گنجور

 
۴۹۶۱

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۸۸

 

... نپوسد دانه تا در خاک کی از گل برون آید

عجب رسمی است در دریای بی پایان نومیدی

که هر کس دل به دریا کرد از ساحل برون آید

گرفتم سهل کار عشقبازی را ندانستم ...

صائب تبریزی
 
۴۹۶۲

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۹۰

 

... نگیرد رنگ دنیا هر که دارد جوهر مردی

که تیغ تیز از دریای خون عریان برون آید

خط شبرنگ می آید برون از لعل سیرابش ...

... نمی گردد به تلخ و شور رنگ جوهر ذاتی

که از دریا نگارین پنجه مرجان برون آید

اگر این است انصاف و مروت کاروانی را ...

صائب تبریزی
 
۴۹۶۳

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۹۲

 

... که وقت صبح اکثر شبروان را خواب می آید

چو ماهی گر برآرم پر درین دریا عجب نبود

که هر موجی به چشم وحشتم قلاب می آید ...

صائب تبریزی
 
۴۹۶۴

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۰۷

 

... که پنداری صبوحی کرده از میخانه می آید

به دریا سینه خم را غلط کرده است پنداری

که ابر نوبهار امروز خوش مستانه می آید ...

صائب تبریزی
 
۴۹۶۵

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۱۱

 

... مگر چون خار و خس در دامن تسلیم آویزد

وگرنه موج ازین دریا مسلم برنمی آید

نمی آید ز دل بی عشق بیرون قطره اشکی ...

صائب تبریزی
 
۴۹۶۶

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۱۴

 

... کناری گیر ای مژگان زچشم خونفشان من

که با دریا زدن سرپنجه از مرجان نمی آید

دل غمگین زنقل و جام هیهات است بگشاید ...

صائب تبریزی
 
۴۹۶۷

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۱۵

 

... اگر خواهی سلامت از جهان سر در گریبان کش

کز این دریا برون کس بی فرو رفتن نمی آید

دل روشن مرا دارد ز چشم باز مستغنی ...

صائب تبریزی
 
۴۹۶۸

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۱۶

 

... سرافرازی اگر داری طمع سر در گریبان کش

کز این دریا برون کس بی فرو رفتن نمی آید

چه حاصل از سلاح آن را که نبود جوهر ذاتی ...

... به رفتن گرد بیرون از سرای من نمی آید

به زور جذبه دریاست چون سیلاب سیر من

مرا از راه برگرداندن از رهزن نمی آید ...

صائب تبریزی
 
۴۹۶۹

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۱۹

 

... فرو رو در سخن تا دامن معنی به دست آری

که بی غواصی از دریا گهر بیرون نمی آید

مگر صحرایی انشا از غبار دل کنم ورنه ...

... نشویی دست تا از اختیار خویشتن صایب

ترا کشتی زدریای خطر بیرون نمی آید

صائب تبریزی
 
۴۹۷۰

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۲۰

 

... خموشی حجت ناطق بود جان های واصل را

که از غواص در دریا نفس بیرون نمی آید

مرا از کاروانی دور افکنده است گمراهی ...

صائب تبریزی
 
۴۹۷۱

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۲۲

 

... زمردم عاشق شوریده تنها این چنین باید

زنقش پای من روی زمین دریای آتش شد

طلبکار ترا آتش نه پا این چنین باید ...

... نهادم دست تا بر دل جنون من یکی صد شد

زلنگر می شود شوریده دریا این چنین باید

نکرد از خواب حیرت جوش دل بیدار صایب را ...

صائب تبریزی
 
۴۹۷۲

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۲۴

 

... مسلسل نغمه تر چون صدای آب می باید

زصدق جستجو بی راهبر واصل به دریا شد

سبکسیر طلب را همت سیلاب می باید ...

صائب تبریزی
 
۴۹۷۳

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۲۸

 

مدام از عشق جوشی در دل بی کینه می باید

چو دریا مطرب عاشق درون سینه می باید

زچشم بد نگه دارد سیاهی آب حیوان را ...

صائب تبریزی
 
۴۹۷۴

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۳۴

 

... تلاش خاکساری می کنم در عشق تا دیدم

که تیغ موج را دریا به ساحل کار فرماید

ندارد بر گرفتاران ترحم عشق سنگین دل ...

صائب تبریزی
 
۴۹۷۵

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۳۵

 

... وصال از عهده بیتابی دل برنمی آید

که در دریا به چندین بال ماهی آب می جوید

زیاران لباسی هر که دلسوزی طمع دارد

زخامی اخگر از خاکستر سنجاب می جوید

قناعت کن به آب خشک ازین دریا که هر ماهی

که از جان سیر گردد طعمه از قلاب می جوید ...

صائب تبریزی
 
۴۹۷۶

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۳۷

 

غبار کلفت از دل ساغر سرشار می شوید

که گرد راه سیل از خود به دریا بار می شوید

صدف در سینه دریای تلخ از فیض خاموشی

دهان خود به آب گوهر شهوار می شوید ...

... نرفت از گریه داغ تیرگی از جبهه بختم

زعنبر کی سیاهی آب دریا بار می شوید

در آن گلشن به خون رخسار می شویم که جوش گل ...

صائب تبریزی
 
۴۹۷۷

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۳۸

 

... نشد شیرینی گفتار من از شوربختی کم

که شیرینی زگوهر تلخی دریا نمی شوید

وضو ناکرده احرام طواف کعبه می بندد ...

صائب تبریزی
 
۴۹۷۸

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۳۹

 

... که رو در چشمه خورشید آن کافر نمی شوید

اگر از مد احسان آب دریا بهره ای دارد

چرا گرد یتیمی صایب از گوهر نمی شوید

صائب تبریزی
 
۴۹۷۹

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۴۴

 

... که نقابش دو جهان روی نما می طلبد

صدف پوچ گران است به دل دریا را

دامن دشت جنون آبله پا می طلبد ...

صائب تبریزی
 
۴۹۸۰

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۴۶

 

قطره بیجگری کز نظر ما افتد

شور حشری شود و در دل دریا افتد

خون فرهاد سر از خواب عدم بردارد ...

صائب تبریزی
 
 
۱
۲۴۷
۲۴۸
۲۴۹
۲۵۰
۲۵۱
۳۷۳