گنجور

 
صائب تبریزی

به دنیای دنی بگذار جسم پای در گل را

که نتوان راست گردانیدن این دیوار مایل را

مده در عالم پرشور دامان رضا از کف

که ساحل می کند تسلیم این دریای هایل را

مشو در خاکدان عالم از یاد خدا غافل

که نور ذکر، گوهر می کند این مهره گل را

تن بی معرفت نگذاشت دل را سر برون آرد

زمین شور در خود محو سازد تخم قابل را

نگردد باعث آسودگی نزدیکی دریا

زبان شکوه از خاشاک بسیارست ساحل را

بلا بر اهل غفلت از در و دیوار می بارد

ز هر خاری خطر چون تیر باشد صید غافل را

چه داند پیکر افسرده قدر روح را صائب؟

ز لیلی بهره ای غیر از گرانی نیست محمل را

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۳۸۷ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
اوحدی

اگر یک سو کنی زان رخ سر زلف چو سنبل را

ز روی لاله رنگ خود خجالت‌ها دهی گل را

مرا پیش لب لعل تو سربازیست در خاطر

اگر چه پیش روی تو سربازیست کاکل را

رخ و زلف تو بس باشد ز بهر حجت و برهان

[...]

فضولی

شنیده صبحدم از جور گل افغان بلبل را

بدندان پاره پاره ساخته شبنم تن گل را

چو گیرم کاکلَش را، تا کِشم سویِ خُودم ، آن مه،

بقصد دوری من می گشاید عقد کاکل را

صبا را جویبار از موج در زنجیر می دارد

[...]

کلیم

به هر منزل فزون دیدم ز هجران زاری دل را

خوشا حال جرس، فهمیده است آرام منزل را

ز شوق دوست زان‌سان چشم حسرت بر قفا دارم

که رو هم گر به راه آرم نمی‌بینم مقابل را

چمن را غنچهٔ نشکفته بسیار است، می‌ترسم

[...]

صائب تبریزی

مجو از زاهدان خشک طینت گوهر عرفان

که از دریای گوهر، بهره خاشاک است ساحل را

نباشد آدمی را هیچ خلقی بهتر از احسان

که بوسد دست خود، هر کس که گیرد دست سایل را

ندارد گریه کردن حاصلی در پیش بی دردان

[...]

مشاهدهٔ ۵ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
سلیم تهرانی

نگاه باغبانم، می‌پرستم لاله و گل را

کنم چون موی پیغمبر زیارت شاخ سنبل را

پر از گل دامن خود را ز فیض خرقه می‌بینم

چو طاووسان کنم چتر خود این دامان پرگل را

به گلشن دام زلف و سرمهٔ چشمش ز صیادی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه