گنجور

 
۲۱

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۴۰ - موعظه

 

... ماند بر آن که باشد بر کشتیی روان

پندارد اوست ساکن و ساحل همی رود

مسعود سعد سلمان
 
۲۲

ابوالفرج رونی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۴ - در مدح سلطان ابراهیم

 

... پیشوای ملوک امام امم

آنکه بر ساحل درش دریا

جز به تکبیر بر نیارد دم ...

ابوالفرج رونی
 
۲۳

غزالی » کیمیای سعادت » ارکان معاملت مسلمانی » رکن چهارم - رکن منجیات » بخش ۷۶ - آیت دیگر زمین است و آنچه در وی آفریده است

 

... و بیرون حیوان نگاه کن که در قعر دریا حیوانی بیافرید که صدف پوست وی است و وی را الهام داد تا به وقت باران به کنار دریا آید و پوست از هم بازکند تا قطره های باران که خوش بود و چون آب دریا شور نبود در درون وی شود پس پوست فراهم کشد و با دریا رود آن قطره ها را در درون خویش می دارد چنان که نطفه در رحم و آن را می پرورد و آن جوهر صدف بر صفت مروارید آفریده است آن قوت به وی سرایت می کند به مدتی دراز تا هر قطره ای مروارید شود بعضی خرد و بعضی بزرگ و تو از آن پیرایه و آرایش سازی

و در درون دریا از سنگ نباتی برویاند سرخ که صورت نبات دارد و جوهر سنگ که آن را مرجان گویند و از کف دریا جوهری با ساحل افتد که آن را عنبر گویند و عجایب این جواهر بیرون حیوان نیز بسیار است

و راندن کشتی بر روی دریا و ساختن و شکل آن چنان که فرو نشود و هدایت کشتی به آن تا باد کژ و راست بشناسد و آفریدن ستاره تا دلیل وی بود آنجا که همه عالم آب بود و هیچ نشان نبود از همه عجیب تر بلکه آفرینش صورت آب در لطیفی و روشنی و پیوستگی اجزای وی به یکدیگر و در بستن حیات همه خلق از حیوان و نبات در وی از همه عجیب تر که اگر به یک شربت محتاج شوی و نیابی همه مالهای روی زمین بدهی و اگر آن شربت را که در باطن توست راه بسته شود که بیرون نتواند آمد هرچه داری بذل کنی تا از آن خلاص یابی و در جمله عجایب آب و دریاها هم بی نهایت است ...

غزالی
 
۲۴

غزالی » کیمیای سعادت » ارکان معاملت مسلمانی » رکن چهارم - رکن منجیات » بخش ۸۱ - فصل (میان شرع و عقل و توحید هیچ تناقض نیست)

 

همانا که گویی که اگر چنین است ثواب و عقاب چراست و برای چیست که به دست کس هیچ چیز نیست بدان که این جایگاهی است که توحید در شرع گویند و شرع در توحید و در میان این ضعفای بسیار غرق شوند و از این مهلکه کسی خلاص یابد که اگر بر روی آب نتواند رفت باری سباحت تواند کرد و بیشتر خلق سلامت از آن یافتند که خود در این دریا ننشستند تا غرق نشدند عوام خلق بیشتر آنند که خود ندانند و شفقت بر ایشان آن بود که ایشان را به ساحل این دریا نگذارند که ناگاه غرق شوند و کسانی که در دریای توحید نشستند بیشتر غرق بدان شدند که سباحت نشناختند و بود نیز که فهم آن ندارند که بیاموزند یا خود به خویشتن غره باشند طلب نکنند و اندر این دریا غرق شوند که به دست ما هیچ چیز نیست و همه او می کند

و آن را که شقاوت حکم کرده است به جهد از آن بنگردد و آن را که سعادت حکم کرده است به جهد حاجت نبود و این همه جهل و ضلالت است و سبب هلاک است و حقیقت این کارها شناختن هرچند که آن را نشاید که در کتب بنویسند لکن چون سخن به اینجا کشید شمه ای گفته آید ...

غزالی
 
۲۵

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۸۶

 

... باز چون موکب برد بیرون به پیروزی ز مرو

گرد لشگرگاه او بر ساحل سیحون بود

آنگه بگریزد ز لشکر گاه او مدبر بود ...

امیر معزی
 
۲۶

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۴۶

 

... دل تو هست دریای گهر بار

منم بر ساحل دریا چو تاجر

نه نظامم که هستم خازن شعر ...

امیر معزی
 
۲۷

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۲۳۱

 

... دریای بیکرانی و از بهر گوهرست

بازارگان به ساحل دریای بی کنار

تا خاک را غبار بود باد را نسیم ...

امیر معزی
 
۲۸

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۲۳۷

 

... گر بود عفو تورا بر خندق دوزخ گذر

ور بود خشم تو را بر ساحل دریا گذار

از دم عفوت شرار آن شود همچون سرشک ...

امیر معزی
 
۲۹

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۲۶۸

 

... سازد ز ماه زین و ز پروین فسار خویش

ور بگذرد به ساحل دریا سخای تو

دریا بر آفتاب رساند بخار خویش ...

امیر معزی
 
۳۰

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۲۹۴

 

... فتاد کشتی اقبال در میانه یم

دعای خلق کشیدش به ساحل و نگذاشت

که خصم اوکشد او را نهنگ وار به دم ...

امیر معزی
 
۳۱

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۱۷

 

... فغفور بنالد ز تو در بتکده چین

چیپال بترسد ز تو بر ساحل سیحون

تو خرم و خندان به نشابور نشسته ...

امیر معزی
 
۳۲

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۲۹

 

... واندر او ملاح دولت برکشیده بادبان

ساحل او منتهای همت خرد و بزرگ

لجه او ملتجای دولت پیر و جوان ...

امیر معزی
 
۳۳

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۹۳

 

... خداوندا تویی بی چون به جود و همت و احسان

منم چون پشه حیران دوان بر ساحل جیحون

من این خدمت بر این درگاه میراث از پدر دارم ...

امیر معزی
 
۳۴

امیر معزی » ترجیعات » شمارهٔ ۳

 

... بر لب دریای اقبالش گهر جوید همی

پهلوانی کاو سپاه از ساحل جیحون کشید

گر کشید اسکندر از ظلمت همی یاقوت سرخ ...

امیر معزی
 
۳۵

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۰۰ - در باره علی بن محمد طبیب غزنوی

 

... این ذهن و حذاقت که تو داری به طبیبی

هرگز نرسد کشتی عمر تو به ساحل

ای خاک درت سجده گه حاسد و ناصح ...

سنایی
 
۳۶

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۰۵ - در مدح امام زکی‌الدین بن حمزهٔ بلخی و نکوهش خواجه اسعد هروی

 

... که گنهکار یونس بن متی

به سوی نینوا به ساحل یم

تا فزونست باز از صعوه ...

سنایی
 
۳۷

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۵۴ - در تمجید و توحید حضرت باری

 

... یکی را بیشه ساوی یکی را وادی آمون

یکی را قله قاف و یکی را ساحل سیحون

یکی خود را به طمع آن به گردون برده چون نمرود ...

سنایی
 
۳۸

سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب الاوّل: در توحید باری تعالی » بخش ۱۲ - فی‌الحکمة و سبب رزق الرازق

 

... ای صدف جوی جوهر الا

جان و جامه بنه به ساحل لا

هست حق جز به نیست نگراید ...

سنایی
 
۳۹

سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب الثّالث: اندر نعت پیامبر ما محمّد مصطفی علیه‌السّلام و فضیلت وی بر جمیع پیغمبران » بخش ۴۸ - التّمثیل فی نظرالسّوء واحوال الدّنیا

 

... ظن چنان آیدش بخیره چنان

ساکن اویست و ساحلست روان

می نداند که اوست در رفتن

ساحل آسوده است از آشفتن

مرد دنیاپرست از این سانست ...

سنایی
 
۴۰

سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب الرّابع: فی صفة العقل واحواله وافعاله و غایة عنایته و سبب وجوده » بخش ۸ - اندر کمال عقل

 

... داند آنرا که اهل ذهن و ذکا ست

که سلامت به ساحل دریا ست

دست و پای ترا به بند قضا ...

سنایی
 
 
۱
۲
۳
۴
۶۰
sunny dark_mode