به کار سینهصافان دیده روشن نمیآید
که نور خانه آیینه از روزن نمیآید
سرافرازی اگر داری طمع سر در گریبان کش
کز این دریا برون کس بیفرو رفتن نمیآید
چه حاصل از سلاح آن را که نبود جوهر ذاتی؟
چو دل محکم نباشد کاری از جوشن نمیآید
نمیسازد نگین دان لعل را بیآب از تنگی
به افشردن برون خونم از ان دامن نمیآید
به حال خود نیارد چرب نرمی بیدماغان را
که اصلاح چراغ کشته از روغن نمیآید
نگه بیدست و پا میگردد از روی عرقناکش
ز جوش گل تماشایی به این گلشن نمیآید
مرا گرد یتیمی جزو تن گشته است چون گوهر
به رفتن گرد بیرون از سرای من نمیآید
به زور جذبه دریاست چون سیلاب سیر من
مرا از راه برگرداندن از رهزن نمیآید
به روی سخت گردد از خسیسان خردهای حاصل
شرر بیرون ز صلب سنگ بیآهن نمیآید
نگیرد پرده بیگانگی جای عزیزان را
علاج چشم من از بوی پیراهن نمیآید
ز جمعیت نگردد خردهبینی کم خسیسان را
علاج چشم تنگ مور از خرمن نمیآید
خطر بسیار دارد راه حق، باریک شو صائب
که موسی بیعصا در وادی ایمن نمیآید
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به مشکلات و موانع زندگی اشاره دارد و این نکته را بیان میکند که بسیاری از خواستهها و آرزوها بدون تلاش و امکانات مناسب به دست نمیآید. شاعر برای توصیف این مفهوم از تصاویری استفاده میکند که نشاندهندهی ناکافی بودن و بیفایده بودن تلاشهای سطحی است. او تأکید میکند که برای دستیابی به سرافرازی و موفقیت، باید به عمق وجود و جوهرهی واقعی انسان توجه کرد. همچنین، خطرات و دشواریهای مسیر حق و حقیقت را یادآور میشود و در نهایت به این نتیجه میرسد که برای رسیدن به آرزوها، تلاش واقعی و همراه با درک عمیق لازم است.
هوش مصنوعی: افرادی که دل پاک و روشنی دارند، متوجه نمیشوند که نور واقعی و زیبایی زندگی از طریق آنچه درون خود دارند و از قلبشان میتابد، به آنها نمیرسد.
هوش مصنوعی: اگر به دنبال عظمت و افتخار هستی، باید از چیزهایی که شما را به حاشیه میرانند دوری کنی؛ زیرا در این دریا هیچ کس نمیتواند بدون دچار شدن به مشکل و پستی از آن خارج شود.
هوش مصنوعی: هیچ فایدهای از سلاحی که ارزش و جوهره درونی ندارد، به دست نمیآید. اگر دل انسان استوار نباشد، هیچ سلاحی نمیتواند کارساز باشد.
هوش مصنوعی: نگین قیمتی مثل لعل را نمیتوان بدون آب درست کرد؛ نمیتوانم خونی را که در دلم جمع شده، با فشردن دامنم بیرون بریزم.
هوش مصنوعی: کسانی که بیهدف و بیفکر هستند، نمیتوانند به حال خود رسیدگی کنند؛ مانند چراغی که از روغن خود نوری نمیتاباند.
هوش مصنوعی: چشمان زیبای او به شکل غریبی در حال گردش است و به خاطر عرق و تبش، از نرمی و شگفتی گل، قدرت و جاذبهاش کم شده است و به این باغ زیبا نمیآید.
هوش مصنوعی: من به خاطر یتیمیام مانند جزئی از وجودم شدهام، درست مثل گوهری که با خروج از خانهام نمیتواند از جایش حرکت کند.
هوش مصنوعی: جذبه دریا به اندازه سیلاب قوی است و من را از مسیر خود منحرف میکند. هیچکس نمیتواند مرا از این راهی که میروم، باز دارد.
هوش مصنوعی: اگر روی سنگ سختی به خاطر خسیسان و مردمان پست خراشیده شود، هیچ فایدهای حاصل نخواهد شد و از دل سنگ بیفلز، جرقهای هم بیرون نمیآید.
هوش مصنوعی: تنهایی و فاصله از عزیزان را نمیتوان با چیزهای بیگانه پر کرد؛ در حالی که وجود آنها در زندگیام مانند دوایی برای درد چشم من است و تنها خوشبو بودن پیراهنشان میتواند تسکیندهنده این احساس باشد.
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که در میان جمعیت، افرادی که دچار حسادت و خسیسی هستند، کمتر به دیگران نگاههای منفی و انتقادی میکنند. به عبارت دیگر، کمبود و نقصان آنها به وسیله گروههای بزرگتر قابل کتمان نمیشود. همچنین، مانند اینکه مورچهای که تنها از دانههای خرمن میتواند تغذیه کند، نتواند از گستردگی یک خرمن بهرهمند گردد، خسیسان هم قادر به بهرهبرداری از نعمات و زیباییهای فراوان نیستند.
هوش مصنوعی: راه رسیدن به حقیقت و درستکاری پر از چالش و خطر است. بنابراین، باید احتیاط زیادی به خرج دهی، زیرا مثل این است که موسی بدون عصای خود نمیتواند به سرزمین امن و مورد نظرش برسد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چه شد کان سرو سیماندام سوی من نمیآید
دلم پژمرده شد بویی از آن گلشن نمیآید
کدامین کس ره من زد که در ره شد عنانگیرش
که آن سرمست جعدانداز مردافگن نمیآید
زمانی نیست جان من گریبانگیر هجرانش
[...]
مرا، چون دیگران، یاد گل و گلشن نمیآید
به غیر از عاشقی کار دگر از من نمیآید
هوس دارم که: دوزم چاک دل از تار گیسویش
ولی چندان گره دارد، که در سوزن نمیآید
تعجب چیست گر من در وصالش فارغم از گل؟
[...]
ز انجم نور مه در دیده روزن نمیآید
ز چندین چشم، کار یک دل روشن نمیآید
اگر خواهی سلامت از جهان، سر در گریبان کش
کز این دریا برون کس بیفرو رفتن نمیآید
دل روشن مرا دارد ز چشم باز مستغنی
[...]
وفاداری از آن ترک شکار افکن نمیآید
ازو صد شیوه میآید ولی این فن نمیآید
بهاری این چنین و در قفس من بیخبر از گل
به بخت من صبا هم گاهی از گلشن نمیآید
به آن دل آبروی نالهها بردم چه دانستم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.