شوند که به کلی از یاد منعم وشکر نعمت فراغت گزیده گویی حظ ایشان از مراتب شهو و عوالم وجود همین جانب زخارف است نه کسب معارف چه هر چه بینند و دانند و گویند و جویند همه دنیا و کار دنیاست و اگر از د ین نشانی مانده همین حجت و دعوا گروهی بی بصران که در معرفت سخنی گویند بظن ضعیف خود راه جویند غایت بخششان جنگ و جدل است نه علم و عمل و باشد که خود و جمعی از جاده هدایت به جانب ضلالت میل کنند و ضال و مضل گردند والذین کفروا اولیایهم الطاغوت یخرجونهم من النور الی الظلمات اولیک اصحاب النار هم فیها خالدون و شک نیست که این طایفه یا حیوانی بر صورت انسانند یا انسانی با سیرت شیطان که با کسوت انسانی عادت شیطانی دارند و مردم ساده دل را مغوی ومضل شوند

چنان که در همین اوقات مشرکی پلید حجتی جدید بر شیطنت خود اقامه کرده و معنی دین گذاشته دعوی دین برداشته است و بر عقاید باطل براهین و دلایل نگاشته که معنی آن هباء است و مایة آن هوا ...

قائم مقام فراهانی
 
۵۱۳

قائم مقام فراهانی » منشآت » دیباچه‌ها » دیباچه ششم

 

... پس درین نوبت غیبت که کاخ خلوت را در فراز است و روزگارهجران دراز قرار روی زمین ومدار زمان موقوف کفایت ایشان است که نواب صاحب عصرند و در حکم حاجب قصر چه هر عهدی را حظی جداگانه نصیب است و بنای گیتی بر فراز و نشیب طبیعت روز طلیعه مهر جهان افروز را مقتضی بود که مطرح اشعه نور گشت و مظهر انوار ظهور ماهیت شام خاصیت ظلام در برداشت که پرتو التفات خور را شایسته و درخور نگشت

لاجرم تدبیر عالم آن بکوکبی چند رخشان حوالت رفت که عکسی از جلوه خور ربایند ونوری در ظلمت شب نمایند مثال دوره این عهد که قابل ظهور مقدس نبود و مظهر نور مقتبس گردید چهره روز وصل پوشیده ماند وپرده شام هجر در کشیده نیر امامت در حجاب نهان گردید و کوکب نیابت رهنمای جهان تا جاده هدایت از حفره غوایت فرق شود و در هر حال جمال شاهد مطلوب از نظر بینندگان محجوب نماند

فارغ ای دل منشین گر بودش رحم بسی ...

... و چون نوبت این عهد خجسته که با عهد ابد پیوسته باد در رسید چنین در خور افتاد که پایه این دولت عظمی بر سایر دول چون ملت سید بطحا بر سایر ملل رتبه برتری یابد پس جهاد قوم طغیان در زمان عهد میمونش بر کلک تقدیر رفت که هر چه در ملک سلطانی بامر یزدانی از پرده نهان بعرصه جهان آید همه ایت خیر وصواب باشد و مایة اجر وثواب

کفار بنی الاصفر که از جانب شمال ایران مجاور ثغور آذربایجان بودند دست تعرض بحوزه اسلام گشوده بر خاطر علمای اعلام علامت الهام پدید آمد که ذات مسعود شهریار یگانه در این زمانه که زمان غیبت امام علیه السلام است بیابت خاص نایب عام مخصوص باشد و احکام دولت روزافزون بحجت عقل و نقل منصوص تیغ جهاد که از عهد امام علیه السلام در مهد نیام خفته بود و زنگ فراق گرفته دیگر باره سر بر آورد و رستخیزی دیگر آورد که صراط تکلیفش در میان است و از دو جانب جاده دوزخ و جنان

لیدخل المومنین و المومنات جنات تجری من تحتهاالانهار خالدین فیها و یکفر عنهم سییاتهم و کان ذلک عندالله فوزا عظیما و یعذب المنافقین و المنافقات و المشرکین و المشرکات الظانین بالله ظن السوء علیهم دایره السوء و غضب الله علیهم و لعنهم واعدلهم جهنم و ساءت مصیرا ...

... حالی اگر مدت عمر عزیز بغفلت گذشته و رشته امل بمقراض کسل مقطوع گشته قضای اعمال ایام سلف و وقتی که ببی حاصلی تلف شد ممکن است که بقیت عمر صرف حرف جهاد شود و وقف کار معاد ولی چون بازوی مجاهدت از کار مانده نیروی جهدی در کار است ضبط احکام شرع کند و اقوال فقها جمع و چون قدرت عمل نباشد قوة علمی باید که اسرار فتاوی شرح کنیم و داستانی از گفته راستان طرح هیهات هیهات عمر کوته بین و امید دراز

عمری که شباب آن بشتاب برق یمان رفت بمشیب آنچه اعتماد است که پیری سالخورد بعادت طفلان خردسال از نو جاده کتاب جوید و جانب استاد پوید ببازیچه سبقی خواند بدریوزه سخنی راند

ثبت است بر جریده عالم دوام ما ...

قائم مقام فراهانی
 
۵۱۴

یغمای جندقی » منشآت » بخش اول » شمارهٔ ۱ - به فتحعلی ملقب به ملاباشی خواهرزاده خود نگاشته

 

... گرچه باشد در نوشتن شیر شیر

البته از این اندیشه که پیشه دلیران است و بیشه شیران باز گرد و شیفته گرگ آشتی های نفس روباه ریو که شرزه شیران را خواب خرگوشی داده مشو بیش از این در ویرانی خویش و پریشانی یاران نیک اندیش مکوش بار خدایت از راز راه و روش آگاه ساخت پاک پیمبر به یاسای رشیق از طریقه نجات و طریق سلامت انتباه آورد جز بدین جاده رفتن و ریگ این شارع اگر همه از چرخ و خاک خنجر بارد و پیکان روید به پای سفتن بار به منزل و کشتی به ساحل نخواهد رفت دنیا سپاری در این ره که بنیادش بر عقل و انصاف است و مسلکش خالی از جور و اجحاف آخرت داری است بالاتفاق خانه جاودانی معنی است و لانه فانی صورت محسوسا پیداست تا عبارت مغلوط نیفتد مضمون غلط نشود به دیانت جان باید کند و با امانت نان اندوخت خود خورد و حقوق دیگران پرداخت پاس اندوخته داشت و سپاس خداوند نعمت نیز گذاشت امثال ما و ترا که عامیم و خام و در دانش و بینش ناقص و ناتمام جز در ذیل ولای ایمه طاهیرین صلوات الله علیهم که سفینه نجاتتد آویختن و چار اسبه در حصار شریعت که باره امن و امان است گریختن چاره چیست و تدبیر کدام شعر

نیست از زلف بتان مصلحت آزادی دل ...

یغمای جندقی
 
۵۱۵

یغمای جندقی » منشآت » بخش دوم » شمارهٔ ۱۲ - به میرزا محمد علی خطر نگارش رفته

 

... دایی نیامد و جانم از راه پایی دمساز سینه گشت دو ماه است او را خواسته ام و هزار نامه و پیک پی در پی آراسته اگر نمی آید و رنج دل نگرانی از روانم نمی زداید باری آگاهم سازید که فرسود چشمداشت نپایم و در نومیدی آسودگی یابم

فروغ دیده دستان امشب به ری پی سپار است و دریافت بزم خجسته سامان سرکار خداوندی را چاراسبه لگام گذار اگر خرما برسد پیش از آنکه سرما برسد ایشان از ری بسیج آرای بنگاه و من از سمنان نیز برگ اندیش پویه و راه خواهم گشتاگر دیدار پدر و ما دو برادر را جویایی و بر راه دلنگرانی و جاده چشمداشت نشسته و پویا به این کمینه تباهی نخواهی کرد و کوتاهی نخواهی فرمود

تفنگ نیازی سرکار خطر را با خود خواهم آورد اگر اکنون هم بخواهی پیش از رسید خویش با تو خواهم فرستاد به خواست خدای بستی سیمین به هنگام گشایش بر آن خواهم آراست و دستی خوشتر از این که هست نیز به دیگر پیرایه و آرایش خواهم زد که پسند رای و هوشت باشد و زیب دست و دوشت سرکار خداوندی را بهر چه دسترس افتد از تو دریغی نیست و مرا نیز اگر همه جان گرامی با چون تو دلبند برادر که به جوانی و کاردانی و آرام و آزرم و دل سوزی و جان فروزی با دو جهان برابر است حیف و فسوس و در این گفت گزاف و دروغی نه در تیمار و نواخت آینده و رونده آزاد و بنده فراهم و پراکنده بدانچه دست دهد به شکفته رویی خوشباش زن و این پارچه نان جوین را که داده بار خداست بهر که در آید با گمارش خوشخویی گوارش بخشفرد ...

یغمای جندقی
 
۵۱۶

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۷۳

 

... هر کجا هستی تو آشفته توجه بر نجف کن

لاجرم رفتی بمنزل روی اگر بر جاده داری

کی توانم دم زدن از سربلندی آسمانا ...

آشفتهٔ شیرازی
 
۵۱۷

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲

 

... واماندگی ست پی سپر وادی خیال

شوق تو جاده کرد رگ خواب پای را

سر منزل رسایی اندیشه خودیم ...

غالب دهلوی
 
۵۱۸

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵

 

... که داغی در فضای سینه اندازد سیاهی را

شبم تاریک و منزل دور و نقش جاده ناپیدا

هلاکم جلوه برق شراب گاهگاهی را ...

غالب دهلوی
 
۵۱۹

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷

 

... حیرانی ما آینه شهرت یارست

شد جاده به کویش نفس باخته ما

وقتست که چون گرد ز تحریک نسیمی ...

... ای دیده نوازش ز تو ننواخته ما

هر جاده که از نقش پی تست به گلشن

چاکی ست به جیب هوس انداخته ما ...

غالب دهلوی
 
۵۲۰

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۷

 

... به قامت من از آوارگی ست پیرهنی

که خار رهگذرش پود و جاده اش تارست

بیا که فصل بهارست و گل به صحن چمن ...

غالب دهلوی
 
 
۱
۲۴
۲۵
۲۶
۲۷
۲۸
۳۰