ایرج میرزا » اشعار دیگر » شمارهٔ ۵ - خنده
... میکند اصلاح مزاجش به مزاح
جد بود پا به سفر فرسودن
هزل یک لحظه به راه آسودن ...
غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » مدایح و مراثی » مدایح و مراثی سید الشهداء علیه السلام » شمارهٔ ۲۱ - وداعیه
... در این بیابان
ای شاهباز لامکان ترک سفر کن
صرف نظر کن ...
غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » مدایح و مراثی » مدایح و مراثی قاسم بن الحسن علیهماالسلام » شمارهٔ ۵ - فی رثاء القاسم بن الحسن سلام الله علیهما
... مادر جگرخون را روز غم بسر آمد
قاسم از سفر آمد
طالع همایون را رسم شکر بنهادم ...
غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » مدایح و مراثی » مدایح و مراثی عبدالله الرضیع المعروف بعلی الاصغر سلام الله علیه » شمارهٔ ۳ - فی رثاء الرضیع عن لسان امه علیهما السلام
خبر مقدم علی اصغر ز سفر می آید
لوحش الله که به همراه پدر می آید ...
... طوطی من سخنی از چه زبان بسته شدی
سفری بیش نرفتی که چنین خسته شدی
ناز آغاز کن و جلوه کن از آغوشم ...
غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » مدایح و مراثی » مدایح و مراثی الامام موسی بن جعفر الکاظم علیه السلام » شمارهٔ ۳ - فی رثاء ابی الحسن موسی سلام الله علیه
... با آن شکسته حالی و بی بال و بی پری
تا آشیان قدس بخوبی سفر کنند
چون رهسپر شوند بسینای طور عشق ...
غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۷۶
گهی به کعبۀ جانان سفر توانی کرد
که در منای وفا ترک سر توانی کرد ...
غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۳
... ره عشق مفتقر می طلبد تن بلاکش
تو به این شکستگی طاقت این سفر نداری
غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۱
خواهی اگر بکوی حقیقت سفر کنی
باید ز شاهراه طریقت گذر کنی ...
عارف قزوینی » تصنیفها » شمارهٔ ۱۶ - چه شورها
... نمود راز درونی نمود راز درونی نمود راز درونی
اگرکه جان ازین سفر بدون دردسر
اگر به در برم من به شه خبر برم من ...
عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۸ - اندیشه وصل
از سر کوی تو یک چند سفر باید کرد
ز دل اندیشه وصل تو به در باید کرد ...
عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۹ - سفر بی خبر
بی خبر از سر کوی تو سفر خواهم کرد
همه آفاق پر از فتنه و شر خواهم کرد ...
عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۵۱ - گریه
... به سان بخت من ای شه ز تخت برگردی
که ملتی را از یک سفر گدا کردی
برو که جغد نشیند به خانه ات ای شیخ ...
عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۵۷ - هجر و سفر عارف دربهدر
عمرم گهی به هجر و گهی در سفر گذشت
تاریخ زندگی همه در درد سر گذشت
گویند اینکه عمر سفر کوته است و من
دیدم که عمر من ز سفر زودتر گذشت
بستی درم ز وصل و گشودی دری ز هجر ...
عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۶۵ - گریه
... به من چه من چه کنم روح در فشار من است
تدارک سفر مرگ دید عارف و گفت
در این سفر کلنل چشم انتظار من است
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۴۱ - دیروز و امروز
... امروز قند و بافته در مملکت پر است
یک روز در سفر شترکند رهنمون
امروز در سفر موتور تند رهبر است
یک روز کاروان به زمین ره نورد بود ...
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۷۶ - وداع
... چو تکمه بند دوال کمر پدید آمد
نبسته رخت سفر خادمم درست هنوز
که آن بدیع نگاربن ز در پدید آمد
چه گفت گفت که ای از سفر نیاسوده
مگر چه رفت که بازت سفر پدید آمد
بتان مصری و خوزی نه بس که اندر دلت ...
... که نیست هرگز مثلش دگر پدید آمد
درین سفر نچنی هرگز آن گلی کاینک
میان خانه ات اندر حضر پدید آمد ...
... از آن سپس که یکی راگهر پدید آمد
اگر ببستم رخت سفر به خوزستان
هزار تجربت از این سفر پدید آمد
دو دیگر آنکه ز دیدار کارخانه نفت ...
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۱۰ - پاسخ فرخ
شکر خداکه دوره غربت بسر رسید
رنج سفرگذشت و نعیم حضر رسید
روزی که رخت بستم از ایران سوی فرنگ ...
... گفتم زمان خرقه تهی کردنست خیز
رخت سفر ببند که وقت سفر رسید
اینک خدنگ حادثه از سینه برگذشت ...
... خجلت به زعفران و گلاب و شکر رسید
نالانم ای رفیق و هراسانم از سفر
خاصه که ناتوانیم از این سفر رسید
ارجو که تندرست ببینم رخ ترا ...
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۱۴ - بهاریه
... کزین پس به دو سه هفته سرخ گل
رسد با رخ خوی کرده از سفر
بسان رخ زوار شاه طوس ...
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۱۸ - سفر نامه
... چنان چون آشیان جویاکبوتر
چو مادر مر مرا رح زی سفر دید
کلاب افشاند از آن دو تازه عبهر ...
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۲۲ - هدیه باکو
روز آدینه ببستیم ز ری رخت سفر
بسپردیم ره دیلم و دریای خزر ...
... از بر گیلان راندیم به دریا و که دید
سفر دریا بی گفت و شنود بندر
پرتو مهر درخشنده بر امواج کبود ...