... که بر هر عاصیی کاندر جهانست

خدا صد بار مشفق تر ازانست

که این مادر بدین دو بچه امروز ...

... چرا بودم بجایی روزگاری

که آن خدمت فروش آورد باری

چرا بر درگه غیریم ره بود ...

... همه نیک و بدم ناکرده انگار

ز فضلت کن مرا بی من بیکبار

که هر نیک و بدی کان از من آید ...

... مرا بیخود بخود گردان گرفتار

میاور با خودم هرگز دگر بار

سگم خوان و مران از آستانم ...

... اگر آلایش خلق گنه کار

در آن دریا فرو شویی بیکبار

نگردد تیره آن دریا زمانی ...

... که تادستی برو مالم دمی من

برو تن در غم بار گران نه

بسی جان کن چو جان خواهند جان ده ...

... چه یک چه دو چه صد جمله تویی خود

تو یک دل داری ای مسکین و صد بار

بیک دل چون توانی کرد صد کار ...

... همی مالم تن خود را به دیوار

مگر روزی دهی در خانه ام بار

خوش آمد این سخن در گوش جانش ...

... زمین بوسیم در بزم جهاندار

دعای دولتش گوییم صد بار

... چو میل خاطر خسرو به شیرین

اگر بار دگر رویت به بینم

به خلوت یک زمان پیشت نشینم ...

... درخت باغبان پرورده را بین

که شکل خوب دارد بار شیرین

تنت قاف ست و جانت هست سیمرغ ...

... ز روزن های مشکاتی مشبک

نشیمن کرده بر شاخی مبارک

تو در مصباح تن مشکوة نوری ...

... سفر ناکرده قطره کی شود در

نخستین قطره باران سفر کرد

و از آن پس قعر دریا پر گهر کرد ...

... چو تو هادی شدی در خود نگه کن

بدان خود را و قصد بارگه کن

که چون خود دان شوی حق دان شوی تو ...

... چو آگه شد شود لذت پدیدار

ز شادی در خروش آید دگر بار

چو پروانه بر آتش می زند خویش ...

... سته در دست او درمانده دستور

به ده بار دگر زر کرد بیشش

چو رکوه پر نبد می بود پیشش ...

... زمین و آسمان زان در رمیدست

که بار عهده آن سخت دیدست

تو تنها آمدی تا آن کشی تو ...

... درختش صدق و اخلاص است و تقوی

همه بار درخت اسرار معنی

درخت طیبه آنجا بروید ...

... مسلمانی همی باید بکردار

مرا بار غمی کان پیش آید

ز دست نفس کافر کیش آید ...

... چه دانی ای به زیر کوه زاده

که تو زیر چه باری اوفتاده

کسی را زیر کوهی پروریدند

به زیر بار کوهش آوریدند

جهانی بار بر پشتش نهادند

به زیر بار کوهش خوی دادند

مه از کوهست بار او و او مور

همه آفاق خورشیدست او کور

چو برگیرند ازو بار گران را

به یک ساعت ببیند آن جهان را ...

... بمن بنمای اشیا را کماهی

اگر پاره کنی دل را به صد بار

نیاید آنچ دل باشد پدیدار ...

... خدا داند که خود اشیا چگونست

که در چشم تو باری باشکونست

بماند از مغز معنی پوست با تو ...

... سفر اینست و راه این و قرار این

ز خود بگذر که کار اینست و بار این

دریغا کاین سفر را دستگه نیست ...

... وگر دانش بود کردار نبود

ترا و دانشت را بار نبود

سخن چون از سر دانش برآید ...

... چو یزدان گوهرت داده ست بسیار

به شکر آن زبان را کن گهر بار

به دانش کوش گر بینا دلی تو ...

... اگر تو بی گناهی گر گنه کار

به خوان بنشین که سلطان می دهد بار

چون آن خوان کرم گسترده آمد ...

... که آن شرکی بود اندر خدایی

چو تو بفروختی طاعت به صد بار

یقین می دان که حق نبود خریدار ...

... چرا وقت ریاضت جان هشیار

ترا در ذوق می آرد به یک بار

غرض این است ای جوینده راز ...

... نباشی مرد عاشق حیز باشی

مرا در دل چو نه کار ست و نه بار

همه دل داده ام به او به یک بار

همه دل عاشق روی ایاز است ...

... بسی کوکب که بر چرخ برین است

صد و ده بار مهتر از زمین است

بباید سی هزاران سال از آغاز ...