گنجور

 
۳۴۰۱

نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۴۲ - آشنا شدن سلام بغدادی با مجنون

 

... آید به سلام آن هوسناک

بربست بنه به ناقه ای چست

بگشاد زمام ناقه را سست ...

... مجنون ز خوش آمد سلامش

بنمود تقربی تمامش

کردش به جواب خود گرامی ...

... در خدمت تو نفس شمارم

هر شعر که افکنی تو بنیاد

گیرم منش از میان جان یاد ...

... پندار یکی از این سباعم

بنده شدن چو من جوانی

دانم که نداردت زیانی ...

... من نیز چو تو شکسته بودم

دل خسته و پای بسته بودم

هم فضل و عنایت خدایی ...

... می دار زبان ز عیب کوتاه

در قامت حال خویش بنگر

از طعن محال خویش بگذر ...

نظامی
 
۳۴۰۲

نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۴۴ - صفت رسیدن خزان و در گذشتن لیلی

 

... زد باد تپانچه بر چراغش

آن سر که عصابه های زر بست

خود را به عصابه دگر بست

گشت آن تن نازک قصب پوش ...

... افتاد چنانکه دانه از کشت

سربند قصب به رخ فرو هشت

بر مادر خویش راز بگشاد ...

... عطرم ز شمامه جگر کن

بر بند حنوطم از گل زرد

کافور فشانم از دم سرد ...

... می کرد بر آن عقیق گلرنگ

مه را ز ستاره طوق بربست

صندوق جگر هم از جگر بست

آراستش آنچنان که فرمود ...

... این گفت و نهاد دست بر دست

چرخی زد و دستبند بشکست

برداشت ره ولایت خویش ...

... از بیم ددان بدان گذرگاه

بر جمله خلق بسته شد راه

تا او نشدی ز مرغ تا مور ...

نظامی
 
۳۴۰۳

نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۴۵ - وفات مجنون بر روضه لیلی

 

... برداشت به سوی آسمان دست

انگشت گشاد و دیده بربست

کای خالق هرچه آفریده است ...

... آن را مپرست کان نماند

مجنون ز جهان چو رخت بربست

از سرزنش جهانیان رست

بر مهد عروس خوابنیده

خوابش بربود و بست دیده

ناسود دراین سرای پر دود ...

... دوران چو طلسم گنج بربود

وان قفل خزینه بند فرسود

گستاخ روان آن گذرگاه ...

نظامی
 
۳۴۰۴

نظامی » خمسه » هفت پیکر » بخش ۱ - به نام ایزد بخشاینده

 

... بازگشت همه به توست به تو

بسته بر حضرت تو راه خیال

بر درت نانشسته گرد زوال ...

... تو خدایی و دیگران بادند

به یک اندیشه راه بنمایی

به یکی نکته کار بگشایی

وانکه نااهل سجده شد سر او

قفل بر قفل بسته شد در او

تو دهی صبح را شب افروزی ...

... تو بر افروختی درون دماغ

خردی تابناک تر ز چراغ

با همه زیرکی که در خرد ست ...

... بر در تو زنند بردابرد

هر کسی نقش بند پرده توست

همه هیچ ند کرده کرده توست ...

نظامی
 
۳۴۰۵

نظامی » خمسه » هفت پیکر » بخش ۲ - در نعت پیغمبر اکرم

 

... مرهمش دل نواز تنگ دلان

آهنش پای بند سنگ دلان

آنک با او بر اسب زین بستند

بر کمرها دوال کین بستند

اینک امروز بعد چندین سال ...

... حلقه داران چرخ کحلی پوش

در ره بندگی ش حلقه به گوش

چار یارش گزین به اصل و به فرع ...

نظامی
 
۳۴۰۶

نظامی » خمسه » هفت پیکر » بخش ۴ - سبب نظم کتاب

 

... ابر بی آب چند باشی چند

گرم داری تنور نان در بند

پرده بر بند و چابکی بنمای

روی بکر ان پردگی بگشای ...

... هر ورق که اوفتاد در دستم

همه را در خریطه ای بستم

چون از آن جمله در سواد قلم ...

... نقطه ای بر نشان کار شود

نقش بند ارچه نقش ده دارد

سر یک رشته را نگه دارد ...

... بخل محمود بذل فردوسی

اسدی را که بودلف بنواخت

طالع و طالعی به هم در ساخت ...

... روی اگر سرخ و گر سیاه بود

نقشبند ش دبیر شاه بود

بر من آن شد که در سخن سنجی ...

نظامی
 
۳۴۰۷

نظامی » خمسه » هفت پیکر » بخش ۵ - دعای پادشاه سعید علاء الدین کرپ ارسلان

 

... در صبوحش که خون رز ریزد

ز آب یخ بسته آتش انگیزد

حربه را چون به حرب تیز کند ...

... گشته از مشک و لعل او همه جای

مملکت عقد بند و غالیه سای

از قبای چنو کله داری ...

... می پذیرد ز فیض یزدان ساز

می رساند به بندگانش باز

چون جهان زو گرفت پیروزی ...

... ابدی باد پادشاهی او

ای کمر بسته کلاه تو بخت

زنده دار جهان به تاج و به تخت

شب به پاس تو هندو ی ست سیاه

بسته بر گرد خود جلاجل ماه

صبح مفرد رو حمایل کش ...

... پادشاهان که در جهان هستند

هر یک ابری به دست بر بستند

جز یک ابر تو که ابر نیسانی ست ...

... تو بر آن کس که سایه اندازی

دیر خوانی و زود بنوازی

قدر اهل هنر کسی داند ...

... نقش این کارنامه ابدی

در تو بستم به طالع رصدی

مقبل آن کس که دخل دانه او ...

... من که محتاج آب آن دستم

از دگر آب ها دهان بستم

نقص در باشد ار بها کنمش ...

نظامی
 
۳۴۰۸

نظامی » خمسه » هفت پیکر » بخش ۶ - ستایش سخن و حکمت و اندرز

 

... نامه نا نبشته او خواند

بنگر از هرچه آفرید خدای

تا ازو جز سخن چه ماند به جای ...

... کار و دوزخ ز کاهلی و بهشت

هرکه در بند کار خود باشد

با تو گر نیک نیست بد باشد ...

... نان مخور پیش ناشتا منشان

ور خوری جمله را به خوان بنشان

پیش مفلس زر زیاده مسنج ...

... به کز این رهزنان کناره کنی

بر خود این چار بند پاره کنی

در چنین دور که اهل دین پستند ...

... به بدی و به بدپسند ی نیز

حاش لله که بندگان خدای

این چنین بند بر نهند به پای

از پی دوزخ آتش انگیزند ...

... به جوی زر نیازمند ی چند

هفت قفلی و چاربند ی چند

لاله را بین که باد رخت ربود ...

... آنچ زو بگذرد و بگذاری

چند بندی و چند برداری

خانه دیو شد جهان بشتاب ...

... چند گویای بی خبر بودن

دیده در بسته در بر آمودن

یک ره از دیده ها فرامش باش ...

... به چنین پیل گل ندارد باک

بنگر اول که آمدی ز نخست

زآنچه داری چه داشتی به درست ...

... گو فلک را هرآنچه خواهی کن

چند باشی نظامیا دربند

خیز و آوازه ای برآر بلند ...

نظامی
 
۳۴۰۹

نظامی » خمسه » هفت پیکر » بخش ۷ - در نصیحت فرزند خویش محمد

 

... بانگ برزن به کوس محمود ی

سکه بر نقش نیکنامی بند

کز بلندی رسی به چرخ بلند

تا من آنجا که شهربند شوم

از بلندی ات سربلند شوم ...

... هنر آموز کز هنرمند ی

درگشایی کنی نه دربند ی

هرکه ز آموختن ندارد ننگ ...

... ره کنون رو که پای آن داری

در ره دین چو نی کمر بربند

تا سرآمد شوی چو سرو بلند

من که سرسبزی ام نماند چو بید

لاله زرد و بنفشه گشت سپید

باز ماندم ز نا تنومند ی

از کله دار ی و کمربند ی

خدمتی مردوار می کردم

راستی را کنون نه آن مردم

روزگار م گرفت و بست چنین

عادت روزگار هست چنین ...

نظامی
 
۳۴۱۰

نظامی » خمسه » هفت پیکر » بخش ۹ - صفت سمنار و ساختن قصر خورنق

 

رفت منذر به اتفاق پدر

بر چنین جستجوی بست کمر

جست جایی فراخ و ساز بلند ...

... به همه دیده ای پسندیده

کرده چندین بنا به مصر و به شام

هر یکی در نهاد خویش تمام ...

... چینیان ریزه چین تیشه او

گرچه بناست وین سخن فاش است

اوستاد هزار نقاش است ...

... چون بلیناس روم صاحب رای

هم رصد بند و هم طلسم گشا ی

آگه از روی بستگان سپهر

از شبیخون ماه و کینه مهر ...

... پنجه کارگر شد آهن سنج

بر بنا کرد کار سالی پنج

تا هم آخر به دست زرین چنگ ...

... آفتاب ار بر او فکندی نور

دیده را در عصابه بستی حور

چون بهشتش درون پر آسایش ...

... صبح دم ز آسمان ازرق پوش

چون هوا بستی ازرقی بر دوش

که آفتاب آمدی برون ز نورد ...

... حاجب الباب درگه کرم است

مرد بنا که آن نوازش دید

وعده های امیدوار شنید ...

... نقش این کارگاه چینی کار

بهترک بستمی در این پرگار

بیشتر بردمی در اینجا رنج ...

... بی خبر بود از اوفتادن خویش

کان بنا برکشید صد گز بیش

گر ز گور خودش خبر بودی ...

... که چو افتی ازو نگردی خرد

نام نعمان بدان بنای بلند

از بلندی به مه رساند کمند ...

نظامی
 
۳۴۱۱

نظامی » خمسه » هفت پیکر » بخش ۱۲ - کشتن بهرام اژدها را و گنج یافتن

 

... خواند شه را که دادگر داند

کز ستمگاره داد بستاند

گفت اگر گویم اژدهاست نه گور ...

... هردو چشمه در آن دو چشم نشست

راه بینش بر آفرینش بست

به دو نوک سنان سفته شاه ...

... خسروانی نهاده چندین خم

چون پری روی بسته از مردم

گورخان را چو گور در خم کرد ...

... چون یکایک به شاه پیوستند

گرد بر گرد شاه صف بستند

شاه فرمود تا کمر بند ان

هم دلیران و هم تنومند ان ...

... به عزیزی ستد به خواری داد

گفت منذر که نقش بند آید

باز نقشی ز نو برآراید

نقش بند آمد و قلم برداشت

صورت شاه و اژدها بنگاشت

هرچه کردی بدین صفت بهرام ...

نظامی
 
۳۴۱۲

نظامی » خمسه » هفت پیکر » بخش ۱۳ - دیدن بهرام صورت هفت پیکر را در خورنق

 

... در خورنق به خرمی می گشت

حجره ای خاص دید در بسته

خازن از جستجوی آن رسته ...

... خاصگان و خزینه دار ان هم

گفت این خانه قفل بسته چراست

خازن خانه کو کلید کجاست ...

... درستی نام و خوب چون طاووس

در یکی حلقه حمایل بست

کرده این هفت پیکر از یک دست ...

... ما نه این دانه را به خود کشتیم

آنچه اختر نمود بنوشتیم

گفت تا باشد از نمونش رای ...

نظامی
 
۳۴۱۳

نظامی » خمسه » هفت پیکر » بخش ۱۵ - لشگر کشیدن بهرام به ایران

 

... بر طلب کردن کلاه کیان

کینه را در گشاد و بست میان

داد نعمان منذر ش یاری ...

... همه پولاد پوش و آهن خای

کین کش و دیوبند و قلعه گشا ی

هر یکی در نورد خود شیری ...

... تا کند خصم را چو گور به گور

تخت گیرد کلاه بستاند

بنشیند غبار بنشاند

نامدار ان و موبد ان سپاه ...

... که نویسند نامه بر بهرام

هرچه فرمود عقل بنوشتند

پوست ناکنده دانه را کشتند ...

نظامی
 
۳۴۱۴

نظامی » خمسه » هفت پیکر » بخش ۱۷ - پاسخ دادن بهرام ایرانیان را

 

... هرچه گفتی ز رای خوب سرشت

خردش بر نگین دل بنوشت

سر تو زیبی که سروری همه را ...

... همه از یک زبان در این سخنند

لیک ما بندگان در این بندیم

که گرفتار عهد و سوگند یم ...

... من که بر تاج و تخت ره دانم

تیغ دارم به تیغ بستانم

جای من گر گرفت غدار ی ...

... وانکه گفتید حجتی باید

که بدو عهد بسته بگشاید

حجت آن ست کز میان دو شیر ...

... در میان دو شرزه شیر نهند

هرکه تاج از دو شیر بستاند

خلقش آن روز تاجور داند ...

... هیچکس پیش او ندارد پای

بستاند سریر و تاج به زور

سرور ان را برد به پای ستور ...

... باز گفتند شرط شاه به شاه

نامه خواندند و حال بنمودند

یک سخن بر شنوده نفزودند

پیر تخت آزمای تاج پرست

تاج بنهاد و زیر تخت نشست

گفت ازان تاج و تخت بیزار م ...

... شرط او را به جای خویش آریم

شیر بندیم و تاج پیش آریم

گر بترسد سریر عاج تراست ...

نظامی
 
۳۴۱۵

نظامی » خمسه » هفت پیکر » بخش ۱۹ - بر تخت نشستن بهرام به جای پدر

 

... سازور گشت و شد شکوه پذیر

کمر هفت چشمه را در بست

بر سر تخت هفت پایه نشست ...

... شاه چون دید قدر دانه بلند

در انبار برگشاد ز بند

سوی هر شهر نامه ای فرمود ...

... تا امینان شهر جمع آیند

در انبار بسته بگشایند

با توانگر به نرخ در سازند

بی درم را دهند و بنوازند

و آنچه ز انبار خانه ماند باز ...

نظامی
 
۳۴۱۶

نظامی » خمسه » هفت پیکر » بخش ۲۱ - بردن سرهنگ بهرام‌گور را به مهمانی

 

... بر زمین بوسه داد و برد نماز

گفت کای شهریار بنده نواز

بنده دارد دهی که داده توست

لطفش از جرعه ریز باده توست

شاه اگر جای آن پسند کند

بنده پست را بلند کند

بی تکلف چنانکه عادت اوست ...

... پیش از آن کار خویش ساخته بود

زیور و زیب چینیان بربست

داد گل را خمار نرگس مست ...

... در بر آمود سرو سیمین را

بست بر ماه عقد پروین را

درج یاقوت را به در یتیم ...

... تاج عنبر نهاد بر سر دوش

طوق غبغب کشید تا بن گوش

زنگی زلف و خال هندو رنگ ...

... فرقش از دانه های در خوشاب

بسته گرد مه از ستاره نقاب

گوهر گوش گوهر آویز ش ...

... ماه را در نقاب کافوری

بسته چون در سمن گل سوری

چونکه ماه دو هفته از سر ناز ...

... پیش خود فتنه را نشاند از پای

فتنه بنشست و برگشاد زبان

گفت کای شهریار فتنه نشان ...

... چشم زخمی در او گزند آرد

غبنم آمد که اژدها ی سپهر

تهمت کینه بر نهاد به مهر ...

نظامی
 
۳۴۱۷

نظامی » خمسه » هفت پیکر » بخش ۲۳ - عتاب کردن بهرام با سران لشگر

 

... از سر تیغتان به وقت گزند

بر کدامین مخالف آمد بند

یا که دیدم که پای پیش نهاد

دشمنی بست و کشوری بگشاد

این زند لاف که ایرجی گهرم ...

... به چنین خواب ها که من مستم

خواب خاقان نگر که چون بستم

به یکی پی غلط که افشردم ...

... پاسخی عاجزانه دادندش

که آنچه شه گفت با کمربندان

هست پیرایه خردمندان ...

... همه در سر شدند و سر نشدند

آنچه ما بنده دیده ایم ز شاه

کس ندیده ست از سپید و سیاه

دیو را بست و اژدها را سوخت

پیل را کشت و کرگدن را دوخت ...

... گه به هندی سپاه چین شکند

گه ز فغفور باج بستاند

گه ز قیصر خراج بستاند

گرچه شیر افکنان بسی بودند ...

... مدتی هست کز هنرمندی

بر در شه کنم کمربندی

چون شدم سر بزرگ درگاهش ...

نظامی
 
۳۴۱۸

نظامی » خمسه » هفت پیکر » بخش ۲۴ - خواستن بهرام دختر شاهان هفت اقلیم را

 

... پس به تدبیر کار خود پرداخت

به فراغت به کام دل بنشست

دشمنان زیر پای و می در دست ...

... زیرکی بین که چو به کار آورد

چون سهی سرو برد ازان بستان

رفت از آنجا به ملک هندستان ...

نظامی
 
۳۴۱۹

نظامی » خمسه » هفت پیکر » بخش ۲۵ - صفت بزم بهرام در زمستان و ساختن هفت گنبد

 

... خنک آن روز یاد باد آن روز

شه به خوبی چو روی دلبند ان

مجلسی ساخت با خردمند ان

روز خانه نه روز بستان بود

که اولین روزی از زمستان بود

شمع و قندیل باغ ها مرده

رخت و بنگاه باغبان برده

بانگ دزدیده بلبلان را زاغ ...

... دمه پیکان آبدار به دست

چشم را سفت و چشمه را می بست

شیر در جوش چون پنیر شده ...

... کهربا یی ز قیر کرده خضاب

آفتابی ز مشک بسته نقاب

ظلمتی کشته از نواله نور ...

... گرد آن بزمه پرند زده

کبک و دراج دست بند زده

بر سر آتش از سر خاصی ...

... همه در دست او چو مهره موم

خرده کار ی به کار بنایی

نقشبندی به صورت آرایی

کز لطافت چو کلک و تیشه گشاد ...

... چون برین گفته رفت روزی چند

شیده را خواند شاه شیدا بند

آنچه پذرفته بود ازو درخواست ...

... شیده بر طالعی خجسته نهاد

کرد گنبد سرای را بنیاد

تا دو سال آنچنان بهشتی ساخت ...

... صندلی داشت رنگ و پیرایه

وانکه مریخ بست پرگار ش

گوهر سرخ بود در کارش ...

... جامه همرنگ خانه پوشیدی

بانوی خانه پیش بنشستی

جلوه برداشتی ز هر دستی ...

نظامی
 
۳۴۲۰

نظامی » خمسه » هفت پیکر » بخش ۲۶ - نشستن بهرام روز شنبه در گنبد سیاه و افسانه گفتن دختر پادشاه اقلیم اول

 

چونکه بهرام شد نشاط پرست

دیده در نقش هفت پیکر بست

روز شنبه ز دیر شماسی ...

... بیشتر زین سخن نخواهم گفت

این سخن گفت و رخت بر خر بست

آرزوی مرا در اندر بست

چون بر آن داستان غنود سرم ...

... بیدق از هر سویی فرو کردم

بیش از آن کرده بود فرزین بند

که بر آن قلعه بر شوم به کمند ...

... خوب روی و لطیف و آهسته

از بد هر کسی زبان بسته

از نکویی و نیک رایی او ...

... چون به هم صحبتش پیوستم

به کله داریش کمر بستم

دادمش نقدهای رو تازه ...

... چیست پاداش این خداوندی

حکم کن تا کنم کمربندی

جان یکی دارم ار هزار بود ...

... من خجل گشتم ار تو خشنودی

حاجتی گر به بنده هست بیار

ور نه اینها که داده ای بر دار ...

... خیز تا بر تو راز بگشایم

صورت نانموده بنمایم

این سخن گفت و شد ز خانه برون ...

... چون پری هردو در نقاب شدیم

سبدی بود در رسن بسته

رفت و آورد پیشم آهسته

بسته کرده رسن در آن پرگار

اژدهایی به گرد سله مار

گفت یک دم درین سبد بنشین

جلوه ای کن بر آسمان و زمین ...

... چون رسید آن سبد به میل بلند

رسنم را گره رسید به بند

کار ساز م شد و مرا بگذاشت ...

... نافه مشک بر زمین می ریخت

هر بن بال را که می خارید

صدفی ریخت پر ز مروارید ...

... زلف سنبل به حلقه های کمند

کرده جعد قرنفلش را بند

لب گل را به گاز برده سمن ...

... شکر نعمت پدید می کردم

عاقبت رخت بستم از شادی

زیر سروی چو سرو آزادی ...

... همه در دست ها گرفته نگار

لب لعلی چو لاله در بستان

لعل شان خون بهای خوزستان ...

... خاک بوسیدمش من خاکی

خواستم تا به پای بنشینم

در صف زیر جای بگزینم

گفت برخیز جای جای تو نیست

پایه بندگی سزای تو نیست

پیش چون من حریف مهمان دوست ...

... دست پرورد رایض هنری

بر سریر آی و پیش من بنشین

سازگار است ماه با پروین

گفتم ای بانوی فریشته خو ی

با چو من بنده این حدیث مگوی

تخت بلقیس جای دیوان نیست ...

... میهمان را عزیز باید کرد

چون به جز بندگی ندیدم رای

ایستادم چو بندگان بر پای

خادمی دست من گرفت به ناز ...

... هر ترانه ترانه ای می گفت

رقص میدان گشاد و دایره بست

پر در آمد به پای و پویه به دست ...

... چون ز پا کوفتن برآسودند

دستبردی به باده بنمودند

شد به دادن شتاب ساقی گرم ...

... خنده می داد دل که وقت خوش ست

بوسه بستان که یار ناز کش ست

چونکه بر گنج بوسه بارم داد ...

... زیر حکم تو آورم حالی

تا به مولایی ات کمر بندد

به شبستان خاص پیوندند

کندت دلبری و دلداری

هم عروسی و هم پرستاری

آتشت را ز جوش بنشاند

آبی از بهر جوی ما ماند ...

... او همی رفت و من به دنبالش

بنده زلف و هندوی خالش

تا رسیدم به بارگاهی چست ...

... همه یاقوت ساز و عنبر سوز

سر به بالین بستر آوردیم

هردو برها به بر در آوردیم ...

... نازک و نرم و گرم و سرخ و سپید

صدفی مهر بسته بر سر او

مهر بر داشتم ز گوهر او

بود تا گاه روز در بر من

پر ز کافور و مشک بستر من

گاه روز او چو بخت من برخاست ...

... سر برآوردم از عماری خواب

بنشستم چو سبزه بر لب آب

آمد آن ابر و باد چون شب دوش ...

... باد می رفت و ابر می افشاند

این سمن کاشت و آن بنفشه نشاند

چون شد آن مرغزار عنبر بوی ...

... چون شد انگیخته سریر بلند

بسته شد بر سرش بساط پرند

بزمی آراستند سلطانی ...

... گر قناعت کنی به شکر و قند

گاز می گیر و بوسه در می بند

به قناعت کسی که شاد بود ...

... قطره ای را به تشنگی مگداز

تشنه ای را به قطره ای بنواز

رطبی در فتاده گیر به شیر ...

... کاین همه نیش دارد آن همه نوش

در یک آرزو به خود در بند

همه ساله به خرمی می خند ...

... امشبی با شکیب ساز و مکوش

دل بنه بر وظیفه شب دوش

من ازین پایه چون به زیر آیم ...

... دل نهادم به بوسه چو شکر

روزه بستم به روزهای دگر

از سر عشوه باده می خوردم ...

... تا گه روز قند می خوردم

با پری دست بند می کردم

روز چون جامه کرد گازر شوی ...

... سیب در دست و نار در سینه

آمدند آن سریر بنهادند

حلقه بستند و حلق بگشادند

آمد آن ماه آفتاب نشان ...

... بر سر بزمگاه خود شد باز

مطربان پرده را نوا بستند

پرده داران به کار بنشستند

ساقیان صرف ارغوانی رنگ ...

... باز دیوانم از رسن رستند

من دیوانه را رسن بستند

عنکبوتی شدم ز طنازی ...

... تا ز گنجینه دست کردم دور

گفت بر گنج بسته دست میاز

کز غرض کوتهست دست دراز ...

... کان به مهر است چون توان نتوان

صبر کن کان تست خرما بن

تا به خرما رسی شتاب مکن ...

... وارهان وارهان که کار افتاد

گرچه آهو سرینی ای دلبند

خواب خرگوش دادنم تا چند ...

... کارزوی خود از تو بردارم

گر در آرزوم در بندی

میرم امشب در آرزومندی ...

... از من اینکار در وجود آید

بستان هرچه از منت کامست

جز یکی آرزو که آن خامست ...

... تا بدانجا رسید کز چستی

دادم آن بند بسته را سستی

چونکه دید او ستیزه کاری من

ناشکیبی و بی قراری من

گفت یک لحظه دیده را در بند

تا گشایم در خزینه قند ...

... من به شیرینی بهانه او

دیده بر بستم از خزانه او

چون یکی لحظه مهلتش دادم ...

... آمد آن یار و زان رواق بلند

سبدم را رسن گشاد ز بند

لخت چون از بهانه سیر آمد ...

نظامی
 
 
۱
۱۶۹
۱۷۰
۱۷۱
۱۷۲
۱۷۳
۵۵۱