گنجور

 
عطار

ای دل اندر عشق، دل در یار ده

کار او کن جان و دل در کار ده

چند باشی در حجاب خود نهان

دلبرت صد بار آمد بار ده

یا برو گر مؤمنی اسلام آر

یا بیا گر کافری اقرار ده

خون خوری بر روی آن دلدار خور

خون دهی بر روی آن دلدار ده

آرزوهای تو بت‌های تواند

جمله بت‌هات بر دیوار ده

پس در آتش چون خلیل بت‌شکن

جانت را شایستگی یار ده

ساقیا خمخانه را بگشای در

عاشقان را بادهٔ ابرار ده

زاهدان را از وجود خویشتن

وارهان و دردی خمار ده

چند پوشی دلق دام زرق را

دلق پوشان را کنون زنار ده

چون شود شایستهٔ ره جان تو

اهل دل را تحفه چون عطار ده