گنجور

 
۴۹۴۱

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۱۱

 

تو پنداری دل خوش در جهان بسیار می باشد

زصد گوهر درین دریا یکی شهوار می باشد

زغیرت پیر کنعان چشم بندی می کند ورنه ...

صائب تبریزی
 
۴۹۴۲

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۲۱

 

... گوارا می شوند از وسعت مشرب گران جانان

که کشتی های سنگین بار بر دریا نمی باشد

ندارد انتهایی همچو مجنون سیر و دور ما ...

صائب تبریزی
 
۴۹۴۳

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۲۹

 

... شهید عشق هیهات است غیر از خون کفن پوشد

که دریا از کفی کز خود بر آرد پیرهن پوشد

نمی اندیشد از غماز هر کس پاکدامن شد ...

... بود زهر اجل خشم و غضب پاکیزه گوهر را

که از کف وقت طوفان بیشتر دریا کفن پوشد

به گل نتوان نهفتن پرتو خورشید را صایب ...

صائب تبریزی
 
۴۹۴۴

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۳۱

 

زجوش مغز مستان را به سردستار می رقصد

که در دریای بی آرام کف ناچار می رقصد

هلال عید باشد تیغ مشتاق شهادت را ...

... مکن منع از سماع و وجود ما بی دست و پایان را

که خار و خس به بال موج دریا بار می رقصد

نه تنها می کند رقص روانی آب روشندل ...

صائب تبریزی
 
۴۹۴۵

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۳۶

 

... به دامن نیست ممکن پا کشیدن بیقراران را

وگرنه موجه از دریا مکرر برکنار آمد

ستمکاری که در آیینه از تمکین نمی بیند ...

صائب تبریزی
 
۴۹۴۶

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۳۹

 

زمین و آسمان از ناله من در خروش آمد

نشست از جوش دریا سینه من تا به جوش آمد

نشاط دایمی خواهی به درد از صاف قانع شو ...

صائب تبریزی
 
۴۹۴۷

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۴۲

 

خرد از سر زجوش شعله سودا برون آمد

جنون عشق موجی زد کف از دریا برون آمد

به این وارونی طالع درین میخانه چون باشم ...

صائب تبریزی
 
۴۹۴۸

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۴۶

 

... حریم وصل را باشد زحیرانی نظر بندی

که ماهی را به دریا تشنگی قلاب گرداند

ندارد ناخوشی وضع جهان در چشم بیدردان ...

... دل خوش مشرب آسوده است از گرد کدورتها

که ممکن نیست دریا روی از سیلاب گرداند

زروی گرم شیرین پرتوی گر کوهکن یابد ...

صائب تبریزی
 
۴۹۴۹

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۴۸

 

... مده راه شکایت خاطر آزرده ما را

کز این سیل غبارآلود دریا رنگ گرداند

ره خوابیده در دامان این صحرا نمی ماند ...

صائب تبریزی
 
۴۹۵۰

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۴۹

 

... به جد وجهد نتوان گرد هستی از خود افشاندن

مگر سیلاب را از حال خود دریا بگرداند

کنند آزاد مرغی را که گردانند گرد خود ...

صائب تبریزی
 
۴۹۵۱

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۵۳

 

... چنان عام است احسان محیط بیکران او

که خود را قطره ناقص کم از دریا نمی داند

به کوری می شود نقد حیاتش خرج آب و گل ...

صائب تبریزی
 
۴۹۵۲

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۵۸

 

... مپرس احوال دنیای خراب از آخرت جویان

که سیل از شوق دریا پیش پا دیدن نمی داند

قساوت پرده بینایی دل می شود صایب ...

صائب تبریزی
 
۴۹۵۳

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۶۵

 

نصیب خویش هر کس یافت در دنیا نمی ماند

گهر سیراب چون گردید در دریا نمی ماند

زخودبینی برآور کشتی بی لنگر خود را

که در موج خطر آیینه از دریا نمی ماند

نمی گیرند در دل خاکساران کینه انجم ...

صائب تبریزی
 
۴۹۵۴

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۶۶

 

... سخن کش می کند خالی دل ارباب معنی را

زغواصان گهر در سینه دریا نمی ماند

حدیث پوچ گویان بی تأمل بر زبان آید

کف بی مغز هرگز در دل دریا نمی ماند

حذر کن چون عقاب از سایه بال هما صایب ...

صائب تبریزی
 
۴۹۵۵

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۷۴

 

حباب و موج را هر کس که از دریا جدا بیند

زخط و خال کثرت چهره وحدت کجا بیند ...

صائب تبریزی
 
۴۹۵۶

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۷۶

 

... نگیرد آب گوهر جای گرد خاکساری را

به دریا متصل شد سیل و در دنبال می بیند

لب جان بخش روح الله و چشم تنگ سوزن را ...

صائب تبریزی
 
۴۹۵۷

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۸۲

 

... اگر در سینه او نیست پنهان گوهر رازی

چرا دریا زگوهر سنگ دارد در دهان خود

گل است از آبروی تشنه چشمان عرصه عالم ...

صائب تبریزی
 
۴۹۵۸

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۸۴

 

به همت کشتی تن را شکستم تا چه پیش آید

درین دریای بی پایان نشستم تا چه پیش آید

یکی صد شد زتسبیح ریایی عقده کارم ...

... لب گفتار بستم چون صدف از حرف نیک و بد

به فال گوش در دریا نشستم تا چه پیش آید

به تنگ هوشیاری ساختن از من نمی آید ...

صائب تبریزی
 
۴۹۵۹

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۸۵

 

نه چندان است شوق من که از دل بر زبان آید

چسان دریای بی پایان به جوی ناودان آید

سبکباری پر و بال است جویای سلامت را

که از دریا خس و خاشاک آسان بر کران آید

نگردد سخت جانیها سپر تیر حوادث را ...

صائب تبریزی
 
۴۹۶۰

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۸۷

 

... غباری نیست بر خاطر زغربت جان روشن را

که بینا می شود گوهر چو از دریا برون آید

نمی باشد ملالت جغد را از خانه ویران ...

صائب تبریزی
 
 
۱
۲۴۶
۲۴۷
۲۴۸
۲۴۹
۲۵۰
۳۷۳