عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۴۸
عشق را بی خویشتن باید شدن
نفس خود را راهزن باید شدن
بت بود در راه او هرچه آن نه اوست
در ره او بت شکن باید شدن ...
... دور دور از خویشتن باید شدن
در نگنجد ما و من در راه او
در رهش بی ما و من باید شدن ...
... در ره او بر امید وصل او
خاک راه تن به تن باید شدن
همچو لاله غرقه در خون جگر
زنده در زیر کفن باید شدن
در ره او چون دویی را راه نیست
با یکی در پیرهن باید شدن ...
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۴۹
... پس به معنی فوق گردون آمدن
سر بریده راه رفتن چون قلم
پا و سر افکنده چون نون آمدن ...
... نی همی هردم دگرگون آمدن
چیست ای عطار کفر راه عشق
سست دین از همت دون آمدن
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۵۱
... در نواز و بانگ بر آفاق زن
پرده عشاق راهی خوش بود
راه ما در پرده عشاق زن
آتش شوق توام بی هوش کرد ...
... بسته میثاق وصلت عمر رفت
چاره ای کن راه آن میثاق زن
زرق در عشق تو کفر منکر است ...
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۵۲
... فتنه را بیش ازین مکن بیدار
راهم از چشم نیم خواب مزن
شب تاریک ره زنند نه روز
راه را روز و آفتاب مزن
دل عطار مرغ دانه توست ...
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۵۴
... سرگشتگان عشقیم نه دل نه دین نه دنیا
گر راه بین راهی در حال ما نظر کن
تا کی نهفته داری در زیر دلق زنار ...
... از رهبر الهی عطار یافت شاهی
پس گر تو مرد راهی تدبیر راهبر کن
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۵۵
... خون رز بر چهره گل نوش کن
پس ز راه دیده بر صحرا فکن
تا کیم خاری نهی می خور چو گل ...
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۵۷
... چو شد خاک رهت عطار حیران
به خاک راه حیرانم میفکن
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۵۹
... و آگاه نیم از بد و از نیک دگر من
عمری ره تو جستم و چون راه ندیدم
کم آمدم آنجا ز سگ راهگذر من
دل سوخته زانم که کنون از سرخامی ...
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۶۲
... جان و دل من تویی ای دل و ای جان من
چون گهر اشک من راه نظر چست بست
چون نگرد در رخت دیده گریان من ...
... هم نظری کن ز لطف تا دل درمانده را
بو که به پایان رسد راه بیابان من
هست دل عاشقت منتظر یک نظر ...
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۶۵
... شد قرارم که چند خواهد بود
چشم بر راه بیقرار تو من
تیره شد روز من چرا نکنم ...
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷۳
... خویش را بینی همی حیران او
تو که ای در راه عشقش قطره ای
غرقه در دریای بی پایان او ...
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۰
... همچو چنگی هر رگی در پرده ای
سوی دردی راه بر دارم ز تو
همچو نی دل پر خروش و تن نزار ...
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۳
... شد خون چشمم چشمه زن از چشم رنگ آمیز تو
در راه تو از سرکشان نی یاد مانده نی نشان
چون کس نماند اندر جهان تا کی بود خون ریز تو ...
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۰۰
... چندین حجاب و بنده به ره بر گرفته ای
تا هیچ خلق پی نبرد راه کوی تو
چون مشک در حجاب شدی در میان جان ...
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۰۴
... بی زرق و بی نفاق یکی خرقه دار کو
مردان مرد و راه نمایان روزگار
زین پیش بوده اند درین روزگار کو ...
... بر مرکب توکل و تقوی سوار کو
سرگشته مانده ایم درین راه بی کران
وز سابقان پیشرو آخر غبار کو ...
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۰۵
... چون همه چیزیت فراموش شد
بر دل و جانت بگشایند راه
یوسف قدسی تو و ملک تو مصر ...
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۰۹
... مردان ره را بارها بر لب زده مسمارها
پس جمله را بر دارها از چار راه آویخته
شمع طرب افروخته تا راز شمع آموخته ...
... ای داده در دل ها ندا تا کرده دلها جان فدا
سرهای پیران هدی بر شاهراه آویخته
آن خواجه روز جزا بر چارسوی کبریا ...
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۱۲
... دل هر دم از فراقت داغی دگر کشیده
جان هر دم از کمالت راهی دگر گرفته
از بس که رهزنانند اندر رهت ز غیرت
هر ذره ذره تو صد راه بر گرفته
چون آفتاب رویت بر جان فکند پرتو ...
... مستان عشق هر شب همچون صبوح خیزان
بر آرزوی رویت راه سحر گرفته
آنجا که حسن رویت بوی نمک نموده ...
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۱۵
... جان را طلاق گفته دل را به باد داده
مردان راه بین را در گبرکی کشیده
رندان ره نشین را میخانه در گشاده ...
... رفتم به خاک تاریک از هر دو خر پیاده
عطار اگر دگر ره در راه دین درآیی
دل بایدت که گردد از هرچه هست ساده
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۲۲
... ارواح حال کرده و اجسام حل شده
جان ها ز راه حلق برافکنده خویشتن
در حلقه های زلف تو صاحب محل شده ...