گنجور

 
۵۰۰۱

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۶۴

 

... تازه گرداندن احرام سفر مطلب بود

روی در ساحل اگر موج ز دریا می کرد

گر ز افتادگی این راه نمی شد کوتاه ...

... خبر از سینه پرآبله خویش نداشت

آن که گوهر طلب از سینه دریا می کرد

آب می گشت به چشم دل پرآبله ام ...

صائب تبریزی
 
۵۰۰۲

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۶۵

 

... وصل جاوید حجاب نظر آگاهی است

قطره ما سفری کاش ز دریا می کرد

ماه رخسار تو انگشت نما بود آن روز ...

صائب تبریزی
 
۵۰۰۳

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۶۶

 

... از نفس سوختگی خال لب ساحل شد

گوهر ما که تلاش دل دریا می کرد

شوق هر چاک که در پرده دل می افکند ...

صائب تبریزی
 
۵۰۰۴

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۶۷

 

... خشکی شانه چه با زلف چلیپا می کرد

داشت تا گوهر من در دل این دریا جای

ساحل از آب گهر جلوه دریا می کرد

صایب این آن غزل حافظ شیراز که گفت ...

صائب تبریزی
 
۵۰۰۵

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۷۰

 

... کوزه سر بسته چو گردید می ناب خورد

چه کند با جگر تشنه صایب دریا

ریگ از چشمه سوزن چه قدر آب خورد

صائب تبریزی
 
۵۰۰۶

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۷۱

 

... ابر نیسان کند از آب گهر سیرابش

هر که صایب چو صدف آب ز دریا نخورد

صائب تبریزی
 
۵۰۰۷

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۸۰

 

شد فنا هر که سر از تیغ شهادت وا زد

تر نشد هر که دلیرانه بر این دریا زد

هرکسی حاجت خود را به دری عرض نمود ...

صائب تبریزی
 
۵۰۰۸

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۸۲

 

... که مرا راه خرابات زد و محکم زد

در شکنجه است ز شورابه دریا دایم

هر که چون دانه گوهر ز یتیمی دم زد ...

صائب تبریزی
 
۵۰۰۹

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۸۴

 

هرکه در دامن ارباب نظر دست نزد

غوطه زد در دل دریا به گهر دست نزد

هر که چون صبح گشایش ز دل شبها یافت ...

صائب تبریزی
 
۵۰۱۰

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۸۶

 

... نیست در خاطر سودازدگان فکر وصال

به چه دل غرقه دریا به گهر پردازد

چشم بیمار تو درمانده تدبیر خودست ...

... هر که چون غنچه درین باغ به زر پردازد

گرد ما فرد روان را نتواند دریافت

رهنوردی که به اسباب سفر پردازد

صائب تبریزی
 
۵۰۱۱

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۹۸

 

... جلوه ساحل اگر سلسله جنبان گردد

کشتی از گرمروی در دل دریا سوزد

آتشین چون شود از می گل رخسار ترا ...

صائب تبریزی
 
۵۰۱۲

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۰۱

 

... رحمت از چهره دل گرد گنه پاک کند

تیرگی از دل سیلاب به دریا خیزد

هر نسیمی که به گرد سر یوسف گردد ...

... گر چنین دست برآرند بزرگان به طمع

ابر چون پنبه افشرده ز دریا خیزد

شمع بینش شود از خاک شهیدان روشن ...

صائب تبریزی
 
۵۰۱۳

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۱۵

 

... تا که را دست به آن گوهر نایاب رسد

در سبب کوش که بی ابر بهار از دریا

نیست ممکن به لب خشک صدف آب رسد ...

صائب تبریزی
 
۵۰۱۴

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۱۷

 

... جگر تشنه صحرای علایق ترسم

سیل ما را نگذارد که به دریا برسد

عالمی همچو صدف چشم و دهن وا کرده است ...

صائب تبریزی
 
۵۰۱۵

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۲۸

 

... روز هرکس که سیه گشت شبستان تو شد

می کشد سلسله ابر به دریا آخر

خنک آن دیده بیدار که گریان تو شد ...

صائب تبریزی
 
۵۰۱۶

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۳۳

 

عاشقان را چه غم از سلسله پا باشد

موج کی مانع آمد شد دریا باشد

پیش چشمی که نرفته است ازو آب حیا ...

... کف بی مغز چه پروای معلم دارد

روی عنبر سیه از سیلی دریا باشد

نکشد سر به گریبان خجالت صایب ...

صائب تبریزی
 
۵۰۱۷

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۳۴

 

چند جان سختی ما سنگ ره ما باشد

صدف ما گره خاطر دریا باشد

رحمت آن نیست که طاعت نکند عصیان را

سیل یک لحظه غبار دل دریا باشد

نیستم عقل که مردود نظرها باشم ...

صائب تبریزی
 
۵۰۱۸

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۳۷

 

... مصلحت نیست ده انگشت برابر باشد

نیست جز چشم تهی رزق حباب از دریا

باده خوب است به اندازه ساغر باشد ...

صائب تبریزی
 
۵۰۱۹

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۴۳

 

... چشم بیدار دل آیینه منزل باشد

دل دریایی ما تشنه طوفان بلاست

لنگر کشتی ما دوری ساحل باشد ...

... سحر خوب است نهان در چه بابل باشد

داده ابر بود هر چه ز دریا یابی

جود اهل کرم از کیسه سایل باشد ...

صائب تبریزی
 
۵۰۲۰

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۵۹

 

... هرکه بیرون رود از خود همه جا می باشد

نخوت از مغز برون کن که حباب از دریا

تا بود در سرش این باد جدا می باشد ...

صائب تبریزی
 
 
۱
۲۴۹
۲۵۰
۲۵۱
۲۵۲
۲۵۳
۳۷۳