گنجور

 
۳۸۲۱

حسین خوارزمی » دیوان اشعار » غزلیات، قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۱

 

... چو شدم سوی تو بینا کنم از خویش تبرا

چو شدم غرقه دریا چه کنم قعر و کران را

هله ای عاشق صادق بگسل بند علایق ...

حسین خوارزمی
 
۳۸۲۲

حسین خوارزمی » دیوان اشعار » غزلیات، قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۲

 

... چو تشنه لب به بیابان هلاک خواهی شد

غنیمتی شمر ای دوست صحبت دریا

اگر تو لذت ناز حبیب میدانی ...

حسین خوارزمی
 
۳۸۲۳

حسین خوارزمی » دیوان اشعار » غزلیات، قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۴

 

... ز جستجوی تو یارا روان همیسازم

ز چشمه های دو دیده هزار دریا را

جماعتی که بکوی تو راه مییابند ...

حسین خوارزمی
 
۳۸۲۴

حسین خوارزمی » دیوان اشعار » غزلیات، قصاید و قطعات » شمارهٔ ۲۹

 

... موج عشقت تخته هستی ما را در ربود

کار ما اکنون در این دریا جز استغراق نیست

میوه معراج چیند اهل دل از نخل عشق ...

حسین خوارزمی
 
۳۸۲۵

حسین خوارزمی » دیوان اشعار » غزلیات، قصاید و قطعات » شمارهٔ ۶۲

 

... هر نفس گنج روان خواهم فشاند

نقد هر دو کون چون دریا کشان

بر سر یک جرعه دان خواهم فشاند ...

... آتشش در خان و مان خواهم فشاند

گوهر منظوم از دریای طبع

پیش شاه شه نشان خواهم فشاند ...

حسین خوارزمی
 
۳۸۲۶

حسین خوارزمی » دیوان اشعار » غزلیات، قصاید و قطعات » شمارهٔ ۲۱۱

 

... چون تلاطم کرده موج بخشش از بحر کفت

قطره ای از رشح فیضش هفت دریا آمده

چون تبسم جسته چین عنبرین گیسوی او ...

حسین خوارزمی
 
۳۸۲۷

حسین خوارزمی » دیوان اشعار » غزلیات، قصاید و قطعات » شمارهٔ ۲۲۶

 

... چو ابر از پیش برخیزد تو مهر و مه عیان بینی

مجرد شو ز خویش آنگه در این دریا قدم درنه

که چون با خویشتن آیی نهنگ جان ستان بینی ...

حسین خوارزمی
 
۳۸۲۸

حسین خوارزمی » دیوان اشعار » غزلیات، قصاید و قطعات » شمارهٔ ۲۲۷

 

... گر بباران نگری قطره فزونست از حد

چون بدریا برسد خود همه دریا بینی

نور انجم چو بیامیخت نگردد ممتاز ...

... ما چو بحریم و تو چون قطره ز ما گشته جدا

چون تو دریا برسی خود همه دریا بینی

تو نقاب رخ مایی چو ز خود باز رهی ...

حسین خوارزمی
 
۳۸۲۹

حسین خوارزمی » دیوان اشعار » غزلیات، قصاید و قطعات » شمارهٔ ۲۶۲

 

... از این تخمیر آب و گل تویی مقصود حق ای دل

تویی دریای بی ساحل به صورت گرچه چون جویی

ز گوهرهای گنج شه بغواصی شوی آگه

در این دریا اگر یکره دو دست از جان فرو شویی

حسین از فیض سبحانی مشامی جوی روحانی ...

حسین خوارزمی
 
۳۸۳۰

حسین خوارزمی » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۶ - ترجیع بند ششم

 

... عشق معنی شناس پیدا کن

بعد از آن این حدیث را دریاب

که جهان صورتست و معنی یار ...

... که بمیدان عشق چون گویی

جوی جویان بسوی دریا رو

از چه سرگشته اندر این جویی ...

... قطره ای چون ببحر غرقه شوی

گاه موجی و گاه دریایی

خود ز دریا شنو که میگوید

ما توییم ای حبیب تو مایی ...

... زانکه سرچشمه بقا ماییم

راه دریای وحدت از ما پرس

کاندر آن بحر آشنا ماییم ...

حسین خوارزمی
 
۳۸۳۱

ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴

 

... خیالت بر سواد دیده من

انیس مردم دریا نشین است

نهفته گوشه چشمی به ما کن ...

ابن حسام خوسفی
 
۳۸۳۲

ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲

 

... این مردمان دیده ی خونین سرشک من

هردم زگریه رخت به دریا کشیده اند

ابن حسام لؤلؤ نظم خوشاب تو ...

ابن حسام خوسفی
 
۳۸۳۳

ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۱

 

هرشب از طوفان چشم آب از سرما بگذرد

مردم چشمم ندانم چون  ز دریا بگذرد

اشک خون آلوده ی من با شفق همدم شود ...

ابن حسام خوسفی
 
۳۸۳۴

ابن حسام خوسفی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۹

 

شب نیست که آهم به ثریا نرسد

وز دیده من سیل به دریا نرسد

دل گلشن وصل تو به جان می طلبد ...

ابن حسام خوسفی
 
۳۸۳۵

ابن حسام خوسفی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۵

 

ای قطره ز دریا برسیدی به کمال

از مشرب عذب یافتی آب زلال ...

ابن حسام خوسفی
 
۳۸۳۶

ابن حسام خوسفی » ترکیبات » مناقب هفت گل در مدح امام زمان (عج)

 

... چشم مخمور تو در چشمه چشمم چه خوش است

خوش بود خرم و خوش بر لب دریا نرگس

بنده نرگس از آنم که به صد آزادی ...

ابن حسام خوسفی
 
۳۸۳۷

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷

 

... راست چون سروی ست نخل قامتت بر طرف چشم

کز ریاض جان وطن بر ساحل دریا گرفت

خاک کویت را ز آب دیده می دارم نگاه ...

خیالی بخارایی
 
۳۸۳۸

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۱

 

... مقبول نگشتند و به قابل نرسیدند

تا رخت هوس پاک به دریا نفکندند

زاین ورطه خون خوار به ساحل نرسیدند ...

خیالی بخارایی
 
۳۸۳۹

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۲

 

... سرو ما را چو از این راه گذر می آرد

هر شبی اشک خیالی ز ره دریا بار

پیش کش نزد خیال تو گهر می آرد

خیالی بخارایی
 
۳۸۴۰

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۹

 

دلم از زلف تو پا بسته سودا آمد

بی در وصل توام اشک به دریا آمد

گفته بودی که بپرهیز ز تیر نظرم ...

خیالی بخارایی
 
 
۱
۱۹۰
۱۹۱
۱۹۲
۱۹۳
۱۹۴
۳۷۳