چون فروزنده شد به عکس و عیار
نقد این گنجهخیز رومیکار
نام شاهنشهی برو بستم
کاب گیرد ز نقش او دستم
شاهِ رومیقبایِ چینیتاج
جزیتش داده چین و روم خراج
یافته از ره اصول و فروع
بخت ایشوع و رای بختیشوع
بر زمینبوسش آسمان بر پای
و آفرینش ز جاه او بر جای
در نظامی که آسمان دارد
اجری مملکت دونان دارد
زان مروّت که بوی مشک دهد
لؤلؤ تر چو خاک خشک دهد
از زمین تا اثیر در دو کف است
صافی او شد که مایه شرف است
در ذهب دادنش به سائل خویش
زر مصری ز ریگ مکی بیش
تیغش آن کرده در صلابت سنگ
کاتش تیز با تراش خدنگ
بیدبرگش به نوکِ مویشکاف
نافهٔ کوه را فکنده ز ناف
دِرعش از دست صبح نیزهگشای
نیزهش از درع ماه حلقهربای
شش جهت بر قبای او زرهی
هفت چرخ از کمند او گرهی
ای نظامی امیدوار به تو
نظم دوران روزگار به تو
زمی از قدرت آسمان داند
و آسمانت هم آسمان خواند
دور و نزدیگ چون در آب سپهر
تیز و آهسته چون در آینه مهر
قائم عهد عالمی به درست
قائم نامده فکندهٔ تست
با همه چون ملک بر آمدهای
وز همه چون فلک سر آمدهای
این چنین نامه بر تو شاید بست
کز تو جای بلندنامی هست
چونکه شد لعل بسته بر تاجش
بر تو بستم ز بیم تاراجش
گر به سمع تو دلپسند شود
چون سریر تو سربلند شود
خار کان انگبین بر او رانند
زیرکانش ترانگبین خوانند
میوهای دادمت ز باغ ضمیر
چرب و شیرین چو انگبین در شیر
ذوق انجیر داده دانهٔ او
مغز بادام در میانهٔ او
پیش بیرونیان برونش نغز
وز درونش درونیان را مغز
حقهای بسته پر ز در دارد
وز عبارت کلید پر دارد
در دران رشته سر گرای بود
که کلیدش گره گشای بود
هر چه در نظم او ز نیک و بد است
همه رمز و اشارت خرد است
هر یک افسانهای جداگانه
خانهٔ گنج شد نه افسانه
آنچه کوتاهجامه شد جسدش
کردم از نظم خود دراز قدش
وآنچه بودش درازی از حد بیش
کوتهی دادمش به صنعت خویش
کردم این تحفه را گزارش نغز
اینت چرب استخوان شیرین مغز
تا درآری به حسن او نظری
جلوهای دادمش به هر هنری
لطف بسیار دخل اندک خرج
کرده در هر دقیقه درجی درج
دست ناکرده دلستانی چند
بکر چون روی غنچه زیر پرند
مصرعی زر و مصرعی از در
تهی از دعوی و ز معنی پر
تا بدانند کهز ضمیر شگرف
هرچه خواهم درآورَم به دو حرف
وآنچه بر هفت کنج خانهٔ راز
بستم آرایشی فراخ و دراز
غرض آن شد که چشم از آرایش
در فراخی پذیرد آسایش
آنچه بینی که بر بساط فراخ
کردهام چشم و گوش را گستاخ
تنگچشمان معنیام هستند
که رخ از چشم تنگ بربستند
هر عروسی چو گنج سر بسته
زیر زلفش کلید زر بسته
هر که این کان گشاد زر باید
بلکه در یابد آن که دریابد
من که نقاش نیشکر قلمم
رطبافشان نخل این حرمم
نی کلکم ز کشتزار هنر
به عطارد رساند سنبل تر
سنبله کرد سنبلم را خاص
گرچه القاص لایحب القاص
چون من از قلعه قناعت خویش
شاه را گنج زر کشیدم پیش
در ادا کردن زر جایز
وامدار من است رویین دز
وامداری نه کز تهی شکمی
دز رویین بود ز بی درمی
کاهن تیز آن گریوهٔ سنگ
لعل و الماس ریخت صد فرسنگ
لعل بر دست دوستان به قیاس
وز پی پای دشمنان الماس
آن نه دز کعبه مسلمانیست
مقدس رهروان روحانیست
میخ زرین و مرکز زمی است
نام رویین دزش ز محکمی است
یافت دریافت نارسیده او
زهره را هم زره دریده او
جبل الرحمه زان حریم دریست
بو قبیس از کلاه او کمریست
ابدی باد خط این پرگار
زان بلند آفتاب نقطه قرار
در دزی چون حصار پیوندند
نامهای بر کبوتری بندند
تا برد نامه را کبوتر شاد
بر آنکس که او رسد فریاد
من که در شهربند کشور خویش
بسته دارم گریزگه پس و پیش
نامه در مرغ نامه بربستم
کاو رساند به شاه، من رَستم
ای فلک بر در تو حلقه به گوش
هم خطا پوش و هم خطاییپوش
چون مرا دولت تو یاری کرد
طبع بین تا چه سحرکاری کرد
از پس پانصد و نود سه بران
گفتم این نامه را چو ناموران
روز بر چارده ز ماه صیام
چار ساعت ز روز رفته تمام
باد بر تو مبارک این پیوند
تا نشینی بر این سریر بلند
نوشی آب حیات ازین ابیات
زنده مانی چو خضر از آب حیات
ای که در ملک جاودان بادی
ملک با عمر و عمر با شادی
گر نرنجی ز راه معذوری
گویمت نکتهای به دستوری
بزمهای تو گرچه رنگین است
آنچه بزم مخلد است این است
هر چه هست از حساب گوهر و گنج
راحت اینست و آن دگر همه رنج
آن اگر صد کشد به پانصد سال
دیر زی تو که هم رسد به زوال
وین خزینه که خاص درگاهست
ابدالدهر با تو همراهست
این سخن را که شد خرد پرورد
بر دعای تو ختم خواهی کرد
دولتی باش هر کجا باشی
در رکابت فلک به فراشی
دولتت را که بر زیارت باد
خاتم کار بر سعادت باد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
خطایی: نوعی جامه قیمتی
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چون بیامد بوعده بر سامند
آن کنیزک سبک زبام بلند
برسن سوی او فرود آمد
گفتی از جنبشش درود آمد
جان سامند را بلوس گرفت
[...]
چیست آن کاتشش زدوده چو آب
چو گهر روشن و چو لؤلؤ ناب
نیست سیماب و آب و هست درو
صفوت آب و گونه سیماب
نه سطرلاب و خوبی و زشتی
[...]
ثقة الملک خاص و خازن شاه
خواجه طاهر علیک عین الله
به قدوم عزیز لوهاور
مصر کرد و ز مصر بیش به جاه
نور او نور یوسف چاهی است
[...]
ابتدای سخن به نام خداست
آنکه بیمثل و شبه و بیهمتاست
خالق الخلق و باعث الاموات
عالم الغیب سامع الاصوات
ذات بیچونش را بدایت نیست
[...]
الترصیع مع التجنیس
تجنیس تام
تجنیس تاقص
تجنیس الزاید و المزید
تجنیس المرکب
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.