نظامی » خمسه » هفت پیکر » بخش ۲۷ - نشستن بهرام روز یکشنبه در گنبد زرد و افسانه گفتن دختر پادشاه اقلیم دوم
... سوی دستش کنم نهفته نگاه
تا چه آرد مرا به تحفه ز راه
طفل کاین قصه گفته آمد راست ...
... بر زن ایمن مباش زن کاه است
بردش باد هر کجا راه است
زن چو زر دید چون ترازوی زر ...
... آگهی یافت از صبوری شاه
که بدان آرزو نیابد راه
عاجزش کرده نو رسیده زنی ...
... در ناسفته را به در سفتن
گرچه از راه رشک داده شاه
گرد غیرت نشست بر رخ ماه ...
... چون شدی راستگوی و راست نظر
با من از راه راستی مگذر
گرچه هر روز کان گشاید کام ...
... چون چنان دید ترک توسن خوی
راه دادش به سرو سوسن بوی
بلبلی بر سریر غنچه نشست ...
نظامی » خمسه » هفت پیکر » بخش ۲۸ - نشستن بهرام روز دوشنبه در گنبد سبز و افسانه گفتن دختر پادشاه اقلیم سوم
... چون در ابر سیاه ماه تمام
فارغ از بشر می گذشت به راه
باد ناگه ربود برقع ماه ...
... هرچه زین درگذشت رسوایی است
شهوتی گر مرا ز راه ببرد
مردم آخر ز غم نخواهم مرد ...
... بر من این کار سهل گرداند
رفت از آنجا و برگ راه بساخت
به زیارتگه مقدس تاخت ...
... تا چنان داردش ز دیو نگاه
که بدو فتنه را نباشد راه
چون بسی سجده زد بران سر خاک
بازگشت از حریم خانه پاک
بود همسفره ای دران راهش
نیک خواهی به طبع بدخواهش ...
... سوی این آبخور شتاب کنند
مرد صیاد راه بسته بود
با کمان در کمین نشسته بود ...
... چون درون شد نه خم که چاهی بود
تا بن چه دراز راهی بود
با اجل زیرکی به کار نشد ...
... چونکه در بسته شد گرفت به دست
رهروی در گرفت و راه نوشت
سوی شهر آمد از کرانه دشت ...
... به نکاحی که آن خدا فرمود
کار ما را فراهم آور زود
من به جفتی ترا پسندیدم ...
نظامی » خمسه » هفت پیکر » بخش ۲۹ - نشستن بهرام روز سهشنبه در گنبد سرخ و افسانه گفتن دختر پادشاه اقلیم چهارم
... پوزش انگیخت وز پدر درخواست
تا کند برگ راه رفتن راست
پدر مهربان از آن دوری ...
... هیچ دز بانو آن ندیده به خواب
راه بربسته راه داران را
دوخته کام کامگاران را ...
... دل ز مردم برید یکباره
کرد در راه آن حصار بلند
از سر زیرکی طلسمی چند ...
... جز یکی کو رقیب آن دز بود
هرکه آن راه رفت عاجز بود
و آن رقیبی که بود محرم کار ...
... گر دویدی مهندسی یک ماه
بر درش چون فلک نبردی راه
آن پری پیکر حصارنشین ...
... نه یکی جان هزار می باید
همتش سوی راه باید داشت
چار شرطش نگاه باید داشت ...
... دومین شرط آن که از سر رای
گردد این راه را طلسم گشای
سومین شرط آنکه از پیوند ...
... کافتدش بر چو من عروس هوس
به چنین شرط راه برگیرد
یا شود میر قلعه یا میرد
شد پرستنده وان ورق برداشت
پیچ بر پیچ راه را بگذاشت
بر در شهر بست پیکر ماه ...
... داد بر باد زندگانی خویش
هرکه در راه او نهادی گام
گشتی از زخم تیغ دشمن کام ...
... کرد با خویشتن سگالش کار
زالت راه آن گریوه تنگ
هرچه بایستش آورید به چنگ ...
... برگشاد آن طلسم را پیوند
هر طلسمی که دید بر سر راه
همه را چنبر او فکند به چاه ...
... کس فرستاد ماه خرگاهی
گفت کای رخنه بند راه گشای
دولتت بر مراد راهنمای
چون گشادی طلسم را ز نخست ...
... حالی انگشتری گشاد ز دست
داد تا برد پیک راه پرست
مرد بخرد ستد ز دست کنیز ...
نظامی » خمسه » هفت پیکر » بخش ۳۰ - نشستن بهرام روز چهارشنبه در گنبد پیروزه رنگ و افسانه گفتن دختر پادشاه اقلیم پنجم
... آرد آیین بانوانه به جای
گوید از راه عشقبازی او
داستانی به دلنوازی او ...
... تا ز شب رفت یک دو پاس تمام
پیش می شد شریک راه نورد
او به دنبال می دوید چو گرد
راه چون از حساب خانه گذشت
تیر اندیشه از نشانه گذشت
گفت ماهان ز ما به فرضه نیل
دوری راه نیست جز یک میل
چار فرسنگ ره فزون رفتیم ...
... او که در رهبری مرا یار ست
راهدان ست و نیز هشیار ست
همچنان می شدند در تک و تاب ...
... گرمتر گشت از آتش جگر ش
دیده بگشاد بر نظاره راه
گرد بر گرد خویش کرد نگاه ...
... پویه می کرد و زور پایش نه
راه می رفت و رهنما یش نه
تا نزد شاه شب سه پایه خویش ...
... مردمی کن تو از برای خدا ی
راه گم کرده را به من بنمای
مرد گفت ای جوان زیبارو ی ...
... رفت ماهان میان آن دو دلیل
راه را می نوشت میل به میل
تا دم صبح هیچ دم نزدند ...
... اندک اندک به جای نان می خورد
باز ماندن ز راه روی نداشت
ره نه و رهرو ی فرو نگذاشت ...
... چون جهان سپید گشت سیاه
راهرو نیز باز ماند ز راه
در مغاکی خزید و لختی خفت ...
... ناگه آواز پای اسب شنید
بر سر راه شد سوار ی دید
مرکب خویش گرم کرده سوار ...
... نر و ماده دو غول چاره گر ند
که آدمی را ز راه خود ببرند
در مغاک افکنند و خون ریزند ...
... که ازو باد باز پس می ماند
چون قدر مایه راه بنوشتند
وز خطرگاه کوه بگذشتند ...
... کرد یکباره خسته و خرد ش
می دواندش ز راه سرمستی
می زدش بر بلندی و پستی ...
... یافت از دامگاه آن ددگان
کوچه راهی به کوی غمزدگان
راه برداشت می دوید چو دود
سهم زد ز آن هوای زهرآلود ...
... من خود اندر مزاج سودایی
وین هوا خشک و راه تنهایی
چون نباشد خیال های درشت
خاطرم را خیال بازی کشت
خسبم امشب ز راه دمسازی
تا نبینم خیال شب بازی
پس ز هر منزلی و هر راهی
باز می جست عافیت گاهی ...
... گاه بر دیده دست مالیدم
می زدم گام و می بریدم راه
این به لاحول و آن به بسم الله ...
... آن همه بر تو اشتلم کردن
بود تشویش راه گم کردن
گر دلت بودی آن زمان بر جای ...
... گر من آیم ز من درستی خواه
آنگهی ده مرا به پیشت راه
چون میان من و تو از سر عهد ...
... شاه نو تخت شد عروس پرست
هفده سلطان درآمدند ز راه
هفده خصل تمام برده ز ماه ...
... درکشیدند مرغ را ز هوا
برد آواز شان ز راه فریب
هم ز ماهان و هم ز ماه شکیب ...
... پند پیران کجا به یاد آرد
عشق چون برگرفت شرم از راه
رفت ماهان به میهمانی ماه ...
... از دل پاک در خدای گریخت
راه می رفت و خون ز رخ می ریخت
تا به آبی رسید روشن و پاک ...
... کای گشاینده کار من بگشای
وی نماینده راه من بنمای
تو گشایی ام کار بسته و بس ...
... نه مرا رهنما ی تنها یی
کیست کاو را تو راه ننمایی
ساعتی در خدای خود نالید ...
... دید خود را در آن سلامت گاه
که اولش دیو برده بود ز راه
باغ را درگشاد و کرد شتاب ...
نظامی » خمسه » هفت پیکر » بخش ۳۱ - نشستن بهرام روز پنجشنبه در گنبد صندلی و افسانه گفتن دختر پادشاه اقلیم ششم
... هر یکی در جوال گوشه خویش
کرده ترتیب راه توشه خویش
نام این خیر و نام آن شر بود
فعل هریک به نام درخور بود
چون بریدند روزکی دو سه راه
توشه ای را که داشتند نگاه ...
... در خریطه نگاه داشت چو در
خیر فارغ که آب در راه است
بی خبر کاب نیست آن چاه است
در بیابان گرم و راه دراز
هر دو می تاختند با تک و تاز ...
... چشم تشنه چو کرده بود تباه
آب ناداده کرد همت راه
جامه و رخت و گوهرش برداشت ...
... تنگی پسته شکرشکنش
بوسه را راه بسته بر دهنش
آن خرامنده ماه خرگاهی
شد طلبکار آب چون ماهی
خانیی آب بود دور از راه
بود ازان خانی آب آن بنگاه ...
... چشم دارم که این زمان برسد
چاکری کاو به خانه راه آورد
خسته را سوی خوابگاه آورد ...
... کرد چون دید لابه کردن سخت
راه برداشت رفت سوی درخت
باز کرد از درخت مشتی برگ ...
... خیر با کرد پیر هر سحری
بستی از راه چاکری کمری
به شتربانی و گله داری ...
... کرد کان داستان شنید ز خیر
روی بر خاک زد چو راهب دیر
کانچنان تند باد بی اجلی ...
... عزم دارم که بامداد پگاه
سوی خانه کنم عزیمت راه
گر به صورت جدا شوم ز برت ...
... آن دوا را ز دیده داشت نهفت
تا به شهری شتافتند ز راه
که درو صرع داشت دختر شاه ...
... چونکه پیغام او رسید به شاه
شاه دادش به دست بوسی راه
خیر شد خدمتی به واجب کرد ...
... خیر آزاده را به حضرت شاه
باز جستند و یافتند به راه
گوهری یافته شمردندش ...
... تا کند عیش با دل افروزی
شر که همراه بود در سفرش
گشت سر دلش قضای سرش ...
... خلق ازو دید خیرهای تمام
دولت آنجا که راهبر گردد
خار خرما و خاره زر گردد ...
نظامی » خمسه » هفت پیکر » بخش ۳۲ - نشستن بهرام روز آدینه در گنبد سپید و افسانه گفتن دختر پادشاه اقلیم هفتم
... از بنا های برکشیده به ماه
چشم بد را نبود در وی راه
در تمنا ی آن چنان باغی
بر دل هر توانگر ی داغی
مرد هر هفته ای ز راه فراغ
به تماشا شدی به دیدن باغ ...
... رفت روزی به وقت پیشین گاه
تا در آن باغ روضه یابد راه
باغ را بسته دید در چون سنگ ...
... گرد بر گرد باغ برگردید
در همه باغ هیچ راه ندید
بر در خویشتن چو بار نیافت ...
... تا بر آن حور پیکر ان چو ماه
چشم نامحرمی نیابد راه
چون درون رفت خواجه از سوراخ ...
... لیک مارش نکرد گستاخی
از چه از راه تنگ سوراخی
شسته رویان چو روی گل شستند ...
... فتنه تر زانکه هندوان بر نور
زاهد از راه رفت پنهانی
کافری بین زهی مسلمانی ...
... این ازین سو شد آن ازان سو جست
تا نبینندشان بران سر راه
دور گشتند ازان فراخی گاه ...
... که به یاری رسند یاران را
بازگشتند و راه بگشادند
آب گل را به گل فرستادند ...
... شحنه با کوس و محتسب با سنگ
کفش بگذاشت و راه پیش گرفت
باز دنبال کار خویش گرفت ...
... رفت یاری به دیدن یاری
خواست کز راه آرزومند ی
یابد از وصل او برومند ی ...
... به هم افتاده از برای شکار
گرگی آورده راه بر سرشان
تا کند دور سر ز پیکر شان ...
... به هزیمت شدند و گرگ از پس
راهشان بر بساط خواجه و بس
بر دویدند بر دو چاره سگال ...
... مردی و مهربانی یی دارد
لیک چون عصمتی بود در راه
نتوان رفت باز پیش گناه ...
نظامی » خمسه » هفت پیکر » بخش ۳۳ - آگاهی بهرام از لشکرکشی خاقان چین بار دوم
... چاربندی رسید پیکی چست
راه شش طاق هفت گنبد جست
چون درآمد در آن بهشتی کاخ ...
... شوخ و گستاخ و بی ادب شده اند
نعمت ما ز راه سیری شان
داده در کار ما دلیری شان ...
... کرد با او به جور همدستی
به جفایی که او نمودش راه
جور می کرد بر رعیت شاه ...
نظامی » خمسه » هفت پیکر » بخش ۳۴ - اندرز گرفتن بهرام از شبان
... تا کند بنده بنده فرمانی
سگ من گرگ راه بند من است
بلکه قصاب گوسفند من است ...
نظامی » خمسه » هفت پیکر » بخش ۳۵ - شکایت کردن هفت مظلوم
... وز پدر مانده یادگار مرا
روزی از راه آتشین داغی
سوی باغ من آمد آن باغی ...
... گفت زندانی سوم با شاه
کای ترا سوی هرچه خواهی راه
بنده بازارگان دریا بود ...
... چون بر آشفتم از جدایی او
راه جستم به روشنایی او
بند بر من نهاد خنداخند ...
... کردم آفاق را به شادی غرق
از دعا زاد راه می کردم
خیری از بهر شاه می کردم ...
نظامی » خمسه » هفت پیکر » بخش ۳۶ - کشتن بهرام وزیر ظالم را
... خشت نمناک شد ز غمناکی
راه می جست بر مصالح کار
تا ز گل چون برد درشتی خار ...
نظامی » خمسه » هفت پیکر » بخش ۳۷ - فرجام کار بهرام و ناپدید شدن او در غار
... شاه دانست کان فرشته پناه
سوی مینو ش می نماید راه
کرد بر گور مرکب انگیزی ...
... رخنه ژرف داشت چون چاهی
هیچکس را نه بر درش راهی
گور در غار شد روان و دلیر ...
... نه سر باز پس شدن به شکار
دیده بر راه مانده با دم سرد
تا ز لشگر کجا برآید گرد ...
... تا کنند آن زمین گروه گروه
چاه کند و به گنج راه نیافت
یوسف خویش را به چاه نیافت ...
نظامی » خمسه » هفت پیکر » بخش ۳۸ - در ختم کتاب و دعای علاء الدین کرپ ارسلان
... ملک با عمر و عمر با شادی
گر نرنجی ز راه معذوری
گویمت نکته ای به دستوری ...
... وین خزینه که خاص درگاه ست
ابدالدهر با تو همراه ست
این سخن را که شد خرد پرورد ...
نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش اول: شرفنامه » بخش ۱ - به نام ایزد بخشاینده
... کند پیک ادراک را سنگ سار
نه پرکنده ای تا فراهم شوی
نه افزوده ای نیز تا کم شوی
خیال نظر خالی از راه تو
ز گردندگی دور درگاه تو ...
... تو را خوانم و ریزم از دیده آب
و گر بامدادست راهم به توست
همه روز تا شب پناهم به توست ...
... در این نیم شب کز تو جویم پناه
به مهتاب فضلم برافروز راه
نگه دارم از رخنه رهزنان ...
نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش اول: شرفنامه » بخش ۲ - مناجات به درگاه باری عز شأنه
... گریوه بلند است و سیلاب سخت
مپیچان عنان من از راه بخت
ازین سیل گاهم چنان ده گذار ...
... مرا هست بینش نظرگاه تو
چگونه نبینم بدو راه تو
تو را بینم از هر چه پرداخته است ...
... بر آن دارم ای مصلحت خواه من
که باشد سوی مصلحت راه من
رهی پیشم آور که فرجام کار ...
... ز خود گرچه مرکب برون رانده ام
به راه تو در نیم ره مانده ام
فرود آر مهدم به درگاه خویش
مگردان سر رشته از راه خویش
ز من کاهش و جان فزودن ز تو ...
... سری را که بر سر نهادی کلاه
مینداز در پای هر خاک راه
دلی را که شد بر درت راز دار ...
نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش اول: شرفنامه » بخش ۴ - در معراج پیغمبر اکرم
... به معشوقی عرشیان گشت خاص
بنه بست از این کوی هفتاد راه
به هفتم فلک بر زده بارگاه ...
... برآورد از این آب گردنده گرد
هم او راهدان هم فرس راهوار
زهی شاه مرکب زهی شهسوار ...
... به روحانیان بر جسدهای نور
در آن راه بیراه از آوارگی
همش بار مانده همش بارگی ...
... برون آمد از هستی خویشتن
در آن دایره گردش راه او
نمود از سر او قدمگاه او ...
... که ناید در اندیشه هیچ کس
ز گرمی که چون برق پیمود راه
نشد گرمی خوابش از خوابگاه ...
نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش اول: شرفنامه » بخش ۵ - در سابقهٔ نظم شرفنامه
... برین چار سو چون نهم دستگاه
که ایمن نباشم ز دزدان راه
که دارد دکانی در این چار سو ...
... بران کس که شد دزد بنگاه من
بس است این مثل شحنه راه من
بسا آسیا کو غریوان بود ...
نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش اول: شرفنامه » بخش ۶ - در حسب حال و انجام روزگار
... سر از بار سنگین درآمد به سنگ
جمازه به تنگ آمد از راه تنگ
فرو ماند دستم ز می خواستن ...
نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش اول: شرفنامه » بخش ۷ - در شرف این نامه بر دیگر نامهها
... به خوی بد از رهزنان رسته اند
بدان تا گریزند طفلان راه
چو زنگی چرا گشت باید سیاه
به راهی که خواهم شدن رخت کش
ره آورد من بس بود خوی خوش ...
... بدین دل فریبی سخن های بکر
به سختی توان زادن از راه فکر
سخن گفتن بکر جان سفتن است ...
نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش اول: شرفنامه » بخش ۸ - تعلیم خضر در گفتن داستان
... ز خورشید روشن توان جست نور
که شد راه سایه ازین کار دور
غلیواژ را با کبوتر چه کار ...
نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش اول: شرفنامه » بخش ۹ - ستایش اتابیک اعظم نصرةالدین ابوبکربن محمد
... هزاران دل مرده از عدل شاه
شود زنده و خصم ناید به راه
چو عیسی بسی مرده را زنده کرد ...