گنجور

 
عطار

شنیدستم من از پیر خردمند

جوانی در مغاک کوه الوند

گرفته گوشه‌ای بی توشه و نوش

چو مرد حیدری گشته نمد‌پوش

چو سیمرغ از پس کوه قناعت

قرین در وحدت و دور از جماعت

ز ناپاکی خود دل پاک شسته

ز خود برخاسته در خود نشسته

ولیکن خدمت پیران نکرده

ز استاد خرد سیلی نخورده

به خود می‌رفت راه بی‌نهایت

نباشد پادشاهی بی ولایت

ببردش خواهر‌ش هر روز نانی

همی‌کردی به نانی زندگانی

به خواهر گفت روزی ای مرا جان

برو زین بیشتر ما را مرنجان

عنایت کرد با من لطف یزدان

حوالت کرد خدمت را به رضوان

همی آرد به من حلوا و نانم

روان از مطبخ دارالجنانم

جواب پیر بین با خود چه گفته‌ست

مگر دیو‌ش به دام خود گرفته‌ست‌

به پیر وقت گفتند این حکایت

که دانم در شکست و در شکایت

بسی با او بکرد ابلیس تلبیس

به کار آمد کنون تلبیس ابلیس

اشارت کرد مرد نیک را پیر

برو آنجا ز سر تا پای او گیر

بگو ای با همه وی از همه فرد‌!

سلامت می‌کند پیر ای جوانمرد

بسی گشتی تو تا گشتی بهشتی

رفیقان را ز یاد خود بهشتی

خداوندت بسی برگ و نوا داد

نصیب ما بده ز آنچت خدا داد

به خادم داد یکتا نان و حلوا

برون حلوا درونش پر ز بادا

چو مرد آورد پیش پیر ره‌بین

نجاست بود حلوا نانش سرگین

هر آنکس کاو ندارد پیر رهبر

بود همراه شیطانش به ره در

اگر خواهی که با تدبیر گردی

به گرد آسمان پیر گردی

جوانی کاو ببوسد پای پیران

به پیری دست بوسندش امیر‌ان

به خود ره رفتن نادیده جهل است

به ره رفتن به‌راه رفته سهل است

درخت بیشه میوه بر نیاید

بود رعنا ولی خوردن نشاید

درخت باغبان پرورده را بین

که شکل خوب دارد بار شیرین

تنت قاف‌ست و جانت هست سیمرغ

ز سیمرغی تو محتاجی به سی مرغ

حجاب کوه قافت آرد و بس

چو منعت می‌کند یک نیمه شو پس

به جز نامی ز جان نشنیده‌ای تو

وجود جان خود تن دیده‌ای تو

همه عالم پر از آثار جان است

ولی جان از همه عالم نهان است

تو سیمرغی ولیکن در حجابی

تو خورشیدی ولیکن در نقابی

ز کوه قاف جسمانی گذر کن

به دار‌الملک روحانی سفر کن

تو مرغ آشیان آسمانی

چو بازان مانده دور از آشیانی

چو زاغان بر سر مُردار مردی

ز صافی گشته خرسندی به دُردی

چو بازان باز کن یک دم پر و بال

برون پر زین قفس وین دام آمال

چو بازان ترک دام و دانه کردی

قرین دست او شاهانه کردی

بپری بر فلک زین تودهٔ خاک

همی گردی تو با مرغان در افلاک

وگرنه هر زمان بی بال و بی پر

چو مرغ هر دری گردی به هر در

گهی در آب گردی همچو ماهی

گهی چون آب باشی در تباهی

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode