گنجور

 
عارف قزوینی

مگو چه سان نکنم گریه، گریه کار من است

کسی که باعث این کار گشته، یار من است

متاع گریه به بازار عشق رایج و اشک

برای آبرو و قدر و اعتبار من است

شده است کور ز دست دل جنایتکار

دو دیدهٔ من و دل هم جریحه‌دار من است

چو کوه غم پس زانو به زیر سایهٔ اشک

نشسته منظرهٔ اشک آبشار من است

به تیره‌روزی و بدروزگاری‌ام یک عمر

گذشت و بگذرد این روز روزگار من است

میان مردم ننگین من آنقدر ننگین

شدم که ننگ من اسباب افتخار من است

تگرگ مرگ بگو سیل خون ببار و ببر

تو رنگ ننگ که آن فصل خوش بهار من است

مدام خون دل خویشتن خورم زین ره

معیشت من و از این ممر مدار من است

به سر چه خاک به جز خاک تعزیت ریزم

به کشوری که مصیبت زمامدار من است

بدان محرم ایرانی اول صفر است

که قتل نادر ناکام نامدار من است

فشار مرگ که گویند بهر تن پس مرگ

به من چه من چه کنم روح در فشار من است

تدارک سفر مرگ دید عارف و گفت

در این سفر کلنل چشم‌انتظار من است

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode