گنجور

 
صائب تبریزی

بی‌تو گر شاخ گلی دیده تماشا می‌کرد

مشق نظاره آن قامت رعنا می‌کرد

دل صد پاره ما دفتر اگر وا می‌کرد

آتش لاله چه با دامن صحرا می‌کرد

وصل جاوید حجاب نظر آگاهی است

قطره ما سفری کاش ز دریا می‌کرد

ماه رخسار تو انگشت‌نما بود آن روز

که فلک هاله آغوش مهیا می‌کرد

تیغ ناز تو اگر آب مروت می‌داشت

گریه بر زندگی خضر و مسیحا می‌کرد

گرچه دل روز خوش از گلخن افلاک ندید

اینقدر بود که آیینه مصفا می‌کرد

حسن خود را اگر از چشم تر ما می‌دید

آن ستمکاره بی‌باک چه با ما می‌کرد

اگر از چشم بد خلق نمی‌اندیشید

صائب از لطف سخن کار مسیحا می‌کرد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
عبید زاکانی

دوش عقلم هوس وصل تو شیدا می‌کرد

دلم آتشکده و دیده چو دریا می‌کرد

نقش رخسار تو پیرامن چشمم می‌گشت

صبر و هوش من دل‌سوخته یغما می‌کرد

شعلهٔ شوق تو هر لحظه درونم می‌سوخت

[...]

حافظ

سال‌ها دل طلبِ جامِ جم از ما می‌کرد

وآنچه خود داشت ز بیگانه تمنّا می‌کرد

گوهری کز صدفِ کون و مکان بیرون است

طلب از گمشدگانِ لبِ دریا می‌کرد

مشکلِ خویش بَرِ پیرِ مُغان بُردم دوش

[...]

جامی

دوش در حلقه زلف تو دلم جا می‌کرد

هردم از هر شکن آن گرهی وامی‌کرد

هر گره را که از آن حلقه گشادی می‌داد

پرتو دیگر از آن روی تماشا می‌کرد

چشمش از نور جمال تو جلایی می‌یافت

[...]

امیرعلیشیر نوایی

دل اگر میل سوی ساغر صهبا می‌کرد

بهر عکس رخ آن ساقی زیبا می‌کرد

آن چه روی است که چون عکس به می می‌انداخت

عکس خورشید در آب خضر افشا می‌کرد

همچو می مست و چو آن عکس همی‌شد بی‌خود

[...]

صائب تبریزی

آن که منع من مخمور ز صهبا می‌کرد

لب میگون ترا کاش تماشا می‌کرد

عشق در کف ز دل سوخته خاکستر داشت

حسن آن روز که آیینه مصفا می‌کرد

دل پرخونم اگر آبله بیرون می‌داد

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه