گنجور

 
۳۸۴۱

عطار » جوهرالذات » دفتر اول » بخش ۴۴ - در افعال شیطان و سخن گفتن ومکر او فرماید

 

... همیشه جمله را آزار جوید

چه گوید هرچه گوید ناصوابست

همه کارش در اینجا خورد و خوابست

بجز خمر و زنا کاری ندارد ...

... همه نقشی از این پرگار رفتست

قضا بنوشته بد اینجا یکایک

بیاید بر سر جمله یکایک ...

... ز آدم دم زنی وز دید آن دم

که بنماید ترا رخساره دم دم

دم توحید آدم جوید اینجا ...

... گرفته در درختت او پناهی

امید بسته کآید او به جنت

برحمت اوفتد از عین لعنت ...

... تراگرداندت در خویش مغرور

تو در جنت حذر کن شاد بنشین

ز ابلیس صور آزاد بنشین

مجو هم صحبتی با او تو بشنو ...

عطار
 
۳۸۴۲

عطار » جوهرالذات » دفتر اول » بخش ۴۵ - در یاد کردن آدم و ذرّیّۀ وی و بلا و مشقّت کشیدن از شیطان و شرف انسان فرماید

 

... طمع از خوردن اینجا بر که جانی

چرا چندین تو اندر بند نانی

طمع بر تا شوی پاکیزه جوهر ...

... مشو قانع که تو در لطیفی

نکو بنگر که بس ذات شریفی

چرا در صورت خردی تو ای دوست ...

... بود ریزان دمادم عین رحمت

تو باشی نور بسته پرده آنجا

که ظلمت نیز هم پیوسته اینجا ...

عطار
 
۳۸۴۳

عطار » جوهرالذات » دفتر اول » بخش ۴۸ - در جواب دادن ابلیس در اعیان فرماید

 

... خوشی کردم همی عین عذابش

عذاب اینجا و آنجادر خطابست

بر آن عاشق که مر او را خطابست

چو من گرد و نگردد یک دم ازدوست ...

... که او داند یقین راز هر چیز

چو خطی یار بنویسد بخونم

حقیقت حاکمست و من زبونم ...

... بجز من کس نداند حال من هم

بریش خویشتن بنهاده مرهم

بجز من هیچکس رازم نداند ...

... در اینجاگه نمود یار دیدم

من اندر کافری زنار بستم

وز آنجا در نمود یار بستم

من اندر عاشقی کافر نبودم ...

... ولی بودم ابی نام و نشان کرد

نشان عشق از من بنگر ای دل

چرا درمانده در آب و در گل ...

... منم رسوا شده در کویت ای جان

نظر بنهاده اندر سویت ای جان

بسی در دل جفای تو کشیدم ...

... چو رسوایی ببخشی کم نباشد

ز بحر خود یکی شبنم نباشد

مرا جز تو دگر اینجا کجا بود ...

... همه امید ما بر رحمت تست

چو تو شاهی تمامت بندگانند

نهاده جمله سر بر آستانند ...

... همه شاهان بتو باشند زنده

شده ازجان ترا محکوم و بنده

تو شاهی و تویی شاه و تویی شاه ...

... همه حیران تو بهر خطابی

که تو بنمایی ایشان را عتابی

ز بهر تو چنین حیران بماندند ...

... یقینت عین بالا بود پیوست

که ید صنع حکمت نقش توبست

تو بستی نقش آدم در نمودت

شده بیدار اینجا بود بودت ...

... بهانه خاک بود و من بدم نار

شدم کافر ببستم عین زنار

چو کافر گشتم و کفران گزیدم ...

عطار
 
۳۸۴۴

عطار » جوهرالذات » دفتر اول » بخش ۵۱ - در اثبات ذات و دل گوید

 

... چوآدم هست دردم دم فنایست

فنا بنگر که آن دید بقایست

چوآدم این جهان از دور میدید ...

... چو بالغ گردد او آن باز یابد

سوی آن باغ و آن بستان شتابد

بنشناسد جز آن جای و حوالی

بر نادان بود این سر محالی ...

... بهشت نقد و تو جویای اویی

بنطق حق عیان گویای اویی

درون جنتی شادان و فارغ ...

... درون جنت و حوران سراسر

ببین تو ای کمر بسته تو بنگر

ایا مسکین سرگردان غمخوار ...

عطار
 
۳۸۴۵

عطار » جوهرالذات » دفتر اول » بخش ۵۳ - در صفت ره یافتن و می عشق خوردن و جانان دیدن به تحقیق گوید

 

... وزان میگوی کل بردند اینجا

میی کان عاشقان صادق بنوشند

همه باید کز آن سر کم خروشند ...

... عیان خویش اینجا حاصلم کرد

بدو پیدا شدم بنمود ما را

عیان ابتدا با انتها را ...

... نمود عشقم و گفتار او بین

بدو پیدا شدم بنمود باقی

مرا درجام کل او بود ساقی ...

... مرادم کشتن تست از طریقت

که ما را بنگری اندر حقیقت

مرادم کشتن تست آخر کار ...

... منت جان دادم و منجان ستانم

منت بنمایم اینجا و من آنم

که در خون خاک جسمت در کنم من ...

... تو مردستی و هستی حی زنده

برون تو رفته اکنون زبنده

هر آن کو پیش از مرگم نمیرد ...

... ز دمهایی که اینجاگه زدی تو

دمادم کان معنی بستدی تو

ز دمهایی که از دلدار دیدی ...

... تویی در هژده عالم رهبر من

مرا آورده و بنموده تو

خودی خود بمن بخشوده تو ...

... که عین شوق عشقست صورت تو

حجاب از پیش رو بردار و بنمای

که هستی در درون جان تو یکتای ...

عطار
 
۳۸۴۶

عطار » جوهرالذات » دفتر اول » بخش ۵۵ - در پیدا آوردن حوّا از پهلوی چپ آدم در نمودار سیر کل فرماید

 

... حقیقت دید جان و دل نشسته

در غم را بر آدم ببسته

حقیقت جان و دل آمد در آنجا ...

... ده و دو بگذرد او بدر باشد

چنین دان سر آدم بنگر ای جان

که میگویم ترا این راز پنهان ...

... جهان را سر بسر یک بوستان بین

از این بستان به جز یک میوه تر

طلب کن میوههای خوب و خوشتر ...

... یقین دان عین آن قربت نیابی

از این بستان بخور لذات شیرین

ترش هرگز مخور ای مرد غمگین ...

... مجو درمان اگر مردی در این درد

میان جان و دل بنشین دمی فرد

چو آدم فردباشی همچو اول ...

... که تا راهی مگر بازت نماید

گره از کار بسته برگشاید

تو در بازار دنیا بازماندی ...

... که پیوسته دل افگار داری

ز دانایی چنین در بند خویشی

از آن جان و دلت پیوسته ریشی ...

عطار
 
۳۸۴۷

عطار » جوهرالذات » دفتر اول » بخش ۵۶ - در خطاب کردن با دل در اعیان کل و گذرکردن از تقلید فرماید

 

... چوآدم آن چنان صورت عیان دید

ز شادی در میان یک دم بنازید

چو حوا دید پیش خود نشسته

در غمها بروی او ببسته

که پیش و پس همه خیل فرشته ...

... نمیدانم که این احوال مر چون

نه خوابست اینکه میبینم عیانی

و یا پندار این سر نهانی ...

... کجا بد اول و این از که آمد

که عقل و هوش آدم جمله بستد

مرا برگوی تا خود این چه بود است ...

... تو گویایی در این شرح و معانی

جمال یار بس زیبا و خوبست

ولی در ذات ستار العیوبست

نمودی این زمان از پرده راز ...

... وصالت میرباید جان آدم

که بنمودی چنین اعیان آدم

وصالت میرباید جوهر جان ...

عطار
 
۳۸۴۸

عطار » جوهرالذات » دفتر اول » بخش ۶۱ - در نمودار سرّ اعیان کل فرماید

 

... در اسرار معنی برگشودست

نه بستست این در و در اندرون باش

تو درمعنی قرآن ذوفنون باش ...

... ز نور اوست اینجا جمله زنده

اگر مرد رهی میباش بنده

بجان شو بنده فرمان خالق

مخسب ای دوست اندر وقت فالق ...

... نفخت فیه اندر صبح یابی

اگر صبحی بنزد او شتابی

نماید صنعت اینجا کم تمامی ...

... تو اندر خلوتی و عین جنات

نمود حور بنگر جمله ذرات

ترا معشوقه خوش در بر نخفته ...

... اگر از نور در شرعش شتابی

بنور شرع و نور حق قرآن

بیابی این معما سخت آسان ...

... کسی کین سر بدید و این صفا یافت

بنور شرع پاک مصطفی یافت

نیامرزاد یزدانش بعقبی ...

... یکایک محو کرد و برفکند او

رهایی یافتست از عین بند او

یکایک برفکند و گشت واصل ...

... به معنی حق تعالی با تو پیوست

ز معنی بود اجسان تو بربست

ز معنی این همه آمد پدیدار ...

... به معنی از همه افلاک بگذر

ز جان اعیان عین ذات بنگر

به معنی بگذر از خورشید و انجم ...

... به معنی بگذر از بود وجودت

بحق بنگر حقیقت بود بودت

هزاران نقش بر یک ظل هستند ...

... که صافی جان شوی اینجا دمادم

تو صافی باش تا در بند دردی

خوری اینجا از آن بویی نبردی ...

... تو صافی باش همچون صورت خاک

که بنماید در اینجا صورت پاک

تو صافی باش بر ماننده باد ...

... تو اندر منزلی فارغ نشسته

در از گیتی بروی خلق بسته

تو اندر منزل جانان رسیدی ...

... زهی شوق تو اندر عالم جان

که بنمودست اینجا جان جانان

عجایب جوهری بس پر بهایی ...

... چو سر واصلانی ذات کلی

چرا اکنون تو اندر بند ذلی

بهمت بگذر ازکون و مکان تو ...

... نشیب افتاده وقت فرازست

فرازی جوی اینجاگاه شیبست

که اینجا گاه جای پر نهیبست

بهیبت باش از این ره تا توانی ...

... که خود بر انبیا اینجا سبق دید

خدا بنمود او در من رآنی

بجمله واصلان راز معانی ...

... نموده راز هم پنهان و پیداست

قضا رفتست و بنوشتست از پیش

تو پیش اندیش اینجا بد میندیش ...

... عزازیل است اینجا لعنت دوست

امیدی بسته اندر رحمت دوست

حسددارد ز آدم شد رسیده ...

... چنانشان مکر کرد از راه بفکند

گشاد از کار خود اینجایگه بند

برفت و در دهان مار پنهان ...

عطار
 
۳۸۴۹

عطار » جوهرالذات » دفتر اول » بخش ۶۳ - در مناجات کردن شیطان با حق و یاری خواستن او در بیرون آوردن آدم (ع) از بهشت

 

... بتو پیدا شده سر خداوند

ابا معنی تو صورت گشته پابند

مشو پابند چون جمله تو داری

که اعیان خدای کردگاری ...

... که میداند که چرخ سالخورده

چه بنماید بزیر هفت پرده

قضا بد رفته آدم را در آن راز ...

... که از پیش ویش گم گشت محبوب

بلای قرب یوسف در بن چاه

کشید افتاد او آنگاه در جاه ...

... نمود انبیا و اولیایست

حقیقت شرع بنماید ره راست

که دید حق در اینجاگاه یکتاست ...

... ترا چندین جواهرهای پرنور

که بنمودست بر مانند منصور

دم منصور زن اندر حقیقت ...

... چو مردان جان برافشان رایگان تو

اگر اسرار کل داری تو بنمای

وگرنه پر مرو چندین بهر جای ...

... سرت در باز چون منصور حلاج

بنه بر فر معنی زود تو تاج

اگر چون او سرت بری بتحقیق ...

... ولی کوری تو بر مانند خفاش

چو خفاشی بمانده چشم بسته

در این کاشانه رنگین نشسته ...

... که دارند اندر اینجا در بقاهم

ترا بنماید اینجاگاه آن پیر

کند در جانت اینجاگاه تدبیر ...

... حقیقت اوست دیدار خداوند

زبان اینجایگه ای دوست دربند

حقیقت فاش نتوان گفت به زین ...

... حقیقت فاش گشت و راز شد حق

رخم بنمود اینجا یار مطلق

حقیقت فاش گشت و یار آمد ...

... بخود گفت آنچه بد اسرار پنهان

نمود خویشتن بنمود اعیان

رموز عشق اینجا کس نداند ...

... نهان شو اصل اینست ای برادر

نمود عشق واصل نیست بنگر

نهان شو حق درون بین از نمودار ...

... ز وصلش جمله حیرانند و مدهوش

ز خود دربسته و با عقل خاموش

ز وصلش بنگر ایشان را یقین تو

همه در تست گردان باز بین تو ...

... ندیدی جوهر اعیان افلاک

از آن سر آمدی بنگر که آنی

ولیکن چون کنم تا سر بدانی ...

... از آن سر آمدی و چشم بگشای

همه ذرات رادیدار بنمای

از آن سر آمدی بگشای رخسار

جمال خویش را گردان پدیدار

جمال خویشتن بنمای اعیان

جمال از دوستان خویش پنهان ...

... خبر داری که در اندوه و دردم

عیان بنمای تا من شاد گردم

خبر داری که در کوی تو هستم ...

عطار
 
۳۸۵۰

عطار » جوهرالذات » دفتر اول » بخش ۶۵ - در طلب دوست و اعیان کل و گنج حققی یافتن و اسرار امیرالمؤمنین علی کرّم اللّه وجهه در جاة گفتن فرماید

 

... کسی کو بر دل و بر جان بلرزد

بنزد عاشقان کاهی نیرزد

کسی کو وصل خواهد اصل جوید ...

... یکی گنجی عجب داری درونت

ولی ماریست اندر بند خونت

یکی گنجی درون جان تو داری ...

... تو گر این گنج میخواهی که بینی

چرا در بند خود دایم چنینی

تو گر این گنج میخواهی که یابی ...

... از این گنجست پنهانی و پیدا

از این گنجست اینجا پرده بسته

وجود پرده اندر پرده جسته ...

... از آدم گنج اینجاگه شده فاش

ولی اینجا نمییابند نقاش

طلسم آدم شکست و گنج دریافت

ولی او خویشتن زیر و زبر یافت

طلسم آدم شکست و گنج بنمود

وگرنه گنج دراول نهان بود ...

... سوی آن گنج او راهت نماید

بنور شرع ناگاهت نماید

سوی آن گنج رو از وی بدانحال ...

... ولی کردندش اینجا پاره پاره

حقیقت گنج بنمود و فنا شد

ز راز خویشتن کلی خدا شد

حقیقت گنج بنمود از نمودار

ز عشق خویشتن بر رفت بردار

حقیقت گنج بنمود او بعالم

که او را بود کل اعیان آدم ...

... درون چاه او راز نهان گفت

از آنجا چون برآمد نی کمر بست

در اسرار معانی راز پیوست ...

... همی گوید عیان در گفتگویی

از آن میخورد نی اندر بن چاه

شدش ز اسرار حق اینجای آگاه ...

... که ذراتند اینجا حلقه گوشان

چو نی باش و کمر بر بند محکم

که تا یابی نهان اسرار آدم ...

عطار
 
۳۸۵۱

عطار » جوهرالذات » دفتر اول » بخش ۶۸ - سؤال کردن امیرالمؤمنین و امام المتّقین اسداللّه الغالب علی ابن ابی طالب علیه السّلام و جواب دادن نی در اسرارها فرماید

 

... بگفتی کیستی من خود که باشم

بنزد ذاتت ای حیدر که باشم

که باشم من نیم خود نیستم من ...

... سراپایم همه بر هیچ افتاد

بنای باطنم بر هیچ افتاد

ندارم هیچ و در پیچی فتادم ...

... که ما را داده راز نهانی

کمر در خدمت تو بستهام من

که با رازت کنون پیوستهام من

کمر بستم علی آسا به پیشم

که تا مرهم نهی بر جان ریشم

کمر بستم علی آسا برت من

که کردستی مرا اسرار روشن

کمر بستم علی آسا کنونم

که در اسرار هستی رهنمونم

کمر بستم زجانت بندهام من

سر اندر نزد تو افکندهام من

کمر بستم منش تا روز محشر

که بودی اولین راهم تو رهبر

کمر بستم ز اسرارت نگردم

یکی لحظه ز گفتارت نگردم

کمر بستم که میدانم ترا حق

ز تو دارم کنون من سر مطلق

کمر بستم که میدانم که جانی

که گفتستی مرا راز نهانی

کمر بستم بنزدت تا قیامت

کشم در راه تو بیشک ملامت

کمر بستم کنون نزدیکت ای جان

بگویم بیزبان با عاشقان آن

کمر بستم بنزدت بی یقین باز

مرابنمای اینجا اولین راز

کمر بستم که جانی در تن و دل

کنی اسرار اینجا روشن دل ...

... ز سر تا پای او پیوسته درهم

چو محکومان کمر بربسته محکم

در او اسرار جانان یافت اینجا ...

... بوقتی کاندر آید نی بگفتار

بنالد ناگهی از شوق دلدار

دل عشاق در پرواز آید ...

... که او اینجا چه میگوید زنالش

ز درد عشق بنماید جمالش

چو دم در نی شود بیچون بماند ...

... تویی اکنون دمادم سر حق بین

از آن می مست شو بنمای مطلق

تو چون منصور کل سر اناالحق ...

... یکی باشد سماع عشق در جان

که بنماید حقیقت روی جانان

چونی باش ای ندیده جوهر راز ...

... ز بحر لامکان اینجا بجوش است

ز زیر عشق این دستان که بنواخت

سر عشاق در عالم برافراخت ...

... نظر کردند و اندر حق رسیدند

ز دیده دید جانان راز بنمود

مر انسان را نمودش باز بنمود

همه ذرات من درحق رسیدند ...

... همه ذرات من اندر نمودار

عیان بنموده در اینجای دیدار

همه ذرات من در شوق جانند ...

... درون جان و دل گفت و شنودست

دل و جان رفت تا بنمود دیدار

بجز جانان نمیبینم پدیدار ...

... مرا گفتست اندر خواب دلدار

که خواهیمت بریدن سر بناچار

سر و جانم فدای روی او باد ...

... نمود اینجایگه عین العیانم

عیان بنمود ما را در حقیقت

چو حق بسپردمش راه شریعت ...

... ره شرعش سپار اندر نهانی

که او بنمایدت کل معانی

ره شرعش سپار و حق یقین یاب ...

... خدا و مصطفا هر دویکی است

بنزدیک محقق بیشکی است

خدا و مصطفا درجان نهانند ...

... نشان بی نشان گردد در این راز

که او بنماید اینجا راز حق باز

ببازی نیست این گفت حقیقت ...

... اگر در کعبه باشد او اگر دیر

بنزد جان جان هر دو یکی است

بلا را خیر در حق بیشکی است

بلا نفس است شیطان نفس بنگر

چو شیطانست نفس ای نیک منظر ...

عطار
 
۳۸۵۲

عطار » جوهرالذات » دفتر اول » بخش ۶۹ - در مکر کردن شیطان آدم را در خوردن گندم و ناپدید شدن شیطان و گندم خوردن حضرت آدم علیه السّلام و الصلاة فرماید

 

... بخود میگفت کاینجا مزد حق بود

که ما را ناگهانی روی بنمود

بمن گفت آنچه بد مر راست اینجا ...

... بخور گندم که اسراریست آدم

که حق بنماید از تو در بعالم

بسی اسرار اینجاگه نهانست ...

... ز چشم هم دو گشته ناپدیدار

بحوا گفت بستان و بخور زود

که تا آدم کنی از خویش خشنود ...

... نمیدانست تا او را چه آید

که کامش جملگی از پیش بستد

نمیدانست چه چاره کند او ...

... نکردی پیش بینی بر سر چاه

بچاه انداختی خود را بناگاه

نکردی پیش بینی اول کار ...

عطار
 
۳۸۵۳

عطار » جوهرالذات » دفتر اول » بخش ۷۳ - در بیرون کردن جبرئیل علیه السلام حضرت آدم صفی را از بهشت ونصیحت کردن جبرئیل اورا فرماید

 

... بدادی عمر خودبر باد ناگاه

فتادی از سر ره در بن چاه

قضا بد از سر تو اینچنین راند ...

... اگر شادی بود آرد دگر غم

بنه تن تا بمالد روزگارت

که هم خواهد بدن در دهر کارت ...

... کنون آدم بفرمان خداوند

ز جنت دور باش و رخت بربند

برون شد آدم و حوا ابا من ...

... اگر مردی رهی آنراتو منگر

دل خود در بهشت اینجا تو بستی

عجب فارغ در اینجاگه نشستی ...

... که تا اینجا سرآید زندگانی

چنان از وی حذر میکن بناچار

که عاقل بنگرد این دهر غدار

یکی غدار دان دنیای ملعون ...

... گرفتارت کند چون مرغ در دام

فرومانی تو در بندش بناکام

گرفتارت کند در عین زندان ...

... همه دنیا مثال گلخنی است

در این گلخن دلت چون شاد بنشست

در این گلخن که جای آتش آمد ...

... دریغا رنج بردت ضایع آمد

تو را از تو عجب دنیات بستد

نمیدانی که چون باشد سرانجام ...

... بگورستان نگر ای مرد غمناک

ببین آن رویها بنهاده در خاک

بگورستان نگر وین سر نظر کن ...

... که خواهی رفت روزی زیر این گل

بگورستان نگر ای دیده بنگر

حقیقت کله فغفور و قیصر ...

... که ذاتت آمدست از چرخ بیرون

دمی بنگر قطار اندر قطارست

ز حد بگذشت او بس بیمارست ...

... اگر میریم از خود زنده باشیم

خدا را بنده پاینده باشیم

بمیر ای دل چو ایشان نیز از خود ...

... بهر دیوانگیها چون جنونی

ترا اینجا سؤالست و جوابست

ز قول حق ترا بیشک عذابست

در اینجا چه گدا چه میر باشد ...

... دم تو ز آن دم رحمان که آمد

مراد خود ز معنی دیدبستد

دمی داری که آن دم آن ندارد ...

... که تا مر ذات بینی سر بسر تو

دم او زن که او بنمایدت راز

همو بینی تو در انجام و آغاز ...

... نمود عشق هم آدم ترا شد

ترا بنمود از دیدار خود او

همیت دان حیقت مر خدا تو

ترا بنمود از خود در جلالش

عیان چون تو ببردی در وصالش

ترا بنمود از خود او بعالم

که شرح او کن از جان تو دمادم

ترا بنمود از خود تا شد او کم

ازو بودت حقیقت گفتگو هم

ترا بنمود از خود ناگهانی

از اودیده چنین شرح و معانی

ترا بنمود از خود تا بدانی

زنی دم تو از اودر لامکانی ...

... یکی شد جانت ای دل در بقایش

فنا بنگر عیان دید لقایش

یکی شد جانت و جانت بقا دید ...

... ترا زیبد کنون سر معانی

حقیقت یار بنمودست دیدار

ولی در بی نشانی ناپدیدار

حقیقت یار بنموست خود را

یکی کرده در اینجا نیک و بد را

حقیقت یار بنمودست رویم

از او باشد حقیقت گفتگویم ...

... در این اسرارها گفتار خویش است

بسی آوردم و بنمودهام شان

بآخر در فنا بنمودهان شان

بسی آوردم و بشکستم اینجا

ز ذات خود بخود پیوستم اینجا

بسی بنمودم و من بس نمایم

دمادم دید راز خود گشایم

منم پیدا و پنهان گشته درخود

که بنمودم حقیقت نیک و هم بد

دوعالم دیدهام از خود هویدا ...

... ز خود بینایم و دانای اسرار

ز خود بنمودم اینجا جسم و رفتار

ز خودشان جملگی واصل کنم من ...

... جمال ماست اندر ماه هر ماه

که نور اندازدم از وی بناگاه

جمال ماست کو را میگدازد ...

... جمال ماست اندر جان نهانی

که بنمایم همه راز نهانی

جمال ماست چنین دیدار کردست ...

... جلال من یقین جمله آمد

وجود عاشقان از خویش بستد

عطار
 
۳۸۵۴

عطار » جوهرالذات » دفتر اول » بخش ۷۸ - در حق بینی و آداب بجای آوردن فرماید

 

... چرا خود دوستی از خویش بگذر

نمود بود خود اینجا تو بنگر

حقیقت باز بین وگرد دلدار ...

... دمی داری از آن دم در دل و جان

که بنماید در اینجا جان جانان

از آن دم داری اینجازندگانی ...

... از آندم یافت سر لامکانی

یقین بنمود اسرار نهانی

از آندم دمدمه در عالم انداخت ...

... ولی فعل از دگرسان اوفتاد است

اگرداری عیان عشق بنمای

گره از کار عالم جمله بگشای ...

... ولیکن ره سپردم در شریعت

شریعت مر مرا بنمود اسرار

وز او شد راز من کلی پدیدار ...

... من آوردم طریقت عشقبازی

یقین بنمودم اینجا نی ببازی

من آوردم طریق جمله مردان ...

... نماندم عقل و هوش و صبر و آرام

که بنمودست خود رویم دلارام

نماند هیچ تا عاشق شدستم ...

... ولی چندی در اینجا باز دانند

همه در راه تادلدار یابند

چو مرغان سوی خانه میشتابند

همه در راه و فارغ ازتن خویش ...

... همه رهشان چنین جاوید آمد

همه در سوی آن حضرت شتابند

که تا مرقوب آن حضرت بیابند

چوشان رقصی کنند اینجای در خویش ...

... شود دیوانه سوی جمع آید

بنزد روشنی چون شمع آید

درآید پرزنان اینجای پرتاب ...

... که چون جوهر رسیدت بشکن اینجا

صدف بنمای بی ما و من اینجا

دریغا عمر همچون باد بگذشت ...

... بسی گردیده در کوی جانان

امیدی بسته بودی هم برآمد

غم و اندوه تو یکسر سرآمد

امیدی بسته بودی در طریقت

سپردی هم عیان راز شریعت ...

عطار
 
۳۸۵۵

عطار » جوهرالذات » دفتر اول » بخش ۷۹ - در تقریر کردن شیخ ابوسعید ابوالخیر در تمثیل بدریای معانی و گمشدن دروی مثال قطره فرماید

 

... بهر کسوت نموده روی نقاش

ز آب بحربنگر هر چه بینی

بکن فهمی اگر صاحب یقینی ...

... همه در آب حیرانند و شیدا

همه در آب بنگر رخ نموده

ببسته بد گره خود برگشوده

همه در آب و هم اندر همه جان ...

... که جوهر در صدف سر داد بر باد

بخلوت صبر کرد و شاد بنشست

ز جمله فارغ و آزاد بنشست

سکون کرد و ز ذات کل عیان شد ...

... به پیش سالکان مشهور باشد

در ارچه اصل آبست هم بغایت

بود از این و آن فرقی تفاوت ...

... در این دریا تویی اینجا صدف وار

دهان بر بسته و بنشسته ناچار

در این بحر فنا بر بن نشسته

دهان خویش از حسرت ببسته

یکی جوهر درون سینه داری ...

... اگر بی جوهر اینجاگه بمانی

چو ماهیدر بن این چه بمانی

طلب کن جوهر این ذات اینجا ...

... تو از آن جوهر اینجاگه بکف آر

چو جوهر یافتی بنگر شعاعش

نمود جسم و جان کن بس وداعش ...

عطار
 
۳۸۵۶

عطار » جوهرالذات » دفتر اول » بخش ۸۰ - در خطاب کردن با روح القدس و فضایل آن گفتن و عجز و مسکینی آوردن و تسلیم شدن در همه احوال فرماید

 

الا ای جوهر قدسی یکتای

زمانی زین صدف هین روی بنمای

صدف بشکن همه جوهر برون ریز ...

... مکن بیچاره را اینجای ضایع

تو بستی نقش هستی دید نقاش

تو کردستی چنین اسرارها فاش ...

... حقیقت در عیان نور ذاتی

مرا بنمای آن دیدار اینجا

نمود خویش با دیدار اینجا ...

... چه میگویی دمی آخر بگو تو

بنه بر ریشم اینجا مرهمی تو

چه میگویی که جمله گوش گشتم ...

... ندانم این وبالم یا وصالست

وصالم روی بنمود است ازتو

که ره در جمله بگشودست ازتو ...

... بر من خوب آمد عشق ناچار

بکن این بنده خود را تو بردار

همه جانها ز بهر تو نثارست ...

... بتو پیدا شده اندر جهانیم

تو بنمودی جمال و میربایی

کنون دانیم چون باشد خدایی ...

... ز پیدایی نخواهی گشت پنهان

تمامت عاشقانت بنده گشته

ز نورت جملگی تابنده گشته

تمامت مست و حیرانند جانا ...

... بکش ای جان ودیگر زندهام کن

منم بنده بخود پایندهام کن

چو قتل من بدست تست جانا ...

... اگر جامی دهی اینجای ساقی

بده جامی و جانم زودبستان

که بیرویت نخواهم باغ و بستان

بده جامی که خرقه هست زنار ...

... بده جامی که جانم مست ماندست

ز بهر جان توپابست ماندست

بده جامی اگرچه هست هستم ...

عطار
 
۳۸۵۷

عطار » جوهرالذات » دفتر اول » بخش ۸۱ - درخواب دیدن عاشق که گوش معشوق بدست گرفته و از خواب بیدار شدن و گوش خود را در دست خود دیدن فرماید

 

... درون خویشتن مهتاب میدید

که معشوقش رخ اینجاگاه بنمود

که گویی آن زمان عین لقا بود ...

... تو بودی و من ای خوش خفته در خواب

مرا بنمودهاینجا تک و تاب

چگویم صاحب حسن و جمالی ...

... کنون دل پر ز درد و اشتیاقم

جگر خونست دیگر روی بنمای

گره تو بسته و هم تو بگشای

دریغا من تو بودم یا تو مایی ...

... نه درجانی نه برجایی همیشه

تو در خوابی و دنیا همچو خوابست

یقین عمر تو اینجا در شتابست

شتاب اینجا مکن نی صبر نی دل

که بنماید ترا این راز مشکل

در این خواب خراب آباد دنیا ...

... چنین مست و خرابی آرمیدی

نمیبینی ورا بنمایدت روی

ولیکن نقش میبازد دگرسوی ...

... در این معنی که من گفتم چگویی

رخت بنمود او را میشناسی

وگر نشناسیش تو ناشناسی ...

... که او شاهست و کرده پاسبانی

ترا او بنده و تو بنده او

سرت در پیش اوافکنده او ...

... و زین مستی کجا گردند هشیار

در این طوفان دل جمله خرابست

گرفته پیش و پس گرداب آبست

ز خواب اینجا اگر بیدار آیم ...

... کسی داند که با او همنشین است

خبرداری که بنمودست رخسار

ولیکن از لطافت ناپدیدار ...

... اگر هستی بجانت مشتری تو

ترا بنمود اینجاگاه خود او

نشسته فارغش ازنیک و بد او ...

... بمویی گر بمانی خسته باشی

چو دزدان دایما بر بسته باشی

از این زندان خلاصی بخش خود را

وجود خویشتن گردان احد را

چرا در بند خود ماندی گرفتار

دمادم میکنی بر خویش آزار ...

... طلب میکن در این زندان خداوند

که بیرونت کند ناگه از این بند

تو در زندان و بام او پر از نور ...

عطار
 
۳۸۵۸

عطار » جوهرالذات » دفتر اول » بخش ۸۳ - در هاتف شب و آواز دادن و رهنمائی کردن مرد درویش را فرماید

 

... مکن آخر تو چندین شور و غوغا

نظر کن در درون درویش بنگر

نمود ذات ما اینجا سراسر ...

... منه پایت برون تو از شریعت

مرا بنگر که اندر جسم و جانم

ز دید صورتت اندر نهانم ...

... ترا پیوسته من عین لقاام

مرا کردی طلب بنگر برویم

که این دم با تو اندر گفتگویم

مرا کردی طلب دیدار بنگر

درون تست هان دلدار بنگر

مرا کردی طلب بنمودمت هان

گره اکنون بکل بگشودمت هان ...

... بجز من منگر و با من بگو راز

که من بنمایمت انجام و آغاز

بجز من منگر اندر من چه یابی ...

... بجز ما منگر و ما را نظر کن

بجز من هیچ منگر تو سر و بن

منم اندر تو و تو دید مایی ...

... شه اندر بارگاه تو نشسته

برون دل وصال شاه بسته

بعز آنگاه بینی ناگهان شاه ...

... ترا تا نفس باشد در نهادت

کجا زین بستگی باشد گشادت

ترا تا نفس اینجاگه زبون کرد ...

... اگر با تو کردی قوت آغاز

تو قوت کن بنفس خود دلت باز

ولیکن همچو او مجهل مشوهان ...

عطار
 
۳۸۵۹

عطار » جوهرالذات » دفتر اول » بخش ۸۵ - در خطاب کردن شیخ توبه و تمثیل و حقیقت کل فرماید

 

... تو این معنی حقیقت بازدانی

نظر کن آفتاب و سایه بنگر

که پنهان می شود هر سایه در خور ...

... همه پرواز تو اندر یکی است

یکی بنگر که این سر بیشکی است

بنزدیک خدابینان صادق

که ازدام بلا چون مرغ عاشق ...

... چو اندر سدره طوبی نشستی

زبند صورت دنیا برستی

ترا باشد سراسر ملک عالم ...

... چو زین زندان به جز خواری نیابی

سزد گر سوی آن بستان شتابی

بهشت جاودان اینجاست دریاب ...

عطار
 
۳۸۶۰

عطار » جوهرالذات » دفتر اول » بخش ۸۸ - در جواب دادن اکّافی قدّس سره هاتف غیب و اسرارهای نهانی یافتن فرماید

 

... کریمیم و رحیم و بردباریم

کجا مر بندگان ضایع گذاریم

چو ما داریم حکم لایزالی ...

... رهانم من ولی از هول قیامت

سوی جنت برم بنمایمش دید

که تا ما را یکی بیند ز توحید ...

... نه همچون دیگرانت بر گرفتم

ترا بنمودهام اینجا نهانی

نمود خویشتن تا باز دانی ...

... حقیقت در دل و جانت منم من

که بنمودم ترا اسرار روشن

ره شرع محمد چون سپردی ...

... دم معنی ترا بخشیدم از خود

که تا بنمودی اینجانیک با بد

همه در راه ما بنموده راه

همه از سر ما گردی تو آگاه ...

... نمایم مر ورا انجام و آغاز

لقا بنمایم اینجاگه بدو من

مثال آفتاب از چرخ روشن

لقا بنمایم و دیدار بیند

مرا در جزو و کل اسرار بیند ...

... کنون ای خواجه اکافی ما

یقین بشناس و کل بنگر تو ما را

مبین جز من که جز من هر چه بینی ...

... دم مردان در آندم زن ز اعیان

که بنماید جمالت جان جانان

چو بنماید جمالت ناگهان یار

وجودت سر بسر بین ناپدیدار

چو بنماید جمالت ناگهان دوست

حقیقت مغز گردد جملگی پوست

چو بنماید جمالت یار اینجا

نبینی بیشکی اغیار اینجا

چو بنماید جمالت ذات گردی

ز بود خویشتن آزاد گردی

چو بنماید جمالت سر عشاق

ببینی و تو باشی در جهان طاق

چو بنماید جمالت شاد گردی

ز بود خویشتن آزاد گردی ...

... نمود روی اندر جان و تن تو

مبین جز او که او بنمود رویت

درون جان تو در گفتگویت ...

... ولیکن او عیان اینجا نبینی

همه دیدار او اینجاست بنگر

درون جان و دل یکتاست بنگر

فروغش کاینات اینجای دارد ...

... وگرنه کی تو صاحب دیده باشی

تو صاحب دیده شو در دیده بنگر

جمال جاودان در دیده بنگر

تو صاحب دیده شو در دیدن یار ...

... همه از دیدن دلدار برگفت

دل و جانش را تحقیق بنمود

بیک دم جان من اینجای بربود ...

... که در جان و دلم زینجا صفایش

بجان بنمود اینجاگه نهانی

کز او دارم همه راز معانی ...

... که بیشک جان جانان اوست اینجا

مرا بنمود رخ در خواب و بیدار

شدم دیدم وجودم ناپدیدار ...

... چنانی پیش بین و دم زده تو

که کام عشق هستی بستده تو

چنانی پیش بین و راز دیده ...

... تویی بیشک مرا هم جان و جانان

مرا بنموده اسرار تحقیق

ز تو دریافتم دلدار تحقیق ...

... یقین هستی بمعنی جان جان کل

ترا بنمود اینجا ذات خود او

بکرده فارغت ازنیک و بد او ...

... مرا آنجاکشد بیشک بزنجیر

جهانم میکند اینجای دربند

که ماندستم ز دستش سخت دربند

چنانم خوار میگرداند اینجا ...

... چو دیگر باز میگردم سوی جان

حقیقت روی بنمایند جانان

از این پس سوی صورت مینیایم ...

... تن و جان هر دو یکی گشت در ذات

فقالوا ربنا رب السموات

مر ایشانرا یکی دیدار بنمود

نمود هر دوشان کل ذات بنمود

شدند ایشان بیک ره جوهر کل ...

... نمود عشق جانان شد پدیدار

نبد منصور حق دیدار بنمود

درون و هم برون اسرار بنمود

اناالحق زد همی جمله شنودند ...

عطار
 
 
۱
۱۹۱
۱۹۲
۱۹۳
۱۹۴
۱۹۵
۵۵۱