شد فنا هر که سر از تیغ شهادت وا زد
تر نشد هر که دلیرانه بر این دریا زد
هرکسی حاجت خود را به دری عرض نمود
دست دریوزه ما بر در استغنا زد
به ادب باش که سر در قدم تیغ افشاند
چون حباب آن که درین بحر دم بیجا زد
گر خس و خار تعلق نبود دامنگیر
می توان خیمه چو شبنم به چمن هرجا زد
آب روشن که صفا در قدمش می غلطید
دید تا روی ترا آینه بر خارا زد
هر که بر سینه ارباب دعا دست گذاشت
خبر از خویش ندارد که به دولت پا زد
صائب از وادی در یوزه دلها مگذر
که پریشان نشد آن کس که در دلها زد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
کرم رویست ولیکن چونکت آغا زد
بیکی نکته بناجور برف اندازد
دوزخ آنرا که خرد از سخنش بگدازد
سیفک چنگی باید که رهی بنوازد
زآتش گرم سماعیش سری بفرازد
[...]
سخن عشق حرامست بر آن بیهده گوی
که چو ده بیت غزل گفت مدیح آغازد
حبذا همت سعدی و سخن گفتن او
که ز معشوق به ممدوح نمیپردازد
او کی از روی عنایت به جهان پردازد
یا شبی وصل رخش کار غریبی سازد
در گمانم ز کماندار دو ابروش که او
چون کمانم بکشد باز و چو تیر اندازد
به زکات رخ زیباش و جوانی آخر
[...]
دی کسی گفت که سعدی گهراندوز سخن
قطعهای گفته، که اندیشه بدان مینازد
گفتم این گوش بدان نغمه سزد گفت آری
اینک از پرده عنان سوی تو میاندازد
سخن از عشق حرام است بر آن بیهدهگو
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.