گنجور

 
۴۸۰۱

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۸۰

 

... برق عالمسوز گردد تا به کشت ما رسد

بعد عمری گر شود ابری ازین دریا بلند

خشت خم خواهد شکستن شیشه افلاک را ...

... رهنوردی بر گرانباران منت مشکل است

ابر می گردد بلنگر از سر دریا بلند

عندلیبان از خجالت سر به زیر پر کشند ...

صائب تبریزی
 
۴۸۰۲

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۸۲

 

... پیش ما چون ناله اهل هوس گردد بلند

تا ز دریا سر برون آورد فانی شد حباب

زود می ریزد بنایی کز نفس گردد بلند ...

صائب تبریزی
 
۴۸۰۳

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۸۳

 

... ناله ما در شب دیجور می گردد بلند

دور گردان را به دریا رهنمایی می کند

دست ما گاهی اگر از دور می گردد بلند ...

صائب تبریزی
 
۴۸۰۴

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۸۸

 

... رهنوردانی که بردارند بار از دوش خلق

سینه چون کشتی به دریا بی محابا می زنند

می کنند آماده اول در جگر جای خراش ...

... عاشقان در عین وصل از بی قراری های شوق

پیچ و تاب موج در آغوش دریا می زنند

دردمندان صایب از پا گر برون آرند خار ...

صائب تبریزی
 
۴۸۰۵

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۹۰

 

... صحبت یاران یکدل رهنمای مطلب است

آبها یکجا شوند و روی در دریا کنند

بیغمان باشند باغ دلگشای یکدیگر ...

صائب تبریزی
 
۴۸۰۶

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۰۰

 

... چون کمان در خانه خویشند هر جا می روند

موج را سر رشته می گردد به دریا منتهی

راههای مختلف آخر به یک جا می روند ...

... خانه پردازان چو سیلاب از جهان آب و گل

بی توقف راست تا آغوش دریا می روند

رهروان را چشم شور صبح می سازد خنک ...

صائب تبریزی
 
۴۸۰۷

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۰۷

 

... کشتی جمعی که دارد از توکل بادبان

بیشتر در غیر موسم روی در دریا نهند

پرتو رویش چنین گر مجلس افروزی کند ...

صائب تبریزی
 
۴۸۰۸

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۱۰

 

بر دل بی آرزو زندان تن صحرا بود

چشمه سوزن به تار بی گره دریا بود

بر ندارد دانه در زیر زمین چشم از سحاب ...

... خاک در چشمش اگر تقصیر در ریزش کند

هر که خرجش همچو ابر از کیسه دریا بود

شورش عشق است در فرهاد از مجنون زیاد ...

صائب تبریزی
 
۴۸۰۹

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۱۱

 

... هر که از خود شد تهی پر شد زآب زندگی

از سبکباری کدو تاج سر دریا بود

مجلس آرایی به دستوری که باید کرده اند ...

صائب تبریزی
 
۴۸۱۰

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۱۲

 

رزق هر کس چون صدف از عالم بالا بود

فارغ از چین جبین موجه دریا بود

از دو عالم در گذشتم تا شدم فرد از جهان ...

... نیست صدر و آستان در مجلس روشندلان

جای کف مانند عنبر بر سر دریا بود

از تبسم چون دهد پیوند دلها را به هم ...

صائب تبریزی
 
۴۸۱۱

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۲۲

 

... مهر خاموشی سپر تیغ زبان را بس بود

سیل بی رهبر به دریا می رساند خویش را

جذبه منزل دلیل این کاروان را بس بود ...

صائب تبریزی
 
۴۸۱۲

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۲۸

 

... گفتگوی عشق می آرد دل ما را به وجد

مطرب از طوفان سزد دریا چو دست افشان بود

عالم افسرده از آزاد مردان تازه روست ...

صائب تبریزی
 
۴۸۱۳

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۳۰

 

... از شکرخند صدف شد خام ورنه پیش ازین

ابر ما عادت به روی تلخ دریا کرده بود

آتشین رویی که شمع مجلس ما بود دوش ...

صائب تبریزی
 
۴۸۱۴

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۳۱

 

... جلوه مستانه اش از طره عنبرفشان

همچو دریا موج عنبر بر کران افکنده بود

نرگس مستانه اش از سرمه شرم و حیا ...

صائب تبریزی
 
۴۸۱۵

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۳۴

 

... سالکان را سرمه آه و فغان باشد وصول

تا نپیوندد به دریا سیل فریادی بود

دلربایی حسن را در پرده شرم است بیش ...

صائب تبریزی
 
۴۸۱۶

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۳۵

 

... در صدف گوهر زسنگینی گردیده است

کف به روی دست دریا از سبکباری بود

می توان پوشید چشم از هر چه می آید به چشم ...

صائب تبریزی
 
۴۸۱۷

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۳۸

 

پیش ازین حسن مجرد تشنه زیور نبود

چشم دریا در خمار شبنم گوهر نبود

بلبل ما هر زمان بر شاخساری می نشست ...

صائب تبریزی
 
۴۸۱۸

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۴۱

 

... یوسف از کنعان به سودای زلیخا می رود

عمر چون سیل و عدم دریا و ما خار و خسیم

در رکاب سیل خار و خس به دریا می رود

مرگ را آلودگی کرده است بر ما ناگوار ...

صائب تبریزی
 
۴۸۱۹

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۴۲

 

... بیشتر ارباب دنیا زر به منعم می دهند

آب این بی حاصلان یکسر به دریا می رود

سرو مشرب در زمین هند بالا می کشد ...

صائب تبریزی
 
۴۸۲۰

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۴۴

 

... پای در گل ماندگان را قوت رفتار نیست

یاد دریا می کند سیلاب و از خود می رود

شوخی میخانه مشرب نمی باشد مدام ...

... اضطرابی می کند سیماب و از خود می رود

دست و پایی می زند هر کس درین دریا چو موج

بر امید گوهر نایاب و از خود می رود ...

صائب تبریزی
 
 
۱
۲۳۹
۲۴۰
۲۴۱
۲۴۲
۲۴۳
۳۷۳