گنجور

 
ملک‌الشعرا بهار

شکر خداکه دوره غربت بسر رسید

رنج سفرگذشت و نعیم حضر رسید

روزی که رخت‌بستم‌از ایران سوی فرنگ

پنداشتم که عهد عقوبت بسر رسید

گفتم زمان خرقه تهی کردنست‌، خیز

رخت سفر ببند که وقت سفر رسید

اینک خدنگ حادثه از سینه برگذشت

وآسیب زخم آن به میان جگر رسید

دست از جهان بشوی و جهانی دگر بجوی

شاد آنکه زبن جهان به جهان دگررسید

لیکن قضا نبود، تو گفتی در این جهان

سهم بلابه بنده فزون زبن قدررسید

فرمان بازگشت به روح رمیده رفت

پروانهٔ بقا به تن محتضررسید

دستوری خلاصم از این زندگی نداد

آن کس که جان ازو به تن جانور رسید

جان به لب رسیده سوی سینه بازگشت

در چشم وگوش مژدهٔ سمع و بصررسید

شد منقطع هزینه دورعلاج من

زبن صرفه‌جوبی سره‌دولت به‌زر رسید

بویحیی ار برفت حکیمی به‌جای ماند

وآی ارگدا به دولت و اقبال و فر رسید

بالجمله رفت سالی و شش ماه بر فزون

کاندر سویش، لطف حقم راهبر رسید

بسیار صبرکردم و بسیار بردم رنج

تا درپناه صبر، نوید ظفر رسید

بشتافتم به خانه و در بستر اوفتاد

کزرنج ره براین تن نالان ضرر رسید

یک مه فزون بودکه هم اغوش بسترم

وامروز به شدم که ز «‌فرخ‌» خبر رسید

محمود اوستاد سخن آن که صیت او

از خاوران گذشته سوی باختر رسید

روح جواهری به جنان شادباد ازآنک

او را پسر چو فرخ فرخ سیر رسید

شاد این پسرکه پرورش از آن پدرگرفت

شاد آن پدرکه از عقبش این پسر رسید

دانشوران ز فضل و هنر بهره می‌برند

وز او هزار بهره به فضل و هنر رسید

کرد از بهار دعوت‌، فرخ به شهر خویش

در تیر مه که تیل میان سرخ دررسید

آباد باد خاک خراسان که هر مهی

نعمت در او ز ماه دگر بیشتر رسید

سرسبز باد تیل میان سرخ او، کز آن

خجلت به زعفران و گلاب و شکر رسید

نالانم ای رفیق و هراسانم از سفر

خاصه که ناتوانیم از این سفر رسید

ارجو که تندرست ببینم رخ ترا

کز روی فرخ توام اقبال و فر رسید

گفتم جواب چامهٔ «‌فرخ‌» که گفته است

«‌از دستگاه رادیو دوش این خبر رسید»

 
 
 
سوزنی سمرقندی

اعلی خدایگان جهان از سفر رسید

منت خدایرا که بفتح و ظفر رسید

تمغاج خان اعظم مسعود رکن دین

کز وی بسعد اکبر و اصغر نظر رسید

شاهی که ماه رایت منصور او بقدر

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق

بودم نشسته دوش که ناگه خبر رسید

کاینک رکاب خواجه آفاق در رسید

بختم بمژده گفت که هان زود قطعه

برگو که صدر عالم و فخر بشر رسید

چشمم بدست اشک برافشاند صد گهر

[...]

خاقانی

نی دست من به شاخ وصال تو بر رسید

نی و هم من به وصف جمال تو در رسید

این چشم شور بخت تو را دید یک نظر

چندین هزار فتنه ازان یک نظر رسید

عمری است کز تو دورم و زان دل شکسته‌ام

[...]

صائب تبریزی

از پیچ وتاب عمردرازم بسر رسید

تا ریشه ام چو رشته به آب گهر رسید

از بوی پیرهن گذرد آستین فشان

در مغز هر که بوی کباب جگر رسید

از ریزشی که کرد در ایام نو بهار

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه