گنجور

 
ایرج میرزا

باغ خندان ز گل خندان است

خنده آئین خرمندان است

خنده هر چند که از جد دور است

جد پیوسته نه از مقدور است

دل شود رنجه زجد شام و صباح

میکند اصلاح مزاجش به مزاح

جد بود پا به سفر فرسودن

هزل یک لحظه به راه آسودن

لیک نه که از دود دروغ

برد از چهرهٔ قدر تو فروغ

تخم کین در دل دانا کارد

خیو خجلت به جبین‌ها آرد

شو ز فیاض خرد تلقین جوی

راست گو لیک خوش و شیرین گوی

 
sunny dark_mode