گنجور

 
صائب تبریزی

به دل های پر از خون حرف آن زلف دو تا بگشا

سر این نافه را پیش غزالان ختا بگشا

ندارد طاقت بند گران بال پریزادان

بر آن اندام نازک رحم کن، بند قبا بگشا

نمی گنجد نسیم مصر در پیراهن از شادی

گریبانی برای امتحان پیش صبا بگشا

نسیم ناامیدی بد ورق گرداندنی دارد

در ایام برومندی در بستانسرا بگشا

شکایت نامه ما سنگ را در گریه می آرد

مهیای گرستن شو، دگر مکتوب ما بگشا

به دستی چون حنا بیعت کند هر شب توانایی

کنون چون دست دست توست بند از پای ما بگشا

اگر چه درد جای خویش را وا می کند در دل

تو از آغوش رغبت در حریم سینه جا بگشا

سزای توست چون گل گریه تلخ پشیمانی

که گفت ای غنچه غافل، دهن پیش صبا بگشا؟

ز رقص مرغ بسمل این نوا در گوش می آید

که ساحل چون شود نزدیک، بازوی شنابگشا

ندارد بی قراری حاصلی غیر از پشیمانی

میان خویش را چون موج در بحر بلا بگشا

مکن از ظلمت پر وحشت فقر و فنا دهشت

نظر چون خضر بر سرچشمه آب بقا بگشا

سحاب تیره هیهات است بی باران بود صائب

ز روی صدق در دلهای شب دست دعا بگشا

 
 
 
غزل شمارهٔ ۴۵۲ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
سیدای نسفی

در آغوشم چو می‌آیی میان بهر خدا بگشا

گره از کار من تا وا شد بند قبا بگشا

متاع خویش نتوان کرد پنهان از خریداران

دکان رنگ و بو ای غنچه در پیش صبا بگشا

مکن کوتاه دامان کرم از دست محتاجان

[...]

مشتاق اصفهانی

چه شد گاهی به حرفی آن دو لعل دلگشا بگشا

اگر از بهر ما نگشایی از بهر خدا بگشا

ز پهلوی تو عمری شد گشادی آرزو دارم

اگر خواهی که بگشاید دلم بند قبا بگشا

نخواهم رفت جایی، مرغ دست‌آموز صیادم

[...]

حزین لاهیجی

بیا مستانه چاک پیرهن پیش صبا بگشا

در فیضی به روی دیده های آشنا بگشا

ز ترک التفاتت، کام زهر آلوده ای دارم

به دلجویی زبان غمزهٔ شیرین ادا، بگشا

هوا تا عطسه در مغز غزالان ختن ریزد

[...]

حکیم سبزواری

الهی بر دلم ابواب تسلیم و رضا بگشا

بروی ما، دری از زحمت بی منتها بگشا

رهی ما را بسوی کعبهٔ صدق و صفا بنما

دری ما را بصوب گلشن فقر و فنا بگشا

ببسط وجه و اطلاق جبین اهل تسلیمت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه