گنجور

 
۳۷۲۱

عطار » جوهرالذات » دفتر اول » بخش ۹۶ - در خطاب هاتف غیب پاکباز را و درد او را استماله کردن و دلخوشی فرماید

 

... شدی اندر جهان عشق بالغ

مکن بار دگر گستاخی ای پیر

نمود عشق باش و عین تدبیر ...

... از این دوری گزیدت جان جانان

مگو بار دگر این راز اینجا

که خود را مینیابی باز اینجا

مگو بار دگر زین شیوه اسرار

دلت میکن حقیقت عین انوار

مگو بار دگر این سر بر او

حقیقت عجز آور در بر او ...

... شب تاریک در اینجا تو ره کن

در این درگاه عزم بارگه کن

شب تاریک اینجا جو تو رازش ...

... ز جان و سرحقیقت بگذرد او

رود در بارگاه و بگذرد او

شه کون و مکان در حجره دل ...

... اناالحق گفت و سر دوست بشناخت

وجود بود خود یکباره درباخت

اناالحق گفت و سر ببرید بردار ...

... تو این معنی حقیقت کی توانی

چو یکباره نمودت دوست باشد

نه رنگ ونقش دید پوست باشد ...

... بده داد شریعت اندر اینجا

که تا گردی بیکباره مصفا

بده داد شریعت همچو مردان

که در شرعت نماید روی جانان

بده داد شریعت تو بیکبار

که بنماید رخت در عین جان یار ...

... به نور شرع یابی تو صفاتش

رسی یکبارگی در عین ذاتش

ز لاشیء هر که میگوید رموز او ...

... تو پیش از مرگ روی یار دریاب

نمود ذات او یکبار دریاب

در ایندنیا به بین او رادرستی ...

... درون از درد کرد اینجا مصفا

فنا شد ازنمود خود بیکبار

حجاب اینجا بیک ره پرده بردار ...

... در اینجا جام درکش از کف یار

حجاب جسم و جان اینجا بیکبار

برافکن مست شو از دیدن دوست ...

... بتو پیدا شده ذرات عالم

حقیقت فیض میباری دمادم

چنین حیران و سرگردان چرایی ...

عطار
 
۳۷۲۲

عطار » جوهرالذات » دفتر اول » بخش ۹۸ - در نصیحت کردن سالک دردمند و در مراقبت احوال خود کردن فرماید

 

... بجز او هیچ در اغیار منگر

که یارت هر زمان آید دگر بار

چو بشناسی ورا آید دگر بار

درونت کن مصفا همچو جامی ...

عطار
 
۳۷۲۳

عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۲ - سؤال کردن شخصی از منصور در سرّ آدم (ع) و جواب دادن او

 

... یکی بد جسم و جان اندر خدایی

بآخر بار شد سوی خدایی

نمودی کرد اینجا عاشقانه ...

عطار
 
۳۷۲۴

عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۳ - هم در صفات دل گوید و خطاب بنده حق را عزّ و جل

 

... وجودش جملگی چون شمع بگداز

وجود او فنا گردان بیکبار

ورا اینجا بکن اعیان دیدار ...

... چو این کار ازتو اینجا میرود باز

بیکباره حجاب اینجا برانداز

کمال من حجاب صورت و بس ...

... مرا صبر است تا گردی تو هشیار

بیکباره شوی از خواب بیدار

ندانی دیر را و بت شده مست ...

... ترا اینجا نموده کل مبدل

بکرده بار دیگر صورتی بس

یکی سریست در صبح تنفس ...

... نظر کن در همه اشیا سراسر

که جان میبارد از فیض تو آخر

همه نورست ریزان اندر آن دم ...

عطار
 
۳۷۲۵

عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۷ - قصّه منصور و عیان او بهر نوع فرماید

 

... حقیقت خاک قدرت مینماید

هر آن فیضی که میبارند از ذات

خبردارست اینجا جمله ذرات ...

... چو اسم تو در این عالم مسما

شود بار دگر در بود یکتا

از آن عالم در این عالم در آید ...

... شود جان چون بسوزد سوی گلشن

رود بار دگر در سوی گلشن

ز دید مرد کی یابد حیاتی ...

... بیابد بیشکی اسرار دیگر

بمیرد بار دیگر سوی جسم او

حقیقت ذات باشد خود نه اسم او

حقیقت باشد او اندر حیات او

که یابد بار دیگر خود حیات او

دلا عین حیات جان بدیدی ...

عطار
 
۳۷۲۶

عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۹ - بود این آن زمان از خویش پنهان

 

... خدا را باز دید او آخر کار

گریزان شد ز خلق او کل بیکبار

خدا را باز دید و ذات او شد ...

... کنم مر روشنت من راه تاریک

بگویم نکته های نغز باریک

منم جوهر عرض دریای معنی ...

... گهی باشد زپای بسته چون کوه

بزیر بار غم چون کوه اندوه

گهی آرد برون جوهر از آنجا ...

... ز عشقت آگهم ای راحت جان

از آن میبارم از خود در و مرجان

ز عشقت آگهم ای بود جانها ...

عطار
 
۳۷۲۷

عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۱۲ - در آگاهی دادن دل در عین منزل و او از آن عاشق بودن فرماید

 

... در این منزل وصالت دست دادست

خر و بارت سوی منزل فتادست

در این منزل زدی بیشک قدم تو ...

... رفیقی کرده ای آنجا ابا او

رها کردی تو بار خویش نیکو

ندانی ای ترا مجروح مانده ...

... بده انصاف تو در عالم عشق

که دیدی بار دیگر آدم عشق

بده انصاف و اندر خود یقین بین ...

... شده نادان او در کل احوال

بسوزد چند بار اندر مه و سال

ز سهم سیف او مریخ لالست ...

... ترا زیبد که آهو خواست زنهار

ز تو ای سید دانای جبار

ترا زیبد که فخر تست آفاق ...

... بتو روشن شده این راه تاریک

نهادستی اساس شرع باریک

از آن مویی در این معنی نگنجد ...

... وصالت یافت مر این جان عطار

از آن شد او ز بحر تو گهربار

چنان اندر وصالت راه دیدست ...

... مرا حاصل تویی در درد و اندوه

برون آور مرا از بار این کوه

بزیر بار کوه عشق ماندم

بجای آب خون از دیده رانم ...

... سر و کارم کنون سوی تو افتاد

که خر با بار در کوی تو افتاد

معطر کرده ای آفاق جمله ...

عطار
 
۳۷۲۸

عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۱۳ - در نشانی دادن جوهر حقیقت فرماید

 

... گهی چون باد آتش بر فروزد

گهی در بار غم مانند منصور

بسوزد تاشود کلی علی نور ...

... سوی معدن شود با مسکن خود

بیابد بار دیگر مأمن خود

دگر چون هم از اینجا او شود باز ...

... بباید رفت زینجا آخر کار

بزیر خاک تاریکت بیکبار

حجاب اینجا برافتد تا بدانی ...

... شتابان سوی آن کشتی شتابد

بیک دم در کشد کشتی بیکبار

شود در عین دریا ناپدیدار ...

عطار
 
۳۷۲۹

عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۲۰ - هم در عیان و بیچونی ذات و تحقیق صفات گوید

 

... چنان شو همچو اول در همه دید

مگرد این بار اندر گرد تقلید

چنان شو در همه یکتا نموده ...

... اگر کشته شوی مانند عطار

تو باشی بیشکی دیدار جبار

تو باشی آن زمان دیدار الله ...

... کز این معنی ز صورت وارهانم

چنانت رفتهام از خود بیکبار

که گویی هستم اندر عین دیدار ...

... بکش تا زندهام گردانی ای دوست

برون آور مرا یکباره از پوست

بکش تا زنده جاوید باشم ...

... بکش عطار تا اسرارت ای جان

بگوید فاش دیگر بارت ای جان

بکش عطار تا دیدار بیند ...

... چنان ره گم شدم در اول کار

که خواهستم شدن من گم بیکبار

در آخر فضل کردی ره نمودی ...

... حقیقت با تو دارم من سر و کار

که بگرفتی دل و جانم بیکبار

همه گفتار من با تست اینجا ...

... در این گنج بگشادست عطار

همه آفاق را کرده گهربار

بسر این گنج در اسرار افشاند ...

... برافشان تا دگر چیزی نیابی

چو گنج اینجا برافشانی بیکبار

حقیقت گنج ذات آید پدیدار ...

... دل و جانم از اینجا مست دادست

مرا آن گنج حاصل شد بیکبار

طلسم او شد اینجا ناپدیدار ...

... دهد آن جام اندر آخر کار

حجاب عقل بردارد بیکبار

دهد آن جام و بنماید جمالش ...

... ز دنیا آنقدر بس یادگاری

که بنمودت حقیقت دوست باری

ز دنیا آنقدر بس پیش واصل ...

... که نیکی آیدت پیوسته در پیش

دلا نیکی کن اندر بردباری

اگر از نیک مردان هوش داری ...

عطار
 
۳۷۳۰

عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۲۱ - تمامی اشیا از یک نور واحدند

 

... بنور تو دل اینجا شد خبردار

از آن میجویدت در خود دگربار

بنور تو شده جان عین دیدت ...

... سر این سر درون جانت باز است

نهان شو ازوجود خود بیکبار

که از لایی وز لا پرده بردار ...

... ترا تا این طلسم اینجا عیانست

حقیقت چون غباری بار جانست

ترا تا این طلسمت هست موجود ...

... بیاید در همه اعیان بقا او

طلسمت بار اندوهست بشکن

حقیقت پرده از رازت برافکن ...

... دگر پنهان شود از پیش اینجا

دگر چون باز هوش آیی دگر بار

شود گنجت دگرباره پدیدار

دگر آهسته تر زان پیش و تن زن ...

... حقیقت مر ترا زا جان برآرد

نبوت مر ترا اینجا زند بار

از آن میگویم اینجا سر نگهدار ...

... چو جان بازید و سر در آخر کار

حجاب از جان برافکند او بیکبار

چو جان بازید و سر شد باز سر دید ...

... نمیداند که تا این سر که داند

شود سرسر بود تن جان بیکبار

حقیقت جان شود جانان پدیدار ...

... که هم انجام و هم آغاز دارم

گذشتم از سر و ازتن بیکبار

که جان و سر مرا بر جان و دل بار

گذشتم از سر و تن در غم عشق ...

... حجابش بود صورت آخر کار

حاجب از وی بیفکندش بیکبار

فنا شد آدم و دیدش لقا باز ...

... تو هم از خود ز عین طاعت یار

حقیقت جسم و روح آمد بیکبار

تو روحانی نه ظلمانی نمایی ...

... نمیرد جان عاشق آخر کار

حجاب اینجا براندازد بیکبار

نمیرد جان عاشق تا بدانی ...

... دل و جان بر رخ جانان نبازی

نیابی مزد را تا نشکند بار

ترا زین نقش شش در پنج و در چار ...

عطار
 
۳۷۳۱

عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۲۳ - تمامی اشیا از یک نور واحدند (ادامه)

 

... همین دم میزنم تا جان ببازم

سر و جان بررخ جانان ببارم

همین دم میزنم کارام با اوست ...

... نه تقلیدست بیشک هست توفیق

سخن این بار اندر درد آمد

از آن جانان بجانت فرد آمد

سخن این بار بی تقلید گفتی

ز اعیان و ز دید دید گفتی

سخن این بار از درد حضورست

از آن هر حرف گویی جمله نورست

سخن این بار در درد وصالست

از آن اینجات اعیان جلالست

سخن این بار از دردست ودرمان

از این دردست خوش میگوی و میخوان

سخن این بار از دردست پیدا

حقیقت جوهرت فردست اینجا

سخن این بار از دردست و رازست

از آن این در حقیقت بر تو بازست

سخن این بار از دردست جانان

از آن بنموده است اسرار اعیان

سخن این بار از دردست و شوقست

ترا زان ازحقیقت جمله ذوقست ...

... تن اندر عشق ده گر مرد کاری

تو همچون عاشقان بردباری

تن اندر عشق ده تا جاودانت ...

... تن اندر عشق ده تا آخر کار

برافتد پرده جسمت بیکبار

تن اندر عشق ده صاحب دلانه ...

... کمالت یافتی در آخر کار

برافتادست مر پرده بیکبار

کمالت یافتی اینجا شدی کل ...

... حجاب اینجا نخواهد ماند بیشک

شو ای خاک مبارک در عیان یک

حجاب اینجا نخواهد ماند در ذات ...

... تو نوری این زمان در عین ناری

فتاده اندر این نقش وغباری

تو نوری این زمان در خاک بوده ...

... از او آغاز و هم انجام دیدست

اگرچه پیر گشت اما بخون بار

بود پیوسته او در رنج و تیمار ...

عطار
 
۳۷۳۲

عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۲۴ - تمامی اشیا از یک نور واحدند (ادامه)

 

... دل و جانت دگر زین سر خبر کن

نه باران آید از آن حضرت پاک

زمستان اندر اینجا بر سر خاک ...

... رساند جمله را در آخر کار

فرو ریزد همه گلها بیکبار

حقیقت گوسپند و گاو و اشتر ...

... بوقتی کین جهان را برفشانی

منزه کردی از ایشان بیکبار

کنی هر چار اینجا ناپدیدار ...

... بخواهندت بخوردن آخر کار

طمع بگسل ز خود اینجا بیکبار

شهیدانی که اندر بحر مردند ...

... یکی میبینم و هر چار رفتست

حقیقت جسم وجان این بار رفتست

یکی میبینم از عشقت سراسر ...

عطار
 
۳۷۳۳

عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۲۵ - تمامی اشیا از یک نور واحدند (ادامه)

 

... در این صورت ترا اینجاست کاری

در این صورت مرایابی تو باری

در این صورت کنم روشن ترا راز ...

... قل الروح از بدانی آخر کار

حجابت او براندازد بیکبار

قل الروح ار بدانی وصل یابی ...

... تو میدانی مرا درد نهانی

نمیداند کسی باری تو دانی

تو میدانی که من دیدم بلایت ...

... ره سیر فنا کردم از اینجا

رسیدم بار دیگر من در اینجا

ره سیر فنا کردم از آن دید ...

عطار
 
۳۷۳۴

عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۲۹ - جواب دادن ابلیس آن شخص سؤال کننده را

 

... در آن دم هر سه یارانم در این کار

پناه خویش بردن نزد جبار

در آن دم مر مرا گفتند کآخر ...

... دلم از وعده او پایدار است

اگرچه جانم اندر زیر بار است

دلم ازوعده او دارد امید ...

... حقیقت هست لعنت آخر کار

مرا رحمت کند آخر بیکبار

حقیقت جان جانها لعنتم کرد ...

... از آن ای صاحبم اینجا باسرار

بکردم عین گستاخی بیکبار

که او دانای اسرار نهانست ...

... حقیقت خفته در عین سرابند

مرا دنیا مسلم شد بیکبار

که یک یک میکنم از خواب بیدار ...

... حقیقت در یقین خاصان ذاتند

شناسای منند ایشان بیکبار

ز قرآنند کل از من خبردار ...

... کنم امروز رسوا آخر کار

حقیقت پرده بردارم بیکبار

از او تا خوار گردانم ز خویشش ...

... شود تاریک او را قلب روشن

نهد دل در سوی دنیا بیکبار

شوم با او حقیقت مشفق ویار ...

... جواب من بده تو آخر کار

مرا این پرده را برگیر یکبار

بگو تاجاودانم هست راحت ...

... از آن دیدار داری آخر کار

که بر خود داشتی لعنت بیکبار

چو سر جمله دیدستی تو از پیش ...

... همه حیران تو تو در همه یار

حقیقت عین شادی تو بیکبار

اگر شادی است اینجاگاه ازتست ...

عطار
 
۳۷۳۵

عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۳۰ - سؤال نمودن ازمنصور که ابلیس در عین تلبیس است و جواب دادن منصور آن شخص را

 

... نیارستند یک ذره مر این ذل

حقیقت بار شه اینجا کشیدن

زهی ابلیس این تاوان کشیدن

ترا زیبد که بار آن کشی تو

در اینجاگه رقم برجان کشی تو ...

... نهی بر گردن اندر شور حضرت

ترا زیبد که بار آن کشیدی

حقیقت زهر جان جان چشیدی ...

... یقین میدان که رحمت آخر کار

بخواهد کرد بر جمله بیکبار

یقین میدان که لعنت هم از او بود ...

عطار
 
۳۷۳۶

عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۳۲ - پرسش از بایزید بسطامی که حق را کجا توان دید (ادامه)

 

... ز من پیدایی و پنهان شوی باز

دگرباره بمن اعیان شوی باز

له الملک و مرا نبود زوالم ...

... ترا اینجاست اسحق وفادار

ز جانان زندگی یابد دگر بار

ترا اینجاست یعقوب جفاکش ...

... ترا اینجاست یعقوب ازنمودار

بدیده باز یوسف را دگر بار

ترا اینجاست موسی بر سر طور ...

عطار
 
۳۷۳۷

عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۳۳ - پرسش از بایزید بسطامی که حق را کجا توان دید (ادامه)

 

... یکی گردد چو عشق اندر نمودار

به یکباره برون آید ز پندار

یکی گردد ز عشق از راز جانان ...

... ندارد زهره اندر آخر کار

که برگردد حجاب از پرده یکبار

ندارد زهره تا دیدار گردد ...

... از این ذرات بیرون آی و ره کن

ز پردههان تو قصدبارگه کن

از این ذرات بیرون آی و ره کن ...

... از این ذرات بیرون آی و بشتاب

یقین بارگاه شاه دریاب

از این ذرات بیرون آی آگاه ...

... چو من بی نام شو در آخر کار

که افتادستمان پرده بیکبار

برافتادست پرده از رخ دوست ...

... ز نوشان وصل پیدا گشت امروز

ز تو گشتند دیگر بار فیروز

ز نوشان خلعت نو داده تو ...

... ز نوشان در تجلی بود پیداست

دگرباره یقین مقصود پیداست

ز نوشان در تجلی ذات آمد ...

... مرا وصلست از او در آخر کار

که پرده برگرفت از رخ بیکبار

معایینه جمال خود نموداست ...

عطار
 
۳۷۳۸

عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۳۵ - در خبر دادن سلطان العارفین بایزید فرماید

 

... بطاعت خوی کن تا آخر کار

براندازد حجابت را بیکبار

بطاعت راحت جان بازیابی ...

... چو پیشانی کنی از آب او تر

ترا این سر بود هر بار خوشتر

حقیقت پیش بینی پیش گیری ...

... قدم در راه جانان نه دمی تو

فرو باران ز شوقت شبنمی تو

قدم در کوی جانان نه بتحقیق ...

عطار
 
۳۷۳۹

عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۳۶ - در اصل ذات فرماید

 

... کسی انجام نی خود کس شنیدست

چه ذاتست اینکه گوهر بار آمد

بیانت خوشتر از هر بار آمد

چه ذاتست اینکه موجود یقین است ...

عطار
 
۳۷۴۰

عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۴۱ - سؤال کردن مرید از پیر در حقایق فرماید

 

... حقیقت لایق شمشاخ داری

اگر اسرار میگویی دگر بار

مگو با هیچکس اینجا در اسرار

دگر باره چنین اسرار مطلق

که این سر برتر آمد از اناالحق ...

عطار
 
 
۱
۱۸۵
۱۸۶
۱۸۷
۱۸۸
۱۸۹
۶۵۵