ز انجم نور مه در دیده روزن نمیآید
ز چندین چشم، کار یک دل روشن نمیآید
اگر خواهی سلامت از جهان، سر در گریبان کش
کز این دریا برون کس بیفرو رفتن نمیآید
دل روشن مرا دارد ز چشم باز مستغنی
که نور خانه آیینه از روزن نمیآید
مشو در راه امن از احتیاط ای راهرو غافل
که موسی بیعصا در وادی ایمن نمیآید
ز بیرحمی همان بر روی من در باغبان بندد
ز دست کوته من گرچه گل چیدن نمیآید
به روی نرم نتوان کامیاب از خلق شد صائب
شرر بیرون ز صلب سنگ بیآهن نمیآید
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به تبیین مشکلات و چالشهای زندگی میپردازد و به همین دلیل به برخی از واقعیتهای زندگی اشاره میکند. او به رابطه میان بینایی و دل، و اینکه چگونه دیدگاهها و احساسات در درک ما از جهان تأثیر میگذارند، اشاره میکند. شاعر میگوید که برای رسیدن به سلامت و امنیت، باید احتیاط کرد و به وسیلههایی که در اختیار داریم، توجه کنیم. او همچنین به ناتوانی خود در چیدن گلها و رسیدن به خوشبختی اشاره کرده و به این نتیجه میرسد که برای دستیابی به چیزهای زیبا، نیاز به تلاش و زمینهسازی داریم. به طور کلی، این شعر از عمق احساسات و چالشهای انسانی صحبت میکند.
هوش مصنوعی: از ستارهها نوری مانند نور ماه در چشمهایم نمیتابد؛ زیرا از میان تمام این چشمان، فقط یک دل میتواند روشنی را بهخوبی حس کند.
هوش مصنوعی: اگر میخواهی از خطرات دنیا در امان باشی، باید به خودت برسید و از این اوضاع سخت دوری کنی، زیرا هیچکس نمیتواند به راحتی از این مشکلات عبور کند.
هوش مصنوعی: دل من با بینایی خود نیازی به دیدن نور ندارد، زیرا روشنایی خانهی دل از درون خودم تأمین میشود و نیازی به نور بیرونی نیست.
هوش مصنوعی: ای مسافر، نباید در راهی که به نظر امن میآید، بیاحتیاط باشی. فراموش نکن که حتی حضرت موسی هم بدون عصا در سرزمین ایمن قدم نمیگذاشت.
هوش مصنوعی: در اثر بیرحمی، باغبان به من آسیب میزند و اگرچه من به چیدن گل مناسب نیستم، هنوز هم دستانم کوتاه است.
هوش مصنوعی: برای موفق شدن و به نتایج دلخواه دست یافتن، نمیتوان بدون تلاش و سختی به سادگی از دیگران کمک گرفت. مانند این است که از سنگی سخت، بدون وجود فلز خالص، جرقهای ایجاد نشود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چه شد کان سرو سیماندام سوی من نمیآید
دلم پژمرده شد بویی از آن گلشن نمیآید
کدامین کس ره من زد که در ره شد عنانگیرش
که آن سرمست جعدانداز مردافگن نمیآید
زمانی نیست جان من گریبانگیر هجرانش
[...]
مرا، چون دیگران، یاد گل و گلشن نمیآید
به غیر از عاشقی کار دگر از من نمیآید
هوس دارم که: دوزم چاک دل از تار گیسویش
ولی چندان گره دارد، که در سوزن نمیآید
تعجب چیست گر من در وصالش فارغم از گل؟
[...]
به کار سینهصافان دیده روشن نمیآید
که نور خانه آیینه از روزن نمیآید
سرافرازی اگر داری طمع سر در گریبان کش
کز این دریا برون کس بیفرو رفتن نمیآید
چه حاصل از سلاح آن را که نبود جوهر ذاتی؟
[...]
وفاداری از آن ترک شکار افکن نمیآید
ازو صد شیوه میآید ولی این فن نمیآید
بهاری این چنین و در قفس من بیخبر از گل
به بخت من صبا هم گاهی از گلشن نمیآید
به آن دل آبروی نالهها بردم چه دانستم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.