گنجور

 
۳۴۲۱

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸۹

 

... چون ز راه نیک و بد برخاستیم

دل ز بار این و آن افشانده ایم

چون دل عطار شد دریای عشق ...

عطار
 
۳۴۲۲

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰۱

 

ما بار دگر گوشه خمار گرفتیم

دادیم دل از دست و پی یار گرفتیم ...

... گفتند خودی تو درین راه حجاب است

ترک خودی خویش به یکبار گرفتیم

ای بس که چو پروانه پر سوخته از شمع ...

عطار
 
۳۴۲۳

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰۳

 

تا ما ره عشق تو سپردیم

صد بار به زندگی بمردیم

ما را ز دو کون نیم جان بود ...

عطار
 
۳۴۲۴

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱۷

 

... گر تو دین می طلبی از سر دنیی برخیز

که ز دین بار نیابیم مگر بار کشیم

گر ازین شاخ گل وصل طمع می داریم ...

عطار
 
۳۴۲۵

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷۰

 

بار دیگر روی زیبایی ببین

عقل و جان را تازه سودایی ببین ...

... هر زمانی شیب و بالایی ببین

گر ندیدی دل به زیر بار عشق

شبنمی در زیر دریایی ببین ...

عطار
 
۳۴۲۶

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷۵

 

... زانکه نتوان کرد الا پاک دامن رای او

غسل کن اول به آب دیده من هفت بار

تا طهارت کرده گردی گرد هفت اعضای او ...

عطار
 
۳۴۲۷

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷۹

 

... که کمر ماند بی میان از تو

بار ندهی و پیش خود خوانی

این چه شیوه است صد فغان از تو ...

عطار
 
۳۴۲۸

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۱

 

... چون ز برای خود کنم چند کشم بلای تو

نی ز برای تو به جان بار بلای تو کشم

عشق تو و بلای جان جان من و وفای تو ...

عطار
 
۳۴۲۹

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۰۳

 

... تا کی گردی به گرد عالم

یک بار به قعر جان فرو شو

گر می خواهی که کل شود دل ...

... گر نتوانی چنین فرو شد

باری برو و چنان فرو شو

عطار چه در مکان نشستی ...

عطار
 
۳۴۳۰

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۱۳

 

... چند باشی در حجاب خود نهان

دلبرت صد بار آمد بار ده

یا برو گر مؤمنی اسلام آر ...

عطار
 
۳۴۳۱

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۱۴

 

... خفتگان مست را دشنام ده

چون بخواهی ریخت همچون گل ز بار

بار کم کش باده گلفام ده

همچو گل شو باده گلفام نوش ...

عطار
 
۳۴۳۲

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۱۹

 

... از جادویی چشمش برخاسته صد غوغا

تا بر سر بازاری یکبار گذر کرده

چون مه به کله داری پیروزه قبا بسته ...

... روزی که ز بد کردن بگرفت دلش کلی

بگذاشته دست از بد صد بار بتر کرده

صد چشمه حیوان است اندر لب سیرابش ...

... بگریخته نفس تو از یار ز نامردی

چون بار گران دیده از خلق حذر کرده

برخیزی اگر مردی در شیوه ما آیی ...

عطار
 
۳۴۳۳

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۲۶

 

... جمله ز گران عقلی در سیر سبک بوده

وآنگه ز سبک روحی در بار گران مانده

صد عالم بی پایان از خوف و رجا بیرون ...

عطار
 
۳۴۳۴

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۴۶

 

... تو یقین می دان که آن گنجی است در ویرانه ای

ور به یک صورت فرو ریزی چو گلبرگی ز بار

کی رسد دریا به تو تو مست از پیمانه ای ...

عطار
 
۳۴۳۵

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۵۱

 

گر تو نسیمی ز زلف یار نیابی

تا به ابد رد شوی و بار نیابی

یک دم اگر بوی زلف او به تو آید ...

... پرده بدر گرچه پرده دار نیابی

هرچه وجودی گرفت جمله غبار است

ره به عدم بر تو تا غبار نیابی

یافتن یار چیست گم شدن تو ...

عطار
 
۳۴۳۶

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۶۸

 

... از شادی من خلق جهان شاد شدندی

گر بر دل من بار غم یار نبودی

از باده من خلق جهان مست بدندی ...

عطار
 
۳۴۳۷

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۷۵

 

تو را تا سر بود برجا کجا داری کله داری

که شمع از بی سری یابد کلاه از نور جباری

سر یک موی سر مفراز و سر در باز و سر بر نه

اگر پیش سر اندازان سزای تن سری داری

چو بار آمد سر یحیی سرش بر تیرگی ماند

درین سر باختن این سر بدان گر مرد اسراری ...

... ز روح عیسوی بویی به تو نرسید پنداری

چو در جانت ز دنیا بار بسیار است و از دین نه

تو را زین بار جان دین رفت و دنیا هم به سر باری

اگر از زندگی خود نکردی ذره ای حاصل ...

عطار
 
۳۴۳۸

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۸۵

 

... ای دل سوخته گر مرد رهی

خون خوری تن زنی و بار کشی

بر امید گل وصلش شب و روز ...

عطار
 
۳۴۳۹

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۸۷

 

... بس سبک دل گشتی از عشق ای فرید

جان بده بار گران چندی کشی

عطار
 
۳۴۴۰

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۹۰

 

... بی نام و نشان می رو زین نام و نشان تا کی

گفتی به امید تو بارت بکشم از جان

پس بارکش ار مردی این بانگ و فغان تا کی

عطار همی بیند کز بار غم عشقش

عمر ابدی یابد عمر گذران تا کی

عطار
 
 
۱
۱۷۰
۱۷۱
۱۷۲
۱۷۳
۱۷۴
۶۵۵