گنجور

 
صائب تبریزی

بر چرخ محیط است فروغ نظر ما

ساحل دل دریاست ز آب گهر ما

در نامه ما حرف نسنجیده نباشد

از جیب صدف سفته برآید گهر ما

چون دیده ماهی که نماید ز ته آب

از پرده سنگ است نمایان شرر ما

هرچند پر و بال نداریم چو شبنم

از پرتو خورشید بود بال و پر ما

شیریم ولی زهره آزار نداریم

از جنبش رگ کوچه دهد نیشتر ما

آزادی ما در گرو پختگی ماست

آویخته است از رگ خامی ثمر ما

بیداد فلک را به تغافل گذرانیم

پوشیدن چشم است ز دشمن سپر ما

از همرهی عقل به جایی نرسیدیم

پیچیده تر از راه بود راهبر ما

یارب که دعا کرد که چون قافله موج

آسایش منزل نبود در سفر ما

صائب جگرش چون جگر صبح شود چاک

یک روز اگر چرخ کشد دردسر ما

 
 
 
غزل شمارهٔ ۸۱۷ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
شاه نعمت‌الله ولی

خوش آب حیاتی است روان در نظر ما

عالم همه سیراب شد از رهگذر ما

از دیدهٔ ما آب روانست به هر سو

امید که جاوید بماند اثر ما

عمریست که در گوشهٔ میخانه مقیمیم

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از شاه نعمت‌الله ولی
نسیمی

ای چون فلک از عشق تو سرگشته سر ما

سودای تو زد آتش غم در جگر ما

بودیم هوادار تو پیوسته و باشیم

تا هست نشان تو و باشد اثر ما

بشنو که چه فریاد و فغان در ملکوت است

[...]

جامی

ای خاک ته کفش تو کحل بصر ما

کفشی که زنی بر سر ما تاج سرما

می کن به خبر پرسی ما رنجه لب خویش

زان پیش که پرسی و نیابی خبر ما

پیش از حرم کعبه به کوی تو رسیدیم

[...]

فصیحی هروی

عشق کرم آموز در‌آمد ز در ما

صد قافله غم ریخت ز دل بر جگر ما

کاهل نظری بین که به صد جذب تجلی

هرگز نرسد تا سر مژگان نظر ما

ما ناله ‌فروشان جرس محمل دردیم

[...]

واعظ قزوینی

قد خم شد و افتاد جهان از نظر ما

واشد سر و سامان هوسها، ز سر ما

در تن حرکت نیست، بجز گردش رنگم

دیگر سفر هند حنا شد سفر ما

چون غنچه، زر ما گره مشت ندیده است

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه