کسی تا کی خورد چون شمع رزق از استخوان خود؟
به دندان گیرد از افسوس هر ساعت زبان خود
به هر جانب که رو می آورم خود را نمی یابم
چه ساعت بود، حیرانم، زکف دادم عنان خود
مرا چون مهر اگر دور فلک فرمانروا سازد
به خون شبنمی هرگز نیالایم سنان خود
خریداران به زیر خاک گم کردند چون قارون
بیفشانم اگر گرد کسادی از دکان خود
خرابات است، هر حاجت که می خواهی تمنا کن
نمی دارند جان اینجا دریغ از میهمان خود
زمین از سایه شهباز دارد پرنیان در بر
میا ای مرغ نوپرواز بیرون زآشیان خود
زبیداد خزان ثابت قدم چون خار دیوارم
نمی لرزد دلم چون برگ از بیم خزان خود
اگر در سینه او نیست پنهان گوهر رازی
چرا دریا زگوهر سنگ دارد در دهان خود؟
گل است از آبروی تشنه چشمان عرصه عالم
منه تا می توانی پا برون از آستان خود
قفس را نخل ایمن می کند گلبانگ من صائب
ندارد خلد چون من بلبلی در بوستان خود
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
منم مرغ اسیری مضطرب از بیم جان خود
نه ذوق دانه دارم نی امید آشیان خود
دل از امید وصل و بیم هجران کرده ام فارغ
نشسته گوشهای وارسته از سود و زیان خود
ز قوت خویش یابم طعم زهر و شکرها گویم
[...]
بیان روشنی چون شمع دارم خصم جان خود
من آتش نفس در زیر تیغم از زبان خود
شراب غم ندارد جلوه ای در تنگنای دل
خمارآلودم از کم ظرفی رطل گران خود
جنون تر دماغم ناز گلشن بر نمی تابد
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.