گنجور

 
۴۸۱

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۶

 

... به خط امیدها دارد دل بی طاقت عاشق

که سازد توتیای چشم طوفان دیده ساحل را

ازان هر لحظه مجنون در بیابانی کند جولان ...

صائب تبریزی
 
۴۸۲

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۷

 

... مده در عالم پرشور دامان رضا از کف

که ساحل می کند تسلیم این دریای هایل را

مشو در خاکدان عالم از یاد خدا غافل ...

... نگردد باعث آسودگی نزدیکی دریا

زبان شکوه از خاشاک بسیارست ساحل را

بلا بر اهل غفلت از در و دیوار می بارد ...

صائب تبریزی
 
۴۸۳

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۵

 

... نسازد بستر گل غافل از خورشید شبنم را

نمی آرد به دریا روی طوفان دیده از ساحل

نگردد یاد دولت در دل ابراهیم ادهم را ...

صائب تبریزی
 
۴۸۴

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۵

 

... رهایی می دهد درد طلب دل را ازین عالم

به ساحل می برد این موجه بی تاب کشتی را

دل آسوده نبود بی قراران محبت را ...

... که از سرگشتگی آرد برون گرداب کشتی را

به ساحل می تواند برد رخت از فیض یکرنگی

چو موج آن کس که سامان می دهد از آب کشتی را ...

صائب تبریزی
 
۴۸۵

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۲

 

... ز رقص مرغ بسمل این نوا در گوش می آید

که ساحل چون شود نزدیک بازوی شنابگشا

ندارد بی قراری حاصلی غیر از پشیمانی ...

صائب تبریزی
 
۴۸۶

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۵

 

... نصیب دور گردان گوهر سیراب چون گردد

ازآن دریا که با این قرب لب خشکند ساحل ها

بنای کعبه و بیت الصنم کردند بیکاران ...

... به نومیدی مده تن گرچه در کام نهنگ افتی

که دارد در دل گرداب بحر عشق ساحل ها

نمی بود این قدر خواب غرور دلبران سنگین ...

صائب تبریزی
 
۴۸۷

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۶

 

... ضعیفان را به منزل می رساند بی پر و بالی

ز کف خاشاک را آماده در بحرست ساحل ها

چو عشق افتاد خالص سنگ را دل نرم می سازد ...

صائب تبریزی
 
۴۸۸

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۳

 

... به سیلی سرخ دارد روی خود مرجان درین دریا

هوای ساحل از سر چون حباب پوچ بیرون کن

که چندین کشتی نوح است سرگردان درین دریا ...

صائب تبریزی
 
۴۸۹

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۳

 

... تا چو گرداب توان ریشه رسانید به آب

همچو کشتی مکن آلوده ساحل خود را

نقد هستی است گرامی تر ازان ای غافل ...

... گوهری نیست درین قلزم خونین صایب

پوچ و بی مغز مکن چون کف ساحل خود را

صائب تبریزی
 
۴۹۰

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۰

 

... سخن پوچ همان به که نیاید بر لب

چه کمال از کف بی مغز بود ساحل را

خانه زادست نشاط دل خونین جگران ...

صائب تبریزی
 
۴۹۱

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹۸

 

... کسی که پاک نکرده است از حسد خود را

مشو ز گرد کسادی غمین که از ساحل

رساند موج به دریا ز دست رد خود را ...

صائب تبریزی
 
۴۹۲

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱۰

 

... گهر به گرد یتیمی نمی رسد صایب

در آن محیط که امید ساحل است مرا

صائب تبریزی
 
۴۹۳

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۹

 

... به غیر گرد یتیمی نمانده چون گوهر

امید ساحل ازین بحر بیکرانه مرا

عجب که راه به سر وقت من برد درمان ...

صائب تبریزی
 
۴۹۴

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۵

 

... پروای داغ نیست دل دردمند را

دریا بغل گشاده به ساحل نهاد روی

دیگر کدام سیل گسسته است بند را ...

صائب تبریزی
 
۴۹۵

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۰۷

 

... کو دام که شیرازه کند بال و پرم را

بر خاطر موج است گران دیدن ساحل

یارب تو نگه دار ز منزل سفرم را ...

صائب تبریزی
 
۴۹۶

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۱۷

 

بر چرخ محیط است فروغ نظر ما

ساحل دل دریاست ز آب گهر ما

در نامه ما حرف نسنجیده نباشد ...

صائب تبریزی
 
۴۹۷

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۲۵

 

... زنهار که در بحر رضا دامن دل را

چون موجه به ساحل مکش از دست خطرها

در دایره موی شکافان حقیقت ...

صائب تبریزی
 
۴۹۸

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۲۹

 

... هر چند ضامن رزق نه آسیاست ما را

آید چسان به ساحل سالم سفینه ما

بر ناخدا توکل بیش از خداست ما را ...

صائب تبریزی
 
۴۹۹

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۷۰

 

... از سر بحر گهر خیزد به یک ایما حباب

آه سردی کشتی دل را به ساحل می برد

در گره دارد ز خود باد مراد اینجا حباب ...

صائب تبریزی
 
۵۰۰

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۴۲

 

... در بساط خاک لوح ساده ای چون من کجاست

نه به لنگر کار دارم نه به ساحل بازگشت

عشق را کشتی به طوفان داده ای چون من کجاست ...

صائب تبریزی
 
 
۱
۲۳
۲۴
۲۵
۲۶
۲۷
۶۰