گنجور

 
حسین خوارزمی

ایکه جز حسن رخت پیرایه آفاق نیست

جز جمالت آرزوی خاطر مشتاق نیست

گر کشی تیغ و کشی عشاق را در هیچ باب

از سر کوی تو رفتن مذهب عشاق نیست

زخم کز پیش تو آید نوش جان افزای ما است

زهر کز دست تو باشد کمتر از تریاق نیست

ما بمیثاق الست از تو بلا در خواستیم

از بلا بگریزد آنکو بر سر میثاق نیست

در نوشتم دفتر هستی و اوراق خرد

زانکه علم عشق اندر دفتر و اوراق نیست

موج عشقت تخته هستی ما را در ربود

کار ما اکنون در این دریا جز استغراق نیست

میوه معراج چیند اهل دل از نخل عشق

کین شجر عرشی است لیکن تکیه اش بر ساق نیست

قید هستی را بهل گر وصل میجوئی حسین

زانکه خوف فرقت اندر حالتت اطلاق نیست