گنجور

 
۲۱

قطران تبریزی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۱ - مسمط در مدح شاه ابوالخلیل جعفر

 

... ایا ابر سیه بر چرخ نیلی

نه دریایی نه جیحونی نه نیلی

چرا چندین گهر باری نه سیلی ...

قطران تبریزی
 
۲۲

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۵ - در مدح ثقة الملک طاهربن علی

 

... وانچه می گویم والله که نه از روی ریاست

چرخی و ابری و خورشیدی و دریایی و کوه

وین صفات این همه را غایت مدح است و ثناست ...

مسعود سعد سلمان
 
۲۳

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۸۹ - هم در مدح او و شکوه از تیره بختی

 

... مکن بس شگفتی ز خلقش از آنک

تهی نیست دریایی از عنبری

نخوانم همی آفتابش از آنک ...

مسعود سعد سلمان
 
۲۴

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۱۰ - مدح منصور بن سعید

 

... بگزید خاک آنچه تو بفکندی

بر کوهی و به گونه دریایی

بر بحری و به شکل دماوندی ...

مسعود سعد سلمان
 
۲۵

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۹۶ - مدح و شکران

 

... که هست این گیتی از تو گشته پدرام

تو دریایی و از دریا همه کس

لالی و درر یابد به اقسام ...

مسعود سعد سلمان
 
۲۶

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۲۹ - مدیح خواجه ابوالفتح

 

... خشک رودی چرا کنی بر من

چون تو را هست خوی دریایی

اصل فتحی بلی که بوالفتحی ...

مسعود سعد سلمان
 
۲۷

خیام » ترانه‌های خیام به انتخاب و روایت صادق هدایت » گردش دوران [۵۶-۳۵] » رباعی ۴۲

 

... گر برگویم حقیقتش هست دراز

نقشی است پدید آمده از دریایی

و آنگاه شده به قعر آن دریا باز

خیام
 
۲۸

غزالی » کیمیای سعادت » ارکان معاملت مسلمانی » رکن چهارم - رکن منجیات » بخش ۷۶ - آیت دیگر زمین است و آنچه در وی آفریده است

 

... آیت دیگر هوا و آنچه در وی است

و هوا نیز دریایی است که موج می زند و باد موج زدن وی است جسمی بدین لطیفی که چشم وی را درنیابد و دیدار چشم را حجاب نکند و غذای جان بر تو دوام که به طعام و شراب در روزی یک بار حاجت افتد و اگر یک ساعت نفس نزنی و غذای هوا به باطن نرسد هلاک شوی و تو از وی غافل

و یکی از خاصیت هوا آن است که کشتیها از وی آویخته است که نگذارد که به آب فرو شود و شرح چگونگی این دراز است و نگاه کند در این هوا پیش از آن که به آسمان رسی چه آفریده است از میغ و باران و برف و برق رعد و نگاه کن در آن میغ کثیف که ناگاه از میان هوای لطیف پدید آید و باشد که از زمین برخیزد و آب برگیرد و باشد که بر سبیل بخار از کوهها پدید آید و باشد که از نفس هوا پدید آید و جایها که از کوه و دریا و چشمه ها دور است بر آنجا ریزد قطره قطره و به تدریج ...

غزالی
 
۲۹

غزالی » کیمیای سعادت » ارکان معاملت مسلمانی » رکن چهارم - رکن منجیات » بخش ۸۲ - پیدا کردن ایمان دیگر که بنای توکل بر آن است

 

... و بدانی که عالم و هرچه در عالم است بر وجهی آفریده است از کمال و جمال و لطف و حکمت که ورای این ممکن نبود و بدانی که هیچ چیز از رحمت و لطف بازنگرفته است و هرچه آفریده است چنان می باید که آفریده است و اگر همه عقلای روی زمین جمع شوند و ایشان را به کمال عقل و زیرکی راه دهند اندیشه کنند تا سر مویی یا پر پشه ای هست که نه چنان که می باید یا کمتر می باید یا مهر یا نیکوتر یا زشت تر این نیابند و بدانند که همه چنان می باید که هست و آنچه زشت است کمال در آن است که زشت بود و اگر نبودی ناقص بودی و حکمتی فوت شدی که اگر زشت نبودی مثلا کس خودی قدر نیکویی ندانستی و از آن راحت نیافتی و اگر ناقص نبودی خود کامل نبودی که کامل و ناقص به اضافت توان شناخت چنان که چون پسر نبود پدر نبود و چون پدر نبود پسر نبود که این چیزها در مقابله یک دیگرند و مقابله میان دو چیز بود و چون دویی برخیزد یکی در مقابله نیاید و آنگاه مقابله باطل شود

و بدان که حکمت کارها روا بود که بر خلق پوشیده بود ولکن باید که ایمان بود بدان که خیرت در آن باشد که وی حکم کرده است و چنان می باید که هست پس هرچه در عالم بیماری و عجز است بلکه معصیت و کفر است و هلاک و نقصان است و فقر و درد و رنج است در هر یکی حکمتی است و چنان می باید که آن را درویش آفرید از آن بود که صلاح وی در درویشی بود که اگر توانگر بودی تباه شدی و آن را که توانگر آفرید همچنین و این دریایی عظیم است هم چون دریای توحید و بسیار کس نیز اندر این غرق شده اند و این به سر قدر پیوسته است در آشکار کردن آن رخصت نیست و اگر خوض کنیم در این دریا سخن دراز شود اما سرجمله ایمان وی این است و توکل را نیز بدین حاجت است

غزالی
 
۳۰

عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۳۵ - رها شدن شهریار از بند هیتال شاه گوید

 

... برابر سه لشکر بکین خروش

سه دریایی از قیر گفتی بجوش

سراینده داستان کهن ...

عثمان مختاری
 
۳۱

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۶۸

 

... دوگوش مستمع از لفظ تو شکرچین است

گشاده طبع تو همواره همچو دریایی است

که موج او ز طبس تا در فلسطین است ...

امیر معزی
 
۳۲

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۱۸

 

... به طلعت هست خورشیدی که او جمشید عالم شد

به بخشش هست دریایی که او دارای دوران شد

نبود از پادشاهان چون معزالدین جهانداری ...

امیر معزی
 
۳۳

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۴۶

 

... به قدر اندر تو را باشد خناصر

تو دریایی و دریاهای گیتی

به جنب جود تو همچون جزایر ...

امیر معزی
 
۳۴

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۸۴

 

... از تو گیرد مایه هر شاعر که بستاید تو را

تو چو دریایی و طبع شاعران ابر مطیر

گر ز دریا مایه گیرد ابر تا بارد سرشک ...

امیر معزی
 
۳۵

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۲۰۳

 

... تو چو خورشیدی و عدل توست نوری بی ستم

تو چو دریایی و موج توست در شاهوار

هیچ کس دیدست خورشیدی که او بندد کمر

هیچکس دیدست دریایی که او باشد سوار

قصه اسفندیار و رستم اکنون بیهده است ...

امیر معزی
 
۳۶

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۵۴

 

... یال ها بفراختند از شام و روم و اصفهان

دهر چون آشفته دریایی و بدخواهان شاه

بازکرده چون نهنگان اندر آن دریا دهان ...

امیر معزی
 
۳۷

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۶۲

 

... تو به عدل اندر چو خورشیدی ولیکن بی زوال

تو به جود اندر چو دریایی ولیکن بی کران

تو چو موسی و سلیمان و فریدون مقبلی ...

امیر معزی
 
۳۸

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۴۳۳

 

... پیمبران ز دروغ و فرشتگان ز گناه

صحیفه هنرش بی کرانه دریایی است

که وهم از او نتواند گذشت جز به شناه ...

امیر معزی
 
۳۹

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۴۶۳

 

... تورا عادت گهر بخشیدن است و روشنی دادن

نه دریایی نه خورشیدی تو هم اینی و هم آنی

همایون همتی داری و عالی دولتی داری ...

امیر معزی
 
۴۰

امیر معزی » قطعات » شمارهٔ ۳۰

 

... کرد پرگوهر دهانم پادشاه گوهری

دست رادش در دهانم در دریایی نهاد

چون ببارید از زبانم پیش او در دری ...

امیر معزی
 
 
۱
۲
۳
۴
۲۵
sunny dark_mode