گنجور

 
صائب تبریزی

آشنای حق شد آن کس کز جهان بیگانه شد

هر که زین دریا برآمد گوهر یکدانه شد

گرچه از زنجیر هر دیوانه ای عاقل شود

دید تا زنجیر زلف او دلم دیوانه شد

کاش برمی داشت از خاکش در ایام حیات

این که آخر شمع نخل ماتم پروانه شد

با کدامین آبرو در کعبه آرم روی خویش؟

من که سرجوش حیاتم صرف در بتخانه شد

کار مردم جز فضولی نیست در زیر فلک

هر که شد مهمان درین غمخانه، صاحبخانه شد

یکقلم بیگانه گردد ز آشنایان دگر

هر که صائب آشنا با معنی بیگانه شد

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
عطار

پیر ما از صومعه بگریخت در میخانه شد

در صف دردی‌کشان دردی‌کش و مردانه شد

بر بساط نیستی با کم‌زنان پاک‌باز

عقل اندر باخت وز لایعقلی دیوانه شد

در میان بی‌خودانِ مست دردی نوش کرد

[...]

ناصر بخارایی

از خیال خوبرویان چشم ما بتخانه شد

وز غم زنجیر مویان عقل ما دیوانه شد

هیچ می‌دانی چرا سرگشته گردد آفتاب

زانکه او بر گرد شمع روی تو پروانه شد

نقطهٔ‌ خال تو را تا خط مشکین دایره است

[...]

جهان ملک خاتون

دلبرا مسکین دل من در غمت دیوانه شد

با غم هجران رویت روز و شب همخانه شد

در کنار ما نمی آید شبی سرو قدت

لاجرم در بحر غم جویای آن دردانه شد

آشنایی بود ما را در ازل با عشق تو

[...]

کلیم

بسکه حرف قامتت ورد دل دیوانه شد

سینه از مشق الف مانند لوح شانه شد

تا خراب او نگردیدم بمن ننمود روی

خانه از خورشید گرمی دید چون ویرانه شد

عیش در جانم غریبست ارچه ماند سالها

[...]

صائب تبریزی

هر سخنسازی به آن آیینه رو همخانه شد

طوطی بی طالع ما سبزه بیگانه شد

حلقه بیرون در گشتم حریم زلف را

استخوانم گرچه از زخم نمایان شانه شد

توتیا شد سنگ طفلان و جنون من بجاست

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه