گنجور

 
صائب تبریزی

هر که خود را بشکند در دیده هایش جا کنند

هر که گردد حلقه، بر رویش در دل وا کنند

پاک اگر شویند دست از چرک دنیا خاکیان

دست در یک کاسه با خورشید چون عیسی کنند

آبروی خود به خاک تیره یکسان کرده اند

هر چه جز همت گدایی از در دلها کنند

از شکست گوهر خود شاد گشتن سهل نیست

زین جواهر سرمه تا چشم که را بینا کنند

صحبت یاران یکدل رهنمای مطلب است

آبها یکجا شوند و روی در دریا کنند

بیغمان باشند باغ دلگشای یکدیگر

کودکان گردند تا دیوانه ای پیدا کنند

شور ما را نیست با فرهاد و مجنون نسبتی

کوه و صحرا را بگو تا لنگری پیدا کنند

پر گره شد سینه تنگ صدف تا لب گشود

وای بر جمعی که لب را بی تأمل وا کنند

هیچ مرغ از بیضه نتواند برون آورد سر

آسمان سیران اگر بال و پر خود وا کنند

گرد عالم چرخ این بیهوده گردان می زنند

مصرع پوچی اگر چون گردباد انشا کنند

صفحه آیینه را سامان این تعلیم نیست

طوطی ما را به روی دل مگر گویا کنند

آنچه می خواهند از دنیا به ایشان رو نهد

رو به دنیا کردگان گر پشت بر دنیا کنند

جلوه دنیا بود در دیده اش موج سراب

هر که را صائب درین عبرت سرا بینا کنند

 
 
 
کمال‌الدین اسماعیل

داستانه ظالمی چون خوانداز دفتر کسی

مردوزن بنگر که بر جانش چه نفرینها کنند

پس تو امروز آن مکن کو کرددی از ظلمها

ورنه آن نفرین همه بر جان تو فردا کنند

جهان ملک خاتون

عاشقان را تا به کی در کوی تو رسوا کنند

بی دلان را اینچنین سرگشته و شیدا کنند

روی بنما تا زمانی عاشقان روی تو

دیده ی مهجور را بر روی تو بینا کنند

ور نهان داری پری رویا ز چشم ما رخت

[...]

قائم مقام فراهانی

خسروا! ای آن که خدام درت از یک نظر

ذره را برتر ز خورشید جهان آرا کنند

هر کجا از لای نفی مردمی باشد سخن

قامت ذات ترا پیرایه از الا کنند

مر ترا فر سکندر داد یزدان از ازل

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه