خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹۷ - در حکمت و اندرز
... وآنگهی نام آن جدل منهید
وحل گمرهی است بر سر راه
ای سران پای در وحل منهید ...
خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹۸ - خاقانی این قصیده را در مرثیهٔ فرزند خویش امیر رشید الدین سروده و آن را ترنم المصائب گویند.
... سیل خون از جگر آرید سوی باغ دماغ
ناودان مژه را راه گذر بگشایید
از زبر سیل به زیر آید و سیلاب شما ...
... مهره پشت جهان یک ز دگر بگشایید
گریه گر سوی مژه راه نیابد مژه را
ره سوی گریه کزو نیست گذر بگشایید
گر سوی قندز مژگان نرسد آتل اشک
راه آتل سوی قندز به خزر بگشایید
لوح عبرت که خرد راست به کف برخوانید ...
... لعبت چشم به خونین بچگان حامله شد
راه آن حامله را وقت سحر بگشایید
گر به ناهید رسانید چو کرنای خروش ...
... ور بگریید به درد از دم دریای سرشک
گوش ماهی را هم راه خبر بگشایید
غم رصد وار ز لب باج نفس می گیرد ...
... پای ناخوانده رسید و نفر مویه گران
وا رشید آه کنان راه نفر بگشایید
دشمنان را که چنین سوخته دارندم حال
راه بدهید و به روی همه در بگشایید
دوستانی که وفاشان ز ازل داشته ام ...
خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰۳ - مطلع چهارم
... بر فتح شاه خوانده الحمد الله از بر
قصرش چو فکرت من در راه مدح سلطان
گردون در او مرکب گیتی در او مصور ...
خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۱۱ - مطلع دوم
... بزم تو فردوس وار وز در دولت در او
راه طلب رفته هشت جوی طرب رفته چار
خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۱۵ - در رثاء امام عز الدین ابوعمر و اسعد
... نیم رو خاکی و خون آلود و بس
مه به اشک از خاک راه کهکشان
گل گرفت و خاک او اندود وبس ...
خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۲۳ - مطلع سوم
... چون نیشکر چگونه مزم آتش ترش
بودم در این که خضر درآمد ز راه و گفت
عید است و نورهان شده ملک سکندرش ...
خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۲۶ - قصیدهٔ مرآت الصفا، در حکمت و تکمیل نفس
... چو موسی زنده در تابوت از آن دارم به زندانش
خرد بر راه طبع آید که مهد نفس موسی را
گذر بر خیل فرعون است و ناچار است ز ایشانش ...
خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۳۷ - در وصف خاک مقدسی که از بالین حضرت ختمی مرتبت آورده بود
... ماه را بسته میان خرگان سان آورده ام
از سفر می آیم و در راه صید افکنده ام
اینت صیدی چرب پهلو کارمغان آورده ام ...
... من کمند افکنده و شیر ژیان آورده ام
چشم بد دور از من و راهم که راه آورد عشق
رهروان را سرمه چشم روان آورده ام ...
خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۴۰ - در شکایت از روزگار
... خوارش افکند می به خاک چه سود
راه بر آسمان نمی یابم
دولت اندر هنر بسی جستم ...
خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۴۳ - مطلع دوم
... از درون سو مار فعلم وز برون طاووس رنگ
قصه کوته کن که دیو راه زن را رهبرم
شبهت حوا نویسم تهمت هاجر نهم ...
خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۴۵ - در مدح امام ناصر الدین ابراهیم
... که حاجت به حوا و آدم ندارم
مرا عز و ذلی است در راه همت
که پروای موسی و بلعم ندارم ...
... پیاده نباشم ز اسباب دانش
گر اسباب دنیا فراهم ندارم
هنر درخور معرکه دارم آخر ...
... امامت جز او را مسلم ندارم
براهیم خوش نام کز مدحش الا
صفات براهیم ادهم ندارم
فلک خورد سوگند بر همت او ...
خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۴۸ - در شکایت از روزگار و مدح پیغمبر بزرگوار و یاد از کعبهٔ معظمه
... چون نای اگر گرفته دهان داردم جهان
این دم ز راه چشم همانا برآورم
ور ساق من چو چنگ ببندد بده رسن ...
خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۴۹ - هنگام حبس در عزلت و قناعت و تخلص به مدح خاتم انبیاء
... گاهی به لوح و گه به فلاخن درآورم
جنسی نماند پس من و رندان که بهر راه
چون رخش نیست پای به کودن درآورم ...
... ارقم نیم که یال به چندان درآورم
من نامه بر کبوتر راهم ز همرهان
باز اوفتم چو دیده به ارزن درآورم ...
خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۵۰ - در شکایت و عزلت
... مسیحم که گاه از یهودی هراسم
گه از راهب هرزه لا می گریزم
چنانم دل آزرده از نقش مردم ...
... که در هشت باغ رجا می گریزم
صباح و مسا نیست در راه وحدت
منم کز صباح و مسا می گریزم ...
خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۵۸ - خاقانی درجواب ابوالفضایل احمد سیمگر گوید
... تا روی بر باد این پیروزه پیکر بادبان
با امل همراه وحدت چون شاه عزلت ران گشاد
مرد چوبین اسب با بهرام چوبین همعنان ...
... چند بر بزغاله پر زهر باشی میهمان
ناقه همت به راه فاقه ران تا گرددت
توشه خوشه چرخ و منزل گاه راه کهکشان
هم چنین بازی درویشان همی زی زانکه هست ...
خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۶۲ - در مدح قاضی القضاة احمشاد
... فتنه تو کرده سلامت نهان
تابش رخسار تو از راه چشم
کرد چراگاه دل از ارغوان ...
خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۶۸ - هنگام عبور از مداین و دیدن طاق کسری
... کز شط چنین بحری لب تشنه شدن نتوان
اخوان که ز راه آیند آرند ره آوردی
این قطعه ره آورد است از بهر دل اخوان ...
خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۷۲ - درستایش اصفهان
... کوست سنا برقی از سنای صفاهان
گفت چو بربط مزن ز راه زبان دم
دم ز ره چشم زن چو نای صفاهان ...
... ارمض قلبی بلایه و سالقی
نار براهیم فی بلای صفاهان
عضنی الکلب ثم عضة کلب ...
خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۷۳ - در موعظه و تجرید و تخلص به مرگ عموی خود
... تا کی در چشم عقل خار مغیلان زدن
تا کی در راه نفس باغ ارم ساختن
رخش به هرای زر بردن در پیش دیو ...
خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۷۸ - مطلع دوم
... چون ملک الموت هست در کف رایت رهین
خلق تو از راه لطف جان برباید ز خلق
چون حرکات هزار در نغمات حزین ...