گنجور

 
صائب تبریزی

نه چندان است شوق من که از دل بر زبان آید

چسان دریای بی پایان به جوی ناودان آید؟

سبکباری پر و بال است جویای سلامت را

که از دریا خس و خاشاک آسان بر کران آید

نگردد سخت جانیها سپر تیر حوادث را

به مغز این ناوک دلدوز پیش از استخوان آید

به آه گرم دل را آب کن گر تشنه وصلی

که بی مانع به سیر گلستان آب روان آید

تو پنداری پس سر کرده ای اعمال زشت خود

نمی دانی که پیشت چون بلای ناگهان آید

مشو ای سنگدل غافل ز آه آسمان سیرم

که گاهی از قضا تیر هوایی بر نشان آید

کند مغلوب شیطان را به همت نفس صاحبدل

که سگ بر گرگ مستولی به امداد شبان آید

زطوفان تر نشد کشت امید آسمان صائب

مگر از اشک من آبی به جوی کهکشان آید

 
 
 
سعدی

نه چندان آرزومندم که وصفش در بیان آید

و گر صد نامه بنویسم حکایت بیش از آن آید

مرا تو جان شیرینی به تلخی رفته از اعضا

الا ای جان به تن بازآ و گر نه تن به جان آید

ملامت‌ها که بر من رفت و سختی‌ها که پیش آمد

[...]

امیرخسرو دهلوی

سحرگاهان که باد از سوی گل عنبرفشان آید

چو گل جامه درم کانم ز گل بوی نشان آید

نگارا، دیده در ره مانده ام وین آرزو در دل

که یارب، نازنین یاری چو تو بر من چسبان آید

حذر کن از دم سرد گرفتاران، مباد آن دم

[...]

سیف فرغانی

سحرگه سوی ما بویی اگر زآن دلستان آید

چو صحت سوی بیماران و سوی مرده جان آید

بسا عاشق که او خود را بسوزد همچو پروانه

گر آن سلطان مه رویان چو شمع اندر میان آید

از آن حسرت که بی رویش نباید دید گلها را

[...]

جامی

گر از پیراهنت بویی به طرف گلستان آید

زند گل جامه بر خود چاک و بلبل در فغان آید

بر آن اندام نازک چون پسندم بار پیراهن

که بر وی سایه گلبرگ هم دانم گران آید

به حلق تشنه آب زندگی دانی چه خوش باشد

[...]

فضولی

لطیفست آن پری آن به که از مردم نهان آید

مبادا گر فتد نور نظر بروی گران آید

بسوز ای آتش دل استخوان سینه را یک یک

مبادا تیر آن ابرو کمان بر استخوان آید

رود صد آه من تا آسمان هر دم وزان هریک

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه