گنجور

 
۳۳۸۱

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۱۹

 

در سرابستان جان تا قد او بالا کشید

سیل چشمم در فراقش میل بر دریا کشید

وعده ی وصلم همی داد او به چشم نیمه مست ...

جهان ملک خاتون
 
۳۳۸۲

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۱۰

 

... یاد ما نگذشت یک شب در دلت

عیب نبود هیچ دریا را ز خس

گر تو را صبرست از ما سالها ...

جهان ملک خاتون
 
۳۳۸۳

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۶۶

 

... اگر کنم گذری بر دلش عجب نبود

چرا که در دل دریا گذر کند خاشاک

زلال وصل توأم در دهان جان باشد ...

جهان ملک خاتون
 
۳۳۸۴

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۰۰

 

... خروشان در پی جانانه باشم

درین دریا که موجش خون دلهاست

به جست و جوی آن دردانه باشم ...

جهان ملک خاتون
 
۳۳۸۵

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۴۲

 

... در عشق بسی گنجد خود را به میان دیدن

هرکس که به دریا زد روزی قدمی داند

کاو را نبود ممکن از سود و زیان دیدن ...

جهان ملک خاتون
 
۳۳۸۶

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۴۷

 

... دلا ز آتش هجران بسان عود بسوز

جهان به آب دو دیده بسان دریا کن

جهان ملک خاتون
 
۳۳۸۷

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۳۵

 

... در غم حسرت دیدار تو ای جان جهان

همه شب بخت بدم دیده چو دریا کرده

جهان ملک خاتون
 
۳۳۸۸

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۲

 

... گر جمله جهان ز آب طوفان گیرد

چون نوح به دست ماست دریا به جوی

جهان ملک خاتون
 
۳۳۸۹

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » در مرثیهٔ فرزند دلبند سلطان بخت طاب ثراها » شمارهٔ ۵

 

... و این چه دردست که جز ناله ندارد درمان

هردم افشانمش از چشم چو دریا بر خاک

دامنی در که نظیرش نبود در عمان ...

جهان ملک خاتون
 
۳۳۹۰

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » دیباچهٔ دیوان

 

... هر چشم به خورشید نیارد نگریست

هر قطره به دریا نتواند پیوست

اما نزد محققان دقیقه شناس و مدققان مستوی قیاس صورت آن حال و عاری آن مقال معین و مبین آید که غرض از کلام معانی ظاهر نیست بلکه مقصود کلی فهم سرایر است و ایراد دقایق مجازات سواد ارشاد حقایق حالات است که المجاز قنطرة الحقیقة و نزد ارباب علم و خداوندان عقل و ادب واضح و لایح باشد که اگر شعر فضیلتی خاص و منقبتی بر خواص نبودی صحابه کبار و علمای نامدار رضوان الله علیهم اجمعین در طلب آن مساعی مشکور و اجتهاد موفور به تقدم نرسانیدندی اما چون تا غایت بواسطه قلت و ندرت مخدرات و خواتین عجم کمتر در این مشهود شد این ضعیفه نیز به حسب تقلید شهرت این قسم نوع نقصی تصور می کرد و عظیم از آن مجتنب و محترز می بود اما به تواتر و توالی معلوم و مفهوم گشت که کبرای خواتین و مخدرات نسوان هم در عرب و هم در عجم به این فن موسوم شده اند چه اگر منهی بودی جگرگوشه حضرت رسالت ماه خورشید رایت در درج عصمت خاتون قیامت فاطمه زهرا رضی الله عنهما تلفظ نفرمودی به اشعار از جمله این بیت از آن حضرت با عظمت است ...

... ای پشت و پناه و دستگیرم

دریاب که عمرهاست تا من

در قید محبتت اسیرم ...

جهان ملک خاتون
 
۳۳۹۱

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳

 

... آن شد که بار منت ملاح بردمی

گوهر چو دست داد به دریا چه حاجت است

ای مدعی برو که مرا با تو کار نیست ...

حافظ
 
۳۳۹۲

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۱

 

... ساقیا می ده و کوتاه کن این گفت و شنفت

اشک حافظ خرد و صبر به دریا انداخت

چه کند سوز غم عشق نیارست نهفت

حافظ
 
۳۳۹۳

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۰

 

... چو عاشق می شدم گفتم که بردم گوهر مقصود

ندانستم که این دریا چه موج خون فشان دارد

ز چشمت جان نشاید برد کز هر سو که می بینم ...

حافظ
 
۳۳۹۴

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۳

 

... گوهری کز صدف کون و مکان بیرون است

طلب از گمشدگان لب دریا می کرد

مشکل خویش بر پیر مغان بردم دوش ...

حافظ
 
۳۳۹۵

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۱

 

... کلاهی دلکش است اما به ترک سر نمی ارزد

چه آسان می نمود اول غم دریا به بوی سود

غلط کردم که این طوفان به صد گوهر نمی ارزد ...

حافظ
 
۳۳۹۶

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۷

 

... تو خود ای گوهر یک دانه کجایی آخر

کز غمت دیده مردم همه دریا باشد

از بن هر مژه ام آب روان است بیا ...

حافظ
 
۳۳۹۷

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۱

 

... عرض و مال از در میخانه نشاید اندوخت

هر که این آب خورد رخت به دریا فکنش

هر که ترسد ز ملال انده عشقش نه حلال ...

حافظ
 
۳۳۹۸

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۳

 

... در عشق دیدن تو هواخواه غربتم

دریا و کوه در ره و من خسته و ضعیف

ای خضر پی خجسته مدد کن به همتم ...

حافظ
 
۳۳۹۹

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۸

 

... حافظا شاید اگر در طلب گوهر وصل

دیده دریا کنم از اشک و در او غوطه خورم

پایه نظم بلند است و جهان گیر بگو ...

حافظ
 
۳۴۰۰

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۶

 

... توبه از می وقت گل دیوانه باشم گر کنم

عشق دردانه ست و من غواص و دریا میکده

سر فروبردم در آن جا تا کجا سر برکنم ...

حافظ
 
 
۱
۱۶۸
۱۶۹
۱۷۰
۱۷۱
۱۷۲
۳۷۳