گنجور

 
صائب تبریزی

بس که دل افسرده زین دریای پرنیرنگ شد

چون صدف هر قطره آبی که خوردم سنگ شد

تا رهم در عالم بی منتهای دل فتاد

آسمان چون حلقه فتراک بر من تنگ شد

بوریای فقر پیش مردم بالغ نظر

از شکوه بی نیازیهای من اورنگ شد

داشت چون طوطی نهان در زنگ، خودبینی مرا

چشم پوشیدم ز خود، آیینه ام بی زنگ شد

خاکیان را رحمت حق می کند پاک از گناه

سیل با دریا به اندک فرصتی یکرنگ شد

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
صائب تبریزی

از فضولی چشم بستم خار و گل همرنگ شد

گوش را کردم گران، هر نغمه سیرآهنگ شد

چون صدف هر قطره آبی که در کامم چکید

از هوای خاطر افسرده من سنگ شد

بیدل دهلوی

همچو مینا غنچهٔ رازم بهار آهنگ شد

پرتوی از خون دل بیرون دوید و رنگ شد

بس که ‌در یادت به چندین رنگ حسرت سوختم

چون پر طاووس داغم عالم نیرنگ شد

کوه تمکینی به این افسردگیها حیرت است

[...]

ملک‌الشعرا بهار

چون همه درکینه با من چرخ نیلی‌رنگ شد

سنگ گشتم‌شیشه گرشد،‌شیشه گشتم سنگ شد

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه