گنجور

 
صائب تبریزی

دل از غش صاف چون گردید در دنیا نمی ماند

چو خرمن پاک شد در دامن صحرا نمی ماند

نباشد چشم در دنبال ارواح مقدس را

زعیسی سوزنی بر جای در دنیا نمی ماند

سخن کش می کند خالی دل ارباب معنی را

زغواصان گهر در سینه دریا نمی ماند

حدیث پوچ گویان بی تأمل بر زبان آید

کف بی مغز هرگز در دل دریا نمی ماند

حذر کن چون عقاب از سایه بال هما صائب

که در یک جا دو ساعت دولت دنیا نمی ماند

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
صائب تبریزی

نصیب خویش هر کس یافت در دنیا نمی ماند

گهر سیراب چون گردید در دریا نمی ماند

زخودبینی برآور کشتی بی لنگر خود را

که در موج خطر آیینه از دریا نمی ماند

نمی گیرند در دل خاکساران کینه انجم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه