به جان رسید دل من ز گردش افلاک
شدست جامه صبرم ز دست هجران چاک
ز نوشداروی وصلم به جان رسان ورنی
چو جان رسید به لب حاصلم چه از تریاک
اگرچه ترک من خسته دل نگار بگفت
به ترک دوست نگویم به جان او حاشاک
اگر کنم گذری بر دلش عجب نبود
چرا که در دل دریا گذر کند خاشاک
زلال وصل توأم در دهان جان باشد
هزار سال چو خفتم هنوز در دل خاک
اگر به وعده وصلت امید خواهد بود
مرا ز طعنه بدگوی و از رقیب چه باک
شکار تیغ فراقت مگر منم به جهان
چو کُشتیم به جفا هم ببند بر فتراک
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این غزل، شاعر از درد و رنج ناشی از دوری معشوق و انتظار وصال او میگوید. دل او به شدت از هجران رنج میبرد و صبرش به پایان رسیده است. او از نوشداروی عشق سخن میگوید که جانش را نجات دهد، اما با این حال، خود را از طعنهها و بدگوییهای دیگران مصون میداند. او حتی اگر به معشوق نزدیک شود، نمیخواهد به او باج بدهد و تنها با درد فراق خود سر و کار دارد. شاعر در نهایت احساس میکند که بهرغم تمام مشکلات، عشق او همچنان ادامه دارد و او به جفا و بیمهری عادت کرده است.
هوش مصنوعی: دل من به شدت تحت تأثیر چرخش آسمانها قرار گرفته و از شدت دوری و جدایی، لباس صبرم پاره شده است.
هوش مصنوعی: از داروی وصال تو جانم را نجات بده، اما وقتی جانم به لب رسید، چه فایدهای دارد؟ این وضعیت از تریاک هم بدتر است.
هوش مصنوعی: اگرچه معشوق خستهدل من گفت که به خاطر دوری از او حرفی نزنم، اما به جان او قسم که هرگز چنین چیزی را نخواهم گفت.
هوش مصنوعی: اگر به دل او نگاهی بیفکنم، عجیب نیست؛ زیرا که حتی در دل دریا هم زبالهها و خاشاکها میتوانند عبور کنند.
هوش مصنوعی: عشق و وصال تو برای من مانند یک نوشیدنی زلال و پاک است که سالها در وجودم باقی میماند، حتی اگر در دل خاک خوابیده باشم.
هوش مصنوعی: اگر امید داشته باشم که به وصال تو برسم، از حرفهای بد و طعنههای دیگران و حتی از رقیب هیچ هراسی نخواهم داشت.
هوش مصنوعی: من به دنبال شکار تیغ درد جداییام، آیا من تنها کسی هستم که در این دنیا دچار مصیبت عشق شدهام؟ اگر ما را با ظلم و ستم نیز بکشید، باز هم بر دام هایتان ببندید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
به مستحقان ندهی هرآنچه داری و باز
دهی به معجر و دستار سبزک و سیماک
بجان پاک تو ای خواجه احمد شباک
که همچو جان توام بانو پاک از دل پاک
سر من آنجا باشد که خاک پای تو است
وگرچه سر ز شرف برگذارم از افلاک
بچشم من تو چنانی که توتیا شمرند
[...]
بذروه ملکوت آی ازین نشیمن خاک
که نیست لایق تخت ملوک تحت مغاک
بخاک بازده این خاک و سوی علو گرای
که جان پاک سزا نیست جز بعالم پاک
تو شاه تخت وجودی چه جای تست اینجا
[...]
بیا، که خانهٔ دل پاک کردم از خاشاک
درین خرابه تو خود کی قدم نهی؟ حاشاک
به لطف صید کنی صدهزار دل هر دم
ولی نگاه نداری تو خود دل غمناک
کدام دل که به خون در نمیکشد دامن؟
[...]
کسی که لطف کند با تو خاک پایش باش
وگر ستیزه برد در دو چشمش آکن خاک
سخن به لطف و کرم با درشتخوی مگوی
که زنگ خورده نگردد به نرم سوهان پاک
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.