آشنای حق شد آن کس کز جهان بیگانه شد
هر که زین دریا برآمد گوهر یکدانه شد
گرچه از زنجیر هر دیوانه ای عاقل شود
دید تا زنجیر زلف او دلم دیوانه شد
کاش برمی داشت از خاکش در ایام حیات
این که آخر شمع نخل ماتم پروانه شد
با کدامین آبرو در کعبه آرم روی خویش؟
من که سرجوش حیاتم صرف در بتخانه شد
کار مردم جز فضولی نیست در زیر فلک
هر که شد مهمان درین غمخانه، صاحبخانه شد
یکقلم بیگانه گردد ز آشنایان دگر
هر که صائب آشنا با معنی بیگانه شد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به احوالات انسانی اشاره دارد که از دنیای مادی فاصله میگیرد و به درک عمیقتری از زندگی و معنای وجود میرسد. شاعر به تصویری از فردی که در جستجوی حقیقت است، پرداخته و بیان میکند که هر کس که دل به قید و زنجیر دنیای مادی نبسته باشد، به گوهر نادری دست مییابد. او همچنین به ناکامی انسانها در درک عمیقتر زندگی و زحمات بیهودهاشان اشاره میکند و سرانجام به تنهایی و غم بخشی از انسانی که در میانه دنیا به جستجوی حق برمیآید، میپردازد. در نهایت، شعر به این نکته اشاره دارد که در دنیای خاکی، تنها آشنایی با حقیقت میتواند انسان را از غم و اندوه نجات دهد.
هوش مصنوعی: کسی که از دنیا و بیخبری فاصله گرفته و به حقیقت نزدیک شده، در واقع به معرفت و آگاهی رسیده است. هر کسی که از این دریای معرفت بیرون بیاید، به ارزش و فضیلت خاصی دست پیدا میکند.
هوش مصنوعی: هر چند که دیدهام که دیوانهها از زنجیر رها میشوند و عاقل میگردند، اما وقتی به زنجیر موهای او نگاه میکنم، دلم به شدت دیوانه میشود.
هوش مصنوعی: ای کاش در زمان حیاتش از زمین برمیداشتند، چون در نهایت شمع، نخل به عزای پروانه درآمد.
هوش مصنوعی: با کدام اعتبار و آبرو میتوانم در خانهی کعبه روی خودم را نشان دهم؟ من که تمام عمرم را صرف پرستش بتها کردهام.
هوش مصنوعی: کار مردم تنها ورود به مسائل دیگران و دخالت در اموراتشان است. در این دنیای پر از مشکلات، هر کس که به جمع غمگینان میپیوندد، به نوعی وادار میشود که به دردها و مشکلاتشان توجه کند و خود را صاحبخانه این غمها احساس کند.
هوش مصنوعی: هر کس که با معانی و مفاهیم آشنا شده باشد، اگر به شناخت و تعلقات جدیدی روی آورد، ممکن است ارتباطش با آشنایان قبلی قطع شود و به نوعی بیگانه شود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
پیر ما از صومعه بگریخت در میخانه شد
در صف دردیکشان دردیکش و مردانه شد
بر بساط نیستی با کمزنان پاکباز
عقل اندر باخت وز لایعقلی دیوانه شد
در میان بیخودانِ مست دردی نوش کرد
[...]
از خیال خوبرویان چشم ما بتخانه شد
وز غم زنجیر مویان عقل ما دیوانه شد
هیچ میدانی چرا سرگشته گردد آفتاب
زانکه او بر گرد شمع روی تو پروانه شد
نقطهٔ خال تو را تا خط مشکین دایره است
[...]
دلبرا مسکین دل من در غمت دیوانه شد
با غم هجران رویت روز و شب همخانه شد
در کنار ما نمی آید شبی سرو قدت
لاجرم در بحر غم جویای آن دردانه شد
آشنایی بود ما را در ازل با عشق تو
[...]
بسکه حرف قامتت ورد دل دیوانه شد
سینه از مشق الف مانند لوح شانه شد
تا خراب او نگردیدم بمن ننمود روی
خانه از خورشید گرمی دید چون ویرانه شد
عیش در جانم غریبست ارچه ماند سالها
[...]
هر سخنسازی به آن آیینه رو همخانه شد
طوطی بی طالع ما سبزه بیگانه شد
حلقه بیرون در گشتم حریم زلف را
استخوانم گرچه از زخم نمایان شانه شد
توتیا شد سنگ طفلان و جنون من بجاست
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.