گنجور

 
۴۹۰۱

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۲۶

 

... چه باشد یارب از درد طلب حال تهیدستان

در آن دریا که گوهر پیچ و تاب ریسمان دارد

از آن از جبهه خورشید دایم نور می بارد ...

صائب تبریزی
 
۴۹۰۲

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۲۸

 

... زخط در چاشنی صد طوطی شکرشکن دارد

ندارد دیده دریانوردان نور یعقوبی

وگرنه هر حبابی یوسفی در پیرهن دارد ...

... خبر زان گوهر نایاب هر موجی کجا یابد

که از گرداب دریا مهر حیرت بر دهند ارد

مرنجان از نقاب ای سنگدل آن روی نازک را ...

صائب تبریزی
 
۴۹۰۳

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۳۸

 

چسان مژگان خونین گریه ما را نگه دارد

کجا مرجان به زور پنجه دریا را نگه دارد

تنور از عهده تسخیر طوفان برنمی آید ...

... چگونه رشته مریم مسیحا را نگه دارد

نگاه شور چشمان آب دریا قوت می سوزد

خدا از چشم زاهد جام صهبا را نگه دارد

ندارم دست بر دامان آن سرو روان ورنه

زطوفان لنگر من آب دریا را نگه دارد

از ان ماه تمام از هاله شد آغوش سر تا پا ...

صائب تبریزی
 
۴۹۰۴

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۴۱

 

... نماند بر زمین هر کس که بال همتی دارد

حباب آسا سراسر می رود در سینه اش دریا

درین دریای پرآشوب هر کس خلوتی دارد

بود در دیده ما تنگتر از حلقه خاتم ...

صائب تبریزی
 
۴۹۰۵

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۴۳

 

... زشرم تنگدستی از گریبان بر نیارد سر

وگرنه قطره ما همت دریادلی دارد

زبرگ عیش خالی نیست سرو از بی بری هرگز ...

... کریمان را بلندآوازه سازد جود محتاجان

خوشا دریا که چون ابر بهاران سایلی دارد

نیندیشد زدیوان قیامت هر که مجنون شد ...

صائب تبریزی
 
۴۹۰۶

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۴۷

 

... که از رفتار آب سهل را گل باز می دارد

حضور خانه از دریا نگردد سیل را مانع

کجا ما را زقطع راه منزل باز می دارد ...

... چه افتاده است من جان را زقرب تن شوم مانع

عنان موج را دریا زساحل باز می دارد

میان یوسف و یعقوب حایل می شود صایب ...

صائب تبریزی
 
۴۹۰۷

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۴۹

 

... ندارد پاک گوهر شکوه ای از تلخی دوران

صدف در سینه دریا دهن را پاک می دارد

مپرس از زاهدان خشک سر گوهر عرفان

که از دریا لب ساحل خس و خاشاک می دارد

زچوب خشک گردد شعله بیباک سرکش تر ...

صائب تبریزی
 
۴۹۰۸

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۵۱

 

... ندارد راه در دارالامان خامشی آفت

صدف اندیشه ای از تلخی دریا نمی دارد

به نور شمع نتوان برد راه از خویشتن بیرون ...

صائب تبریزی
 
۴۹۰۹

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۵۵

 

... به می اصلاح سودا می کنم هرچند می دانم

که خامی را ز عنبر جوش دریا برنمی دارد

ز نامردان به مردان زال دنیا بیشتر پیچد ...

صائب تبریزی
 
۴۹۱۰

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۶۸

 

... چو دل شد آب دست سعی از تدبیر کوته کن

که این دریا عنان اختیار از ناخدا گیرد

امید دستگیری دارد از مستغرق دریا

به مخلوق آن که از خالق زغفلت التجا گیرد ...

صائب تبریزی
 
۴۹۱۱

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۷۰

 

... که آتش خود زراه خود خس و خاشاک بر گیرد

درین دریا پرگوهر سعادت جستن از اختر

به آن ماند که موری دانه از مور دگر گیرد ...

صائب تبریزی
 
۴۹۱۲

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۷۱

 

... زمشت خار ما ای ابر رحمت سرگران مگذر

که با آن کثرت از هر موجه ای دریا خبر گیرد

نه از قاصد شکایت نه زمرغ نامه بردارم ...

صائب تبریزی
 
۴۹۱۳

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۸۰

 

... به من صایب کجا همچشم گردد ابر نیسانی

که دریا از صدف پیش سر شکم گوش می گیرد

صائب تبریزی
 
۴۹۱۴

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۸۸

 

فسون صبر در دل های پرخون در نمی گیرد

چو دریا بیکران افتد به خود لنگر نمی گیرد

سیاهی بر سر داغ من آتش زیر پا دارد ...

... دو رنگی نیست هر جا پای وحدت در میان آمد

درین دریا خزف خود را کم از گوهر نمی گیرد

نگردد لخت دل از گریه مانع خار مژگان را ...

صائب تبریزی
 
۴۹۱۵

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۹۰

 

... گهر بر آبروی خویش می لرزد نمی داند

که ابر بی نیاز ما ز دریا نم نمی گیرد

نمی چسبد به دل تن پروران را حرف اهل دل ...

صائب تبریزی
 
۴۹۱۶

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۹۲

 

... چه در دست است دنیا را که پشت پا توانم زد

درین دریا که موجش نوح را بی دست و پا دارد

من بی دست و پا تا چند دست و پا توانم زد ...

... سر تسلیم نگذارم به خط جام چون سازم

به دریای نیفتادم که دست و پا توانم زد

زفیض خاکساری عالمی زیر نگین دارم ...

... زلعل آبدارش دست و پا گم می کنم صایب

اگرچه دارم آن جرأت که بر دریا توانم زد

صائب تبریزی
 
۴۹۱۷

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۹۳

 

... دلم چون برگ بید از آب زیر کاه می لرزد

وگرنه سینه چون کشتی به دریا می توانم زد

اگر سودا مرا چون گردباد از خاک بردارد ...

صائب تبریزی
 
۴۹۱۸

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۰۰

 

... به احسان ای توانگر دستگیری کن فقیران را

که دریا بهر ریزش ابر را سیراب می سازد

سپهر کج رو از جا در نیارد اهل تمکین را ...

صائب تبریزی
 
۴۹۱۹

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۰۱

 

... که غفلت بادبان را پرده های خواب می سازد

به دریا می رساند سیل خاک پای در گل را

خوشا احوال آن سالک که دل را آب می سازد ...

... تسلی کی دل پروانه را مهتاب می سازد

لطیف افتاده و بی رنگ چندان آب این دریا

که ماهی را ز هجر خویشتن قلاب می سازد ...

صائب تبریزی
 
۴۹۲۰

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۱۴

 

... درین طوفان که موج از دیر جنبیدن خطر دارد

حباب ساده دل بر روی دریا خانه می سازد

می گلرنگ بی جا آبروی خویش می ریزد ...

صائب تبریزی
 
 
۱
۲۴۴
۲۴۵
۲۴۶
۲۴۷
۲۴۸
۳۷۳