گنجور

 
جهان ملک خاتون

به جان رسید دل من ز گردش افلاک

شدست جامه صبرم ز دست هجران چاک

ز نوشداروی وصلم به جان رسان ورنی

چو جان رسید به لب حاصلم چه از تریاک

اگرچه ترک من خسته دل نگار بگفت

به ترک دوست نگویم به جان او حاشاک

اگر کنم گذری بر دلش عجب نبود

چرا که در دل دریا گذر کند خاشاک

زلال وصل توأم در دهان جان باشد

هزار سال چو خفتم هنوز در دل خاک

اگر به وعده وصلت امید خواهد بود

مرا ز طعنه بدگوی و از رقیب چه باک

شکار تیغ فراقت مگر منم به جهان

چو کُشتیم به جفا هم ببند بر فتراک

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
عنصری

به مستحقان ندهی هرآنچه داری و باز

دهی به معجر و دستار سبزک و سیماک

سوزنی سمرقندی

بجان پاک تو ای خواجه احمد شباک

که همچو جان توام بانو پاک از دل پاک

سر من آنجا باشد که خاک پای تو است

وگرچه سر ز شرف برگذارم از افلاک

بچشم من تو چنانی که توتیا شمرند

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق

بذروه ملکوت آی ازین نشیمن خاک

که نیست لایق تخت ملوک تحت مغاک

بخاک بازده این خاک و سوی علو گرای

که جان پاک سزا نیست جز بعالم پاک

تو شاه تخت وجودی چه جای تست اینجا

[...]

عراقی

بیا، که خانهٔ دل پاک کردم از خاشاک

درین خرابه تو خود کی قدم نهی؟ حاشاک

به لطف صید کنی صدهزار دل هر دم

ولی نگاه نداری تو خود دل غمناک

کدام دل که به خون در نمی‌کشد دامن؟

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از عراقی
سعدی

کسی که لطف کند با تو خاک پایش باش

وگر ستیزه برد در دو چشمش آکن خاک

سخن به لطف و کرم با درشتخوی مگوی

که زنگ خورده نگردد به نرم سوهان پاک

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه