بخش ۶۹ - در مکر کردن شیطان آدم را در خوردن گندم و ناپدید شدن شیطان و گندم خوردن حضرت آدم علیه السّلام و الصلاة فرماید
از آن تلبیس چون شیطان نهان شد
عجب آدم بماند و ناتوان شد
نمیدانست اینجا سرّ این کار
که چون شد در بر او ناپدیدار
بخود میگفت آیا او کجا رفت
نهان شد از برم آخر چه جا رفت
ندانم این چه کس بود او نمودار
که گفتم راز و او شد ناپدیدار
بخود اندیشه این میکرد آدم
بمانده در تعجب او دمادم
بخود میگفت برمیکرد پنهان
که تا او را چه پیش آید از آنسان
عجائب مانده بُد حیران و غمخوار
نظر میکرد گندم در برابر
بخود میگفت کاینجا مزد حق بود
که ما را ناگهانی روی بنمود
بمن گفت آنچه بُد مر راست اینجا
ندارم من دروغی قول او را
خورم من گندم اینجادر نهانی
اگر باشد قضای آسمانی
چه آید بر سرم از صانع پاک
تو خواهی زهر باش و خواه تریاک
چنان کآید چنان باید یقین دان
نداند جز خدا این راز پنهان
چنان بُد آدم از وسواس غافل
که مانده بود اینجاگاه بیدل
شده ابلیس او را در رگ و پوست
بدو میگفت بین چون جمله از اوست
بخور گندم چرا حیران شدستی
دَرِ اندیشه سرگردان شدستی
بخور گندم مخور یک لحظه تو غم
چرا حیران بماندستی تو آدم
بخور گندم مترس از بود بودت
چنین بیدل شدی چنین چه بودت
بخور گندم که حق گفتست این خَور
یقین اینجایگه فرمان حق بر
بخور گندم ز قول حق بیندیش
حجاب خوف را بردار از پیش
بخور گندم که اسراریست آدم
که حق بنماید از تو در بعالم
بسی اسرار اینجاگه نهانست
ولی آدم عیان آنجاندانست
که ابلیس است او را برده از راه
قضای حق ببین آدم که ناگاه
بزد دست و یکی خوشه از آن چید
نهاد اندر دهان و خوش بخائید
یکی طعم لذیذ اندردهانش
پدید آمد عجب راز نهانش
فرو برد آنگهی آن گندم آدم
سه خوشه دیگرش بر کند آدم
بحوّا داد گفتا هان بخور این
که خوش چیزیست نغز و خوب و شیرین
بخور زیرا که این راز نهانست
که حق ما را ندیم جاودانست
همو گفتا مخور هم اودگر گفت
بخورد حوّا چو این اسرار بشنفت
درون هر دو بُد شیطان مکّار
ز چشم هم دو گشته ناپدیدار
بحوّا گفت بستان و بخور زود
که تا آدم کنی از خویش خشنود
نه او خورد و نبُد رنجی وِراهم
ببر تو این زمان فرمان آدم
تو را نیکو بود اما چو خوردی
چو آدم نیز تو هم گوی بردی
ستد حوّا از آدم گندم خوب
ببردش عاقبت فرمان محبوب
نهاد اندر دهان و خورد حوّا
مر او را گشت مر لرزی هویدا
چو حوّا گندم ازحیرت بخائید
ز سر تا پای چون بیدی بلرزید
بحای حلّه از هر دو جدا شد
نمود هر دومنثور و هبا شد
بپرّید از برهر دو چو دو طیر
همی کردند ایشان هر دو آن سیر
در آن اسرار چون حیران بماندند
عجائب خوار و سرگردان بماندند
چنان حیران شدند ایشان و خاموش
ز حیرانی عجب گشتند مدهوش
برهنه هر دو تن شیدا بمانده
میان حوریان رسوا بمانده
ز رسوائی و شرم اهل جنّت
فتاده هر دو در اندوه و محنت
ز رسوائی که آنجا یافت آدم
بتر از مرگ او را بُد دمادم
تمامت اهل حوران و قصوران
فرومانده عجب در حال ایشان
عجب در حال ایشان مانده بودند
نه چون ابلیسایشان رانده بودند
از آن ابلیس بُد شادان و خندان
که بر آدم شده جنت چو زندان
بشادی هر زمان خوش خوش بخندید
چو آدم سرّ خود آن دم چنان دید
سر افکنده به پیش از شرمساری
ز دیده همچو باران بهاری
بزاری زار و گریان گشت آدم
جگر از سوز بریان گشت آدم
ستاده قائم و دستش پس و پیش
ز بهر ستر خود او مانده دلریش
نمیدانست تا او را چه آید
که کامش جملگی از پیش بستد
نمیدانست چه چاره کند او
شکسته مر سبو اندرلب جو
چه چاره چون بشد از دست تدبیر
بباید کرد در هر کار تأخیر
چوکاری میکنی اینجا یقین تو
سزد کاینجای باشی پیش بین تو
همیشه پیش بین کار خود باش
که تا گردد ترا اسرار آن فاش
نکردی پیش بینی دل در آن کار
فرومانی تو اندر رنج و تیمار
نکردی پیش بینی جان بدادی
بهر زه در بلای دل فتادی
نکردی پیش بینی همچو او تو
زدی بر سنگ و بشکستی سبو تو
نکردی پیش بینی و بماندی
خود از درگاه حق هرزه براندی
نکردی پیش بینی و شدی خوار
بسرگردان شدی مانند پرگار
نکردی پیش بینی همچو مردان
بلای عشق را بیحد و مرز دان
نکردی پیش بینی در بلا تو
شدی مانند آدم مبتلا تو
نکردی پیش بینی بر سر چاه
بچاه انداختی خود را بناگاه
نکردی پیش بینی اوّل کار
که تا آخر شدی در غم گرفتار
نکردی پیش بینی از پس راز
بماندی همچو مرغان در تک و تاز
نکردی پیش بینی در نظر تو
از آن ماندی چنین زیر و زبر تو
نکردی پیش بینی همچو حوّا
فتادی همچنین مجروح و رسوا
نکردی پیش بینی چند گویم
که تا مردرد جانان چاره جویم
دریغا نیست سودی جز زیانت
که شد فاش اندر اینجا داستانت
بدست خود زدی بر پای تیشه
درخت شوق برکندی ز ریشه
بدست خود زدی خود بر سر خود
که خود بودی در اینجا رهبر خود
بدست خود تبه کردی تو سودت
چه چاره چونکه دزدی فاش بودت
بدست خود بچاه انداختی خود
وجود خویشتن درباختی خود
بدست خود تو گندم خوردهٔ خود
در اینجا خویش رسواکردهٔ خود
تو رسوای جهانی ای دل آزار
فرومانده عجائب سخت افگار
تو رسوای جهانی در نظاره
چو آدم می نداری هیچ چاره
تو رسوائی و اندر خون فتادی
ز عزّ پردهات بیرون فتادی
تو رسوائی و اکنون چارهٔ نیست
بجز حق مر ترا خود چارهٔ نیست
توئی رسوا و شیدا خون شده دل
که بگشاید ترا این راز مشکل
بتن عریان و بی ستری وغمخوار
فرومانده عجائب سخت افگار
در این دنیای غدّاری فتاده
بدست خود تو سر بر باد داده
در این دنیای غدّاری چو مردار
فتاده در نهاد خود گرفتار
چو خود کردی کرا تاوان کنی تو
که تا مر درد خود درمان کنی تو
چودر دردی فتادی نیست درمان
مدان این درد خود ای دوست آسان
چو در دردی چنین تو مبتلائی
چو آدم این زمان عین بلائی
چو آدم آنچنان بد ایستاده
تن اندر حکم ایزد باز داده
تن اندر حکم و جان اندر کف دست
ستاده در بلای نیستی هست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن شعرایی از مولاناست که داستان آدم و ابلیس را توصیف میکند. در این داستان، آدم در تردید و سردرگمی به سر میبرد و نمیداند که چرا ابلیس ناگهان از مقابلش ناپدید شده است. ابلیس او را فریب میدهد و به خوردن میوهای که منع شده است، تشویق میکند. آدم و حوا در نهایت تحت تأثیر وسوسههای ابلیس قرار میگیرند و به خوردن میوه میپردازند. پس از این کار، احساس شرم و رسوایی میکنند و از جنت رانده میشوند. شعر به تمثیل و تذکر بر اهمیت پیشبینی و احتیاط در کارها و عواقب اعمال ناپسند میپردازد. مولانا در این متن پیامی از تلخی و تنبیه برای بشر و هشدار درباره فریبهای دنیا و ابلیس ارائه میدهد.
هوش مصنوعی: وقتی شیطان به طرز فریبندهای پنهان شد، شگفتانگیز است که آدم دچار حیرت و ناتوانی شد.
هوش مصنوعی: او نمیدانست که راز این موضوع در چیست، که وقتی در کنار او بود، ناگهان ناپدید شد.
هوش مصنوعی: شخص به خودش میگوید، او کجا رفته است که از دلم دور شده و دیگر نمیتوانم او را ببینم. آخر، او به کجا رفته است؟
هوش مصنوعی: نمیدانم آن شخص چه کسی بود که وقتی راز خود را به او گفتم، ناگهان ناپدید شد.
هوش مصنوعی: آدم به فکر فرو رفته بود و دائم در شگفتی به سر میبرد.
هوش مصنوعی: او به خود میگفت که بهطور پنهانی برمیگردد تا ببیند چه بر سرش میآید.
هوش مصنوعی: عجایب در حیرت و اندوه بود و گندم را با دقت نگاه میکرد.
هوش مصنوعی: او به خود میگفت که در اینجا پاداش راستینی وجود دارد که ناگهان ما را به سوی خود کشانید.
هوش مصنوعی: آن شخص به من گفت که من چیزی که واقعاً هستم را اینجا ندارم و این حرف او را دروغ نمیدانم.
هوش مصنوعی: من در اینجا به طور پنهانی گندم میخورم، اگر مقدر باشد از طرف آسمان.
هوش مصنوعی: هر چه بر سرم بیاورید، از خالق پاک توست؛ خواه زهر باشد و خواه تریاک، من هر دو را میپذیرم.
هوش مصنوعی: هرچه پیش بیاید، همان باید باشد و به یقین کسی جز خداوند از این راز پنهان آگاه نیست.
هوش مصنوعی: آدم به قدری درگیر وسواس و تفکرات خویش شده بود که به حالت بیخبر و غفلت در این مکان باقی مانده بود.
هوش مصنوعی: این فرد تحت تاثیر وسوسههای شیطانی قرار گرفته و ابلیس در تمام وجودش تأثیر گذاشته است. او به خود میگوید که همه چیز از او منبع میگیرد و در واقع تحت سیطره خودخواهی و غرور است.
هوش مصنوعی: چرا از خوردن گندم و زندگی شاداب خود غافل شدهای و به افکار و اندیشههای بیهوده مشغول هستی؟
هوش مصنوعی: غذای خوب و سالم بخور و از غصه و نگرانی دوری کن، چرا که زندگیات را با تردید و پریشانی هدر ندهی.
هوش مصنوعی: بخور گندم و نگران نباش، تو اینگونه بیدلی شدهای، دلیل این حال و وضعیت تو چیست؟
هوش مصنوعی: گندم بخور زیرا که خداوند این را گفته است، بیتردید این مکان محل فرمان الهی است.
هوش مصنوعی: غذای خود را از نعمتهای الهی بخور و به یاد داشته باش که نباید از ترس چیزی مانع تفکر و اندیشهات شود.
هوش مصنوعی: گندم بخور زیرا رازهایی در وجود انسان وجود دارد که خداوند از طریق تو آنها را در جهان آشکار میکند.
هوش مصنوعی: در این مکان، بسیاری از رازها پنهان است، اما انسان به روشنی و به وضوح از آنها آگاه است.
هوش مصنوعی: ابلیس او را از راه حقیقت منحرف کرده است، به آدم نگاه کن که ناگهان چه سرنوشتی برایش رقم خورد.
هوش مصنوعی: او دستش را دراز کرد و یکی از خوشههای انگور را چید و آن را در دهان گذاشت و با لذت خورد.
هوش مصنوعی: شخصی در دهانش طعمی خوشمزه را احساس کرد که نشان از یک راز پنهان دارد.
هوش مصنوعی: سپس انسان گندم را در خود جذب کرد و سه خوشه دیگر هم از آن برداشت.
هوش مصنوعی: داستان از حوّا است که به او گفته میشود: "این میوه را بخور، که طعم آن خوشمزه، زیبا و شیرین است."
هوش مصنوعی: بخور زیرا این راز پنهانی است که حق ما را هرگز از بین نخواهد برد.
هوش مصنوعی: او گفت که نخور، اما دیگری گفت که بخور. حوا وقتی این رازها را شنید، تصمیم گرفت.
هوش مصنوعی: در دل هر دو نفر شیطان مکار وجود دارد که از دید هم پنهان شدهاند و قابل دیدن نیستند.
هوش مصنوعی: به حوا گفت: زود برو به باغ و میوه بخور، تا اینکه آدم بتواند به خود افتخار کند.
هوش مصنوعی: نه او چیزی خورد و نه برایش زحمتی بود، اکنون تو این زمان، مسئولیت را به عهده بگیر و کارها را ساماندهی کن.
هوش مصنوعی: تو در آغاز کار خوبی داشتی، اما وقتی به لذتها پرداختی، مانند آدم که در نتیجهٔ خوردن میوهٔ ممنوعه به گناه افتاد، تو هم به چیزهای ناپسند روی آوردی.
هوش مصنوعی: حوّا از آدم گندم خوب میبرد و در نتیجه به خواستهی محبوب میرسد.
هوش مصنوعی: در اینجا به وضوح بیان میشود که اتفاقی در حال رخ دادن است: چیزی در دهان حوا قرار گرفته که باعث شده او بلرزید و این لرزش به وضوح نمایان شده است.
هوش مصنوعی: وقتی حوّا از روی شگفتی در مورد گندم صحبت کرد، مانند بیدی از سر تا پا لرزید.
هوش مصنوعی: به خاطر پیراهن از همدیگر جدا شدند و هر دو به صورت نثر درآمدند و به حالت وزش درآمدند.
هوش مصنوعی: پرواز کنید از سمت هر دو طرف، مانند دو پرنده که آنها نیز همان مسیر را طی میکنند.
هوش مصنوعی: در آنجا که رازها وجود دارد، شگفتیها هم به حالتی متحیر و گیج باقی میمانند.
هوش مصنوعی: آنها به شدت حیرتزده شدند و از شدت حیرت، زبانشان بند آمد و به حالتی دیوانهوار درآمدند.
هوش مصنوعی: دو جسم عاشق، برهنه و بیپناه، در میان حوریان که به نوعی شرمنده هستند، باقی ماندهاند.
هوش مصنوعی: به خاطر رسوایی و شرم، مردم بهشت هر دو گرفتار غم و مشکل شدهاند.
هوش مصنوعی: آدم در آنجا به قدری رسوا شد که مرگش از این وضعیت بدتر بود و این وضعیت مدام ادامه داشت.
هوش مصنوعی: تمامی ساکنان حوران و کسانی که در قصرها زندگی میکنند، حیرتزده و شگفتزده از وضعیت و حال آنها هستند.
هوش مصنوعی: عجیب بود که حال و احوال آنها به چه وضعی درآمده بود، زیرا نه مانند ابلیس که طرد شده بودند.
هوش مصنوعی: ابلیس که همیشه شاد و خندان است، آدم را در بهشت به گونهای به دام انداخت که احساس زندانی بودن داشت.
هوش مصنوعی: در هر زمانی با شادی و خوشحالی بخندید، چون آدم در آن لحظه راز خود را به خوبی درک کرده است.
هوش مصنوعی: سرش را پایین انداخته از خجالت، انگار که باران بهاری میبارد.
هوش مصنوعی: آدم خیلی ناراحت و غمگین شده و از شدت احساس درد و رنج، دلش آتش میگیرد.
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر تصویری از فردی را ترسیم میکند که در حال ایستادن است و به نوعی دچار سردرگمی یا تناقض است. او دستهایش را به گونهای قرار داده که نشاندهنده تلاش برای پوشاندن یا پنهان کردن چیزی است. این وضعیت به این معناست که او نه تنها در ظاهر بلکه در درون خود نیز در حال مبارزه با احساسات یا افکارش است. در نهایت، او در حالتی از ضعف یا ناامیدی قرار دارد.
هوش مصنوعی: او نمیدانست چه سرنوشتی در انتظارش است، زیرا همه آرزوهایش به طور ناگهانی از او گرفته شده بود.
هوش مصنوعی: او نمیدانست که چه کار کند، چون سبوی شکستهاش در لب نهر آب افتاده بود.
هوش مصنوعی: وقتی که تدبیر و برنامهریزی به جایی نرسد، در هر کاری باید صبر کرد و تأخیر انداخت.
هوش مصنوعی: اگر اینجا مشغول به کار هستی، مطمئناً جا دارد که در این مکان حضور داشته باشی و پذیرش تو منطقی است.
هوش مصنوعی: همیشه قبل از انجام کارهای خود، به عواقب و جزئیات آن فکر کن تا رازها و نکات مهم آن برایت روشن شود.
هوش مصنوعی: تو در آن کار به فکر و نظر نبودی و حالا در عذاب و درد گرفتار شدهای.
هوش مصنوعی: تو هیچ پیش بینی نکردی، اما جانت را فدای زهر کردهای که به دل تو غم بزرگي راه یافته است.
هوش مصنوعی: تو نتوانستی پیشبینی کنی مانند او، بلکه بر روی سنگ زد و سبو را شکستی.
هوش مصنوعی: تو نتوانستی آینده را پیشبینی کنی و به همین دلیل از درگاه حق دور باقی ماندی و خودت را به بیراهه انداختی.
هوش مصنوعی: تو در زندگیات نتوانستی آیندهات را پیشبینی کنی و به همین خاطر ذلت و سرگردانی را تجربه کردی، مانند پرگاری که به دور خودش میچرخد.
هوش مصنوعی: عشق را نباید بیحد و مرز دانست و پیشبینی آن مانند مردان واقعی نباید نادیده گرفته شود.
هوش مصنوعی: تو پیش از این به فکر بلایاتی که ممکن است به تو برسد نبودی و اکنون مانند کسی شدهای که در درد و رنج گرفتار است.
هوش مصنوعی: تو نتوانستی آینده را پیشبینی کنی و ناگهان خودت را در عمق مشکل انداختی.
هوش مصنوعی: تو از ابتدا پیشبینی نکردی که چه اتفاقاتی خواهد افتاد و حالا تا پایان کار در غم و اندوه گرفتار شدهای.
هوش مصنوعی: تو نتوانستی آینده را پیشبینی کنی و به همین دلیل در هرج و مرج و نگرانی ماندی، مانند پرندگانی که در تلاش و تلاطم هستند.
هوش مصنوعی: تو برای آیندهات پیشبینی نکردی و به همین خاطر حالا در این وضعیت پر آشوب و ناپایدار به سر میبری.
هوش مصنوعی: تو مانند حوّا پیشبینی نکردی و به همین علت گرفتار مشکلات و رسوایی شدی.
هوش مصنوعی: من نمیتوانم پیشبینی کنم، اما هرچند بگویم، تا زمانی که جانانم بمیرد، در جستجوی چارهای هستم.
هوش مصنوعی: متأسفانه در اینجا هیچ سودی جز ضرر تو وجود ندارد که داستان تو به روشنی بیان شده است.
هوش مصنوعی: با دستان خود بر ریشه درخت شوق ضربه زدی و آن را از زمین بیرون کشیدی.
هوش مصنوعی: با دستان خود به خود آسیب زدی و بر خودت تاثیر گذاشتی، زیرا خود تو در اینجا رهبری خودت را به عهده داشتی.
هوش مصنوعی: تو با دست خودت کارهایت را خراب کردی، حالا برای بهبود وضعیتت چه راه حلی داری وقتی که دزدیات به وضوح مشخص است؟
هوش مصنوعی: تو خود باعث شدی که به چاه بیفتی و در واقع خودت را از دست دادی.
هوش مصنوعی: تو با دست خود، به خودت آسیب زدی و در اینجا به رسوایی خود اعتراف کردهای.
هوش مصنوعی: ای دل، تو در دنیا مشهور به غمانگیزی هستی و گرفتار و رنجور از شگفتیها و دشواریهای زندگی.
هوش مصنوعی: تو در دید دیگران به قدری رسوا هستی که مانند آدمی هستی که برای نجات خود هیچ راهی ندارد.
هوش مصنوعی: تو به رسوایی افتادی و در زشتی غرق شدهای، و دیگر از عزت و زیباییات چیزی باقی نمانده است.
هوش مصنوعی: تو در کار خود رسوا شدهای و حالا راهی جز حقیقت باقی نمانده است. فقط خودت میتوانی برای خودت چارهای پیدا کنی.
هوش مصنوعی: تو به شدت عاشق و دلشکستهای و دلت پر از درد و غم است. این راز پیچیده برای تو تنها زمانی روشن میشود که حقیقت و چهرهی واقعی تو آشکار شود.
هوش مصنوعی: بتن بیپوشش و آزاد، در حالتی غمانگیز و ناتوان، از حیرتها و دشواریهای زندگی رنج میبرد.
هوش مصنوعی: در این دنیای خیانتبار، تو خود باعث تباهی و از بین رفتن سرنوشت خود شدهای.
هوش مصنوعی: در این دنیای بیاعتماد، انسانها مانند جسدی هستند که در خود دچار مشکلات و احساسات منفیاند.
هوش مصنوعی: اگر خودت به کسی آسیب رساندی، چرا انتظار داری که او تاوان بدهد؟ تو هستی که باید دردی را که خودت به وجود آوردهای، برطرف کنی.
هوش مصنوعی: دوست من، اگر دردی به تو دست داده، بدان که درمانی برای آن وجود ندارد. این درد را نادیده نگیر و راحت باش، چون ممکن است به همین سادگی حل و فصل شود.
هوش مصنوعی: زمانی که در درد و رنجی عمیق گرفتار شدهای، وضعیت تو شبیه به وضعیت آدمی است که در دنیای امروز با مشکلات بزرگ و دشواریها روبرو است.
هوش مصنوعی: همانطور که آدم در وضعیت بدی قرار گرفت، بدن او به دست فرمان خداوند تسلیم شد.
هوش مصنوعی: تن انسان در معرض حکمت و قوانین جهان است، در حالی که روح او در دستان خود او قرار دارد و با چالشهای وجود و عدم روبروست.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.