گنجور

 
۴۷۶۱

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۰۸

 

... دامن صحرا نبرد از چهره ام گرد ملال

می روم چون سیل تا دریا به فریادم رسد

از سواد شهر خاکسترنشین شد اخگرم ...

صائب تبریزی
 
۴۷۶۲

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۰۹

 

... رهنوردان را سبکباری بود باد مراد

کف به اندک سعیی از دریا به ساحل می رسد

من به چندین دستگاه از دست یک دل عاجزم ...

صائب تبریزی
 
۴۷۶۳

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۱۰

 

بیشتر دست سبکباران به منزل می رسد

کف به اندک سعیی از دریا به ساحل می رسد

تا نظر بر غیر داری دوری از درگاه حق ...

صائب تبریزی
 
۴۷۶۴

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۲۲

 

بس که دل افسرده زین دریای پرنیرنگ شد

چون صدف هر قطره آبی که خوردم سنگ شد ...

... خاکیان را رحمت حق می کند پاک از گناه

سیل با دریا به اندک فرصتی یکرنگ شد

صائب تبریزی
 
۴۷۶۵

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۲۵

 

... زاهدان سنگدل بستند اگر کشتی به خشک

همت دریا رکاب میگساران را چه شد

بر نمی آرند خاری همرهان از پای هم ...

صائب تبریزی
 
۴۷۶۶

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۲۸

 

... از سبک سنگی چو کف با موج بودم همعنان

لنگر دریا شدم تا گوهرم سنجیده شد

نرم نتوانست کردن آن دل چون سنگ را ...

صائب تبریزی
 
۴۷۶۷

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۳۲

 

آشنای حق شد آن کس کز جهان بیگانه شد

هر که زین دریا برآمد گوهر یکدانه شد

گرچه از زنجیر هر دیوانه ای عاقل شود ...

صائب تبریزی
 
۴۷۶۸

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۳۳

 

... خون می هرگز و بال گردن مینا نشد

تا کف دریا نگردید استخوان سوده ام

گریه شبخیز را صبح اثر پیدا نشد

بود دایم فارغ از دنیا دل آزاده ام

این صدف را کام تلخ از شورش دریا نشد

در لباس لفظ معنی خودنمایی می کند ...

صائب تبریزی
 
۴۷۶۹

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۳۶

 

... ماه نو شد بدر و نور مهر تابان کم نشد

لنگر بیتابی دریا نمی گردد گهر

شورش اهل جنون از سنگ طفلان کم نشد

کام ما را خنده پنهان او شیرین نکرد

ز آب گوهر تلخی دریای عمان کم نشد

در همه روی زمین یک گردن بی طوق نیست ...

صائب تبریزی
 
۴۷۷۰

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۴۱

 

... ابر چشمم چون به میدان جگرداری رود

قطره اشک مرا بر روی دریا می کشد

صایب از افسانه زلف دراز او مگو ...

صائب تبریزی
 
۴۷۷۱

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۴۲

 

منعم از دل بستگی آزار دنیا می کشد

تا گهر دارد صدف تلخی ز دریا می کشد

در قیامت سر به پیش افکنده می خیزد ز خاک ...

... جلوه معشوق خوش تر می نماید از کنار

موج ازآن گاهی عنان از دست دریا می کشد

در دل من درد را نشو و نمای دیگرست ...

... رهنوردان را سبکباری بود باد مراد

زود رخت خود به ساحل کف ز دریا می کشد

عقل عاشق را به راه حق دلالت می کند ...

صائب تبریزی
 
۴۷۷۲

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۴۴

 

... حلقه از نقش قدم در گوش منزل می کشد

نیست در خاطر غبار از قطع دریا موج را

تیغ خود را بر فسان گاهی ز ساحل می کشد ...

صائب تبریزی
 
۴۷۷۳

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۵۷

 

... تا نپیوستم به تیغ یار جان صافی نشد

گرد راه از دامن خود سیل در دریافشاند

چشم ما جز حسرت خشک از وصال او نبرد

هر چه از دریا گرفت این ابر بر دریافشاند

برق عالمسوز ما را شهپر پرواز داد ...

... نیست عزلت مانع کلفت که دست روزگار

بر گهر گرد یتیمی در دل دریافشاند

از برومندی دل سودایی ما فارغ است ...

... چون گهر دارد همان گرد یتیمی بر جبین

گرچه صایب از رگ ابر قلم دریا فشاند

صائب تبریزی
 
۴۷۷۴

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۶۰

 

... در چنین فصل بهاری هر که عاقل ماندماند

سیل هیهات است تا دریا کند جایی مقام

یک قدم هر کس که از همراهی دل ماندماند ...

... زین دلیل آسمانی هر که غافل ماندماند

تشنه آغوش دریا را تن آسانی بلاست

چون صدف هر کس که در دامان ساحل ماندماند ...

صائب تبریزی
 
۴۷۷۵

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۶۴

 

... راز ما خونین دلان را محرمی پیدا نشد

در دل دریا گره این گوهر سنجیده ماند

یک نشو و نمای دانه در افتادگی است ...

صائب تبریزی
 
۴۷۷۶

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۶۶

 

... شوق دل را از حریم چشم تر بیرون کشید

کشتی ما از سبکباری درین دریا نماند

تا خط بغداد جامم را ز می لبریز کرد ...

صائب تبریزی
 
۴۷۷۷

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۸۲

 

... چون صدف آنان کز انجام قناعت آگهند

صلح از دریا به آب چشم نیسان کرده اند

عشقبازان از صفای دیده های پاک بین ...

صائب تبریزی
 
۴۷۷۸

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۸۳

 

... مدتی زانوی خود ته پیش مجنون کرده اند

آنچه می پیچد درین دریا به خود گرداب نیست

اشک ریزان حلقه ها در گوش جیحون کرده اند ...

صائب تبریزی
 
۴۷۷۹

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۹۲

 

... هم زپهلوی نزار خود نیستان ساختند

بر لب دریا زشوخی خیمه چون تبخال زد

گوهرم را در صدف چندان که پنهان ساختند ...

صائب تبریزی
 
۴۷۸۰

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۹۴

 

... خشک مغزانی که نشکستند خود را چون حباب

چون کف دریا و بال دامن ساحل شدند

نغمه پردازی کنند از سیلی باد خزان ...

صائب تبریزی
 
 
۱
۲۳۷
۲۳۸
۲۳۹
۲۴۰
۲۴۱
۳۷۳