نصیب خویش هر کس یافت در دنیا نمی ماند
گهر سیراب چون گردید در دریا نمی ماند
زخودبینی برآور کشتی بی لنگر خود را
که در موج خطر آیینه از دریا نمی ماند
نمی گیرند در دل خاکساران کینه انجم
زداغ لاله جا در سینه صحرا نمی ماند
غم روزی نیفشارد دل اهل توکل را
کسی در پای خم بی نشأه صهبا نمی ماند
ترا چشم قیامت بین ندارد نور آگاهی
وگرنه شورش امروز از فردا نمی ماند
فراغت دارد از بیتابی ما چرخ سنگین دل
اثر از نقش پای مور در خارا نمی ماند
به روی عشق طاقت پرده می پوشد، نمی داند
که کوه قاف زیر شهپر عنقا نمی ماند
محبت وحشیان را آشنا رو می کند صائب
اگر مجنون به صحرا می رود تنها نمی ماند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دل از غش صاف چون گردید در دنیا نمی ماند
چو خرمن پاک شد در دامن صحرا نمی ماند
نباشد چشم در دنبال ارواح مقدس را
زعیسی سوزنی بر جای در دنیا نمی ماند
سخن کش می کند خالی دل ارباب معنی را
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.