گنجور

 
صائب تبریزی

محو شد نور خرد تا شد مرا سودا بلند

روزها کوتاه گردد چون شود شبها بلند

چشم ارباب کرم در جستجوی سایل است

ز انتظار جام باشد گردن مینا بلند

حرف سهلی پوچ مغزان را به فریاد آورد

کز نسیمی در نیستان می شود غوغا بلند

غافلان را رهنمایی می کند، از عجز نیست

در محیط عشق اگر گردید دست ما بلند

برق عالمسوز گردد تا به کشت ما رسد

بعد عمری گر شود ابری ازین دریا بلند

خشت خم خواهد شکستن شیشه افلاک را

گر به این دستور گردد جوش این صهبا بلند

کوچه ها در رود نیل آسمان پیدا شود

دست چون سازد به عزم رقص آن رعنا بلند

بر امید محمل لیلی بیابانی شدیم

گردبادی هم نشد زین دامن صحرا بلند

پایه هر کس به ارباب بصیرت روشن است

با عصا گر دست کوری گردد از بینا بلند

دل زبیتابی درین محفل به یک آتش نساخت

شد صدای این سپند شوخ از صد جا بلند

رهنوردی بر گرانباران منت مشکل است

ابر می گردد بلنگر از سر دریا بلند

عندلیبان از خجالت سر به زیر پر کشند

هر کجا صائب شود گلبانگ کلک ما بلند