گنجور

 
ابن حسام خوسفی

مرا درد تو دایم هم نشین است

غمت پیوسته با جانم قرین است

هوس دارم که در پای تو میرم

تمنای من از دولت همین است

نظر بر پسته تنگ تو دارم

که چشم من به غایت خرده بین است

عذار از دود آه من نگهدار

که آه سوزناکم آتشین است

خیالت بر سواد دیده من

انیس مردم دریا نشین است

نهفته گوشه چشمی به ما کن

که هر گوشه رقیبی در کمین است

سر ابن حسام و خاک کویت

که لطفش خوشتر از ماء معین است